• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/382

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

382 Cards in this Set

  • Front
  • Back
  • 3rd side (hint)

don't use foul language!



so fair an outward and so foul a nature!

کلمات رکیک به کار نبرید!


ظاهر چنان زیباو طینت آنچنان بد!

her astonishment gave place to horror



they looked at each other in mild astonishment



Scott fell back a pace in astonishment.





They heard him give a loud shout of astonishment.

بهت او تبدیل به وحشت شد.



آنان با کمی تعجب به یکدیگر نگاه کردند



اسکات با حیرت به سرعت عقب رفت




[ترجمه گوگل]آنها شنیدند که او فریاد بلندی از حیرت زد


She made a sudden right turn off the road in order to escape her pursuers



Hair on a guy's back is a real turn-off

او برای فرار از تعقیب‌کنندگانش، از جاده به راست پیچید



[ترجمه گوگل]موهای پشت یک پسر یک تغییر واقعی است

I have a confession to make

من باید اعتراف کنم

get a suntan

برنزه شدن

it gets too hot

خیلی گرم می شود

Healthcare should be a right, not a privilege.


[ترجمه گوگل]مراقبت های بهداشتی باید یک حق باشد نه یک امتیاز

paid leave

مرخصی استحقاقی

Pay rise

افزایش حقوق

Well-paid

حقوق خوب

High-powered job

شغل پر مسئولیت - شغل تعهد آور

a lucrative investment


سرمایه گذاری سود آور

Fun filled

پر نشاط

overseas trade

تجارت خارجی

live from hand to mouth

به زور دستت به دهنت رسیدن

Work overtimes

اضافه کاری یعنی اضافه تر از زمان معمول کارکردن

Make ends meet

به اندازه ی درآمد خرج کردن، امساک کردن، از درآمد خود بیشتر خرج نکردن

Drawback



slow drying is the chief drawback of this paint


دیرخشک شدن عیب عمده ی این رنگ است.


دیرخشک شدن عیب عمده ی این رنگ است.

Make ends meet

به اندازه ی درآمد خرج کردن، امساک کردن، از درآمد خود بیشتر خرج نکردن

Drawback



slow drying is the chief drawback of this paint


دیرخشک شدن عیب عمده ی این رنگ است.


دیرخشک شدن عیب عمده ی این رنگ است.

The locals seemed to draw back, ever so slightly.


[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که مردم محلی کمی عقب نشینی کرده اند

Dead end job

شغل سطح پایین



( توضیح مترجم: شغلی که آینده روشنی ندارد ، بدون جای پیشرفت و خسته کننده است ، شغلی با درآمد کم و معمولا مهارت خاصی نیاز ندارد و ارزش اجتماعی پاینی به شما میدهد )

Not being punctual is his greatest shortcoming.

بزرگترین نقطه ضعفش وقت نشناسی اوست

Shortcoming

: علت، قصور، کمبود، کاستی، نکته ضعف

Exclusive

: تنها، منحصر، گران، دربست، انحصاری، منحصر بفرد، انتصاری


9. the exclusive rights and privileges of the citizens



حقوق و امتیازات منحصر به شهروندان


we have the exclusive right to distribute this product



ما حق انحصاری توزیع این کالا را دارا هستیم

He often goes to the exclusive restaurants.

گوگلا او اغلب به رستوران های اختصاصی می رود

6. an exclusive interest in sports


علاقه ی ویژه به ورزش

4. they spent a fearful night in the jungle


آنان شب هولناکی را در جنگل گذراندند.

5. they won the war but at a fearful price


آنان جنگ را بردند ولی به قیمت گزافی.

warriors

جنگجو


کهنه سرباز


سامورایی


سلحشور


5. We need someone who can inspire the team.

ترجمه مهرداد] ما به کسی نیاز داریم که به تیم روحیه ببخشد

4. if you are not secure yourself, you will not inspire confidence


اگر خودت مطمئن نباشی نخواهی توانست اطمینان را به دیگران القا کنی.

his words are an inspiration to all of us


حرف های او برای همه ی ما الهام انگیز است.

His wife was the direct inspiration for the main character in the book.


[ترجمه گوگل]همسر او الهام‌بخش مستقیم شخصیت اصلی کتاب بود

6. dangerous traps for ignorant tourists


دام های خطرناک برای جهانگردان نادان

he was completely ignorant of his mother's cancer


او اصلا از سرطان مادرش بی اطلاع بود.


13. She is very ignorant about her own country.

او از اوضاع مملکت خودش بی خبره

1. I believe he has started reading up anthropology.



Social anthropology is one of the social sciences.


[ترجمه گوگل]من معتقدم که او شروع به خواندن انسان شناسی کرده است


[ترجمه ترگمان]فکر کنم شروع کرده به خوندن انسان شناسی


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید



[ترجمه گوگل]انسان شناسی اجتماعی یکی از علوم اجتماعی است


[ترجمه ترگمان]انسان شناسی اجتماعی یکی از علوم اجتماعی است

priorities

اولویت ها

. i don't follow her logic


از منطق او سر در نمی آورم

. There's no logic in his argument.


[ترجمه گوگل]هیچ منطقی در استدلال او وجود ندارد

1. the empathy existing between him and all the bereaved people in the village



2. The nurse should try to develop empathy between herself and the patient.


همدلی موجود بین او و همه ی داغدیدگان دهکده



[ترجمه گوگل]پرستار باید سعی کند بین خود و بیمار همدلی ایجاد کند

1. to discern right from wrong



2. in the darkness, i could only discern shadows


درست را از نادرست تمیز دادن



در تاریکی فقط سایه ها را تشخیص می دادم

Broader

گسترده تر - فرا گیر تر - شیوع تر

nurturer

مربی


پرورش دهنده



تیمارخوار

Urge your child to verbalize his feelings.


[ترجمه گوگل]از کودک خود بخواهید که احساسات خود را به صورت کلامی بیان کند

15. The parent can help the child verbalize these feelings, giving the child language.


[ترجمه گوگل]والدین می توانند به کودک کمک کنند تا این احساسات را به زبان بیان کند و به او زبانی بدهد

verbalize

: وراجی کردن، لفاظی کردن، تبدیل به فعل کردن، بصورت شفاهی بیان کردن


7. I was totally wired before the interview



[ترجمه گوگل]من قبل از مصاحبه کاملاً در جریان بودم


10. The microphone was wired to a loudspeaker.



[ترجمه گوگل]میکروفون به بلندگو وصل شده بود

2. the statues were wired together


مجسمه ها با سیم به هم بسته شده بودند.

7. head on collision



8. a distortion of the car chassis resulting from collision


تصادف (یا تصادم) شاخ به شاخ (از جلو یا از سر)



کج و کوله شدگی (واپیچش) شاسی اتومبیل در اثر تصادم

1. a collision course


2. a collision of ideas


مسیر تصادم



تضاد اندیشه ها

. The interests of the two countries collide.

ترجمه محمد نادمی] علایق این دو کشور با هم تضاد دارند

They regularly collide over policy decisions.


[ترجمه گوگل]آنها مرتباً بر سر تصمیمات سیاسی با هم برخورد می کنند


13. He and Carter were doomed to collide head-on.



[ترجمه گوگل]او و کارتر محکوم به برخورد رو در رو بودند

1. When the two autos collided, the people in the fragile smaller car perished.


[ترجمه گوگل]هنگامی که دو خودرو با هم برخورد کردