• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/296

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

296 Cards in this Set

  • Front
  • Back

افسر

تاج-دیهم-کلاه پادشاهی

افسون

حیله کردن. سحر کردن. جادو کردن

اورد

جنگ. نبرد. کارزار

بادپا

تیزرو. شتابنده

باره

دیوار قلعه-حصار

بردمید

خروشیدن. برخاستن

برگاشتن

برگردانیدن

بسنده

سزاوار. شایسته. کافی. کامل

پدرام

اراسته. نیکو. شاد

تاب

چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف می باشد. پیج و شکن


در این بیت یعنی شور و تیجات

چاره گر

کسی که با حیله و تدبیر کارها را بسامان میکند


مدبر

خدنگ

درختی است بسیار سخت که از چوب ان تیر و نیزه سازند

خطه

سرزمین

خیره

متحیر. سرگشته

درع

جامه جنگی که از حلقه های اهنی سازند، زره

دژ

قلعه-حصار

دمان

خروشنده غرنده. مهیب. هولناک

دوده

دودمان-خاندان-طایفه

زره

جامه ای جنگی دارای استین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که ان را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشیدند

سالار

سردار-سپهسالار-ان که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد-حاکم

سمند

اسبی که رنگش مایل به زردی باشد،زرده

سنان

سر نیزه. تیزی هر چیز

شیراوژن

شیرافکن.دلاور

عنان

افسار-دهانه

فتراک

ترک بند-تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می اویزند و با ان چیزی را به ترک میبندد

هژیر

چابک. هوشیار. نیکو

فراز امدن

رسیدن نزدیک امدن

فوج

گروه. دسته

کمندافکن

کمند انداز

نظاره

نظر کردن- نگریستن-تماشا کردن

ویله کردن

فریاد زدن،نعره زدن ،ناله کردن

ویله

صدا اواز ناله

ابدال

مردان کامل

اشباه

ج شبه،مانند ها،همانند ها

تلطف

مهربانی،اظهار لطف و مهربانی کردن ،نرمی کردن

جولقی

ژنده پوش-گدا-درویش

حاذق

ماهر-چیره دست

خواجه وش

کدخدا منش

زبون

خوار و ناتوان

سرگین

فضله برخی چهارپایان مانند اسب

سفاهت

بی خردی،کم عقلی ، نادانی

سفاهت

بی خردی،کم عقلی ، نادانی

سوداگر

خریدار و فروشندت

طاس

کاسه مسی

طاس

کاسه مسی

عربده

فریاد پرخوش جویانهدبرای برانگیختن دعوا و هیاهو،نعره و فریاد

طاس

کاسه مسی

عربده

فریاد پرخوش جویانهدبرای برانگیختن دعوا و هیاهو،نعره و فریاد

قهر

خشم،غضب

کل

مخفف کچل

مسلم داشتن

باور کردن

مسلم داشتن

باور کردن

ندامت

پشیمانی و تاسف

ارتجالا

بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن

ارتجالا

بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن

استرحام

رحم خواستن،طلب رحم کردن

استماع

شنیدن،گوش دادن

اقبال

نیک بختی،خوشبختی

ادبار

تیره بختی،بدبختی

الزام

ضرورت،لازم گردانیدن،واجب گردانیدن

اوان

وقت،هنگام

باری

القصه،به هر حال،خلاصه

بدسگال

بداندیش،بدخواه

بسمل کردن

سر جانور را بریدن

پاس

نگاهبانی،نگاهداری

پاس داشتن

پاسبانیکردن،نگهبانی کردن

پلاس

جامه ای کم ارزش،گلیم درشت و کلفت

تعلیقات

ج تعلیق،پیوست ها و بادداشت مطالب و جزییات در رساله و کتاب ،در متن درس نشان های ارتشی

تعلیقات

ج تعلیق،پیوست ها و بادداشت مطالب و جزییات در رساله و کتاب ،در متن درس نشان های ارتشی

تقریر

بیان،بیان کردن

تکریم

گرامیداشت

تکریم

گرامیداشت

تکیده

لاغر و باریک اندام

تصدیق نامه

گواهی نامه

جافی

جفا کار، ستمکار

جلاجل

جمع جلجل،زنگ، زنگوله

حجب

شرم و حیا

حلبی

ورقه نازک فلزی، از جنس حلب

خسروانی خورش

خورش و غذا شاهانه

خودرو

خودرای،خودسر،لجوج

دانگ

بخش،یک ششم چیزی

دستار

پارچه ای که به دور سر بپیچند،سربند،عمامه

دوات

مرکب دان جوهر

زنگاری

منسوب به زنگار. سبز رنگ

شهناز

یکی از اهنگ های موسیقی ایرانی،گوشه ای از دستگاه شور

صاحبدل

عارف،آگاه

ضمائم

ج ضمیمه ،همراه و پیوست. مقصود نشان دولتی

طبیعت

عادت. طبع سرشت. خو

طرفه

شگفت اور. عجیب

طمانینه

ارامش. سکون. قرار

عتاب کردن

خشم گرفتن بر کسی


سرزنش کردن

عنود

ستیزه کار. دشمن. بدخواه

فیاض

سرشار و فراوان. بسیار فیض دهنده

کمیت

اسب سرخ مایل به سیاه

کمیت

اسب سرخ مایل به سیاه

لاجرم

ناگزیر،ناچار

کمیت

اسب سرخ مایل به سیاه

لاجرم

ناگزیر،ناچار

لعب

بازی. لهو و لعب. خوش گذرانی

لمن تقول

برای چه کسی میگویی؟

لهو

بازی و سرگرمی انچه مردم را مشغول کند

مالوف

خو گرفته

متدوال

معمول. مرسوم

مخذول

خوار. زبون گردیده

مخذول

خوار. زبون گردیده

مسخرگی

لطیفه گویی. دلقکی

مسکر

چیزی که نوشیدن ان مستی اورد. مثل شراب

مطربی

عمل و شغل مطرب

مطرب

کسی که نواختن ساز و خواندن. اواز را پیشه خود سازد

معاصی

ج معصیت. گناهان

مغلوب

شکست خورده

مفتول

سیم،رشته فلزی دراز و باریک

مفتول

سیم،رشته فلزی دراز و باریک

ملتفت شدن

اگاه شدن،متوجه شدن

مفتول

سیم،رشته فلزی دراز و باریک

ملتفت شدن

اگاه شدن،متوجه شدن

منت

سپاس و شکر. منت داشتن:احساس کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن

مفتول

سیم،رشته فلزی دراز و باریک

ملتفت شدن

اگاه شدن،متوجه شدن

منت

سپاس و شکر. منت داشتن:احساس کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن

منجلاب

محل جمع شدن آب های کثیف و بد بو

مندرس

کهنه،فرسوده

منکر

زشت و ناپسند

برین

بالایین برترین

برین

بالایین برترین

تاکستان

باغ انگور،باغی که در ان تاک کاشته شود

حماسه

دلیری،نوعی از شعر که در ان از جنگ ها و دلاوری ها سخن میگویند

حماسه

دلیری،نوعی از شعر که در ان از جنگ ها و دلاوری ها سخن میگویند

ردا

جامه ای که روی جامه های دیگر پوشند،بالاپوش

حماسه

دلیری،نوعی از شعر که در ان از جنگ ها و دلاوری ها سخن میگویند

ردا

جامه ای که روی جامه های دیگر پوشند،بالاپوش

شرافت

ارجمندی،باشرف بودن

حماسه

دلیری،نوعی از شعر که در ان از جنگ ها و دلاوری ها سخن میگویند

ردا

جامه ای که روی جامه های دیگر پوشند،بالاپوش

شرافت

ارجمندی،باشرف بودن

لگام

افسار،دهانه اسب

انجم. أ و

ستارگان. مفرد نجم

انجم. أ و

ستارگان. مفرد نجم

انزل

نازل کرد

انعم. أ و

نعمت ها

اوجد. أ أ أ

پدید اورد

بالغ

کامل

جذوة

پاره اتش

جذوة

پاره اتش

درر

مروارید ها مفر در

جذوة

پاره اتش

درر

مروارید ها مفر در

ذا

این. مترادف هذا


من ذا:این کیست

جذوة

پاره اتش

درر

مروارید ها مفر در

ذا

این. مترادف هذا


من ذا:این کیست

ذات

دارای

جذوة

پاره اتش

درر

مروارید ها مفر در

ذا

این. مترادف هذا


من ذا:این کیست

ذات

دارای

ذاک

ان

جذوة

پاره اتش

درر

مروارید ها مفر در

ذا

این. مترادف هذا


من ذا:این کیست

ذات

دارای

ذاک

ان

ذو

دارای

جذوة

پاره اتش

درر

مروارید ها مفر در

ذا

این. مترادف هذا


من ذا:این کیست

ذات

دارای

ذاک

ان

ذو

دارای

زان

زینت داد

جذوة

پاره اتش

درر

مروارید ها مفر در

ذا

این. مترادف هذا


من ذا:این کیست

ذات

دارای

ذاک

ان

ذو

دارای

زان

زینت داد

شررة

اخگر،پاره اتش

ضیاء

روشنایی

غضون

شاخه ها


مفرد غصن

غیم

ابر. سحاب

قل

بگو

قل

بگو

مستعرة

فروزان

منهمرة

ریزان

منهمرة

ریزان

نضرة

تر و تازه

نمت

رشد کرد، مونث نما

یخرج

در می اورد. از باب افعال

یخرج

در می اورد. از باب افعال

تعارف. أ. و

آشنایی

یخرج

در می اورد. از باب افعال

تعارف. أ. و

آشنایی

قاعة

سالن

یخرج

در می اورد. از باب افعال

تعارف. أ. و

آشنایی

قاعة

سالن

مطار

فرودگاه

یخرج

در می اورد. از باب افعال

تعارف. أ. و

آشنایی

قاعة

سالن

مطار

فرودگاه

مع الاسف

متاسفانه

ان اسافر. و إ أ

که سفر کنم

ترجم أ ساکن إ

ترجمه کن

ضع. أ

بگذار

ضع. أ

بگذار

یدور. أ. و

می چرخد

فراغ. أ

جای خالی

فراغ. أ

جای خالی

مستعینا ب

با استفاده از

اجری

جاری کرد

اجری

جاری کرد

اخلص

مخلص شد. از باب افعال

أمسک.

به دست گرفت و نگه داشت ،از باب افعال

بنی

ساخت

علم أ تشدید أ

یاد داد

علم أ تشدید أ

یاد داد

غرس

کاشت

کلوا. و

بخورید

کلوا. و

بخورید

لا تفرقوا. أ. أ تشدید

پراکنده نشوید

کلوا. و

بخورید

لا تفرقوا. أ. أ تشدید

پراکنده نشوید

مئة.

صد

کلوا. و

بخورید

لا تفرقوا. أ. أ تشدید

پراکنده نشوید

مئة.

صد

ورث

به ارث گذاشت. تفعیل

کلوا. و

بخورید

لا تفرقوا. أ. أ تشدید

پراکنده نشوید

مئة.

صد

ورث

به ارث گذاشت. تفعیل

یتراحم الخلق

افریدگان به هم مهربانی کنند

یتناجیان

با هم راز می گویند

یتناجیان

با هم راز می گویند

یجری

جاری است،جاری می شود

یستغفر

امرزش میخواهد. از باب استفعال(درخواست چیزی)

یستغفر

امرزش میخواهد. از باب استفعال(درخواست چیزی)

یکفی

بس است

اکتفا

بسنده کردن،کفایت کردن

تزار

پادشاهان روسیه در گذشته

تمایز

فرق گذاشتن،جدا کردن

تملک

مالک شدن،دارا شدن

چاووش درداد

بانگ زد،جار زد،ندا در داد

چاووش درداد

بانگ زد،جار زد،ندا در داد

چنبر

دایره یا محیط دایره،دایره ای از چوب یا جنس دیگر

چاووش درداد

بانگ زد،جار زد،ندا در داد

چنبر

دایره یا محیط دایره،دایره ای از چوب یا جنس دیگر

ذی حیات

جاندار

چاووش درداد

بانگ زد،جار زد،ندا در داد

چنبر

دایره یا محیط دایره،دایره ای از چوب یا جنس دیگر

ذی حیات

جاندار

رایزن

مشاور،کسی که در کاری با وی مشورت کنند

راهب

عابد مسیحی ،ترسای پارسا و گوشه نشین

راهب

عابد مسیحی ،ترسای پارسا و گوشه نشین

عود

درختی که چوب ان قهوه ای رنگ و خوشبو است و ان را در اتش می اندازند و بوی خوش دهد

راهب

عابد مسیحی ،ترسای پارسا و گوشه نشین

عود

درختی که چوب ان قهوه ای رنگ و خوشبو است و ان را در اتش می اندازند و بوی خوش دهد

غایی

نهایی

فسفر

عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل میگردد

فسفر

عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل میگردد

مائده

سفره ای که بر آن طعام باشد

فسفر

عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل میگردد

مائده

سفره ای که بر آن طعام باشد

مبتنی

ساخته،بنا شده

فسفر

عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل میگردد

مائده

سفره ای که بر آن طعام باشد

مبتنی

ساخته،بنا شده

منحصر

ویژه،محدود

فسفر

عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل میگردد

مائده

سفره ای که بر آن طعام باشد

مبتنی

ساخته،بنا شده

منحصر

ویژه،محدود

نثار

پیشکش کردن، افشاندن

فسفر

عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل میگردد

مائده

سفره ای که بر آن طعام باشد

مبتنی

ساخته،بنا شده

منحصر

ویژه،محدود

نثار

پیشکش کردن، افشاندن

حرمت

ابرو ارجمندی. احترام

فسفر

عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل میگردد

مائده

سفره ای که بر آن طعام باشد

مبتنی

ساخته،بنا شده

منحصر

ویژه،محدود

نثار

پیشکش کردن، افشاندن

حرمت

ابرو ارجمندی. احترام

عاجز

ناتوان ، درمانده

فسفر

عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل میگردد

مائده

سفره ای که بر آن طعام باشد

مبتنی

ساخته،بنا شده

منحصر

ویژه،محدود

نثار

پیشکش کردن، افشاندن

حرمت

ابرو ارجمندی. احترام

عاجز

ناتوان ، درمانده

مرحمت

احسان. لطف. مهربانی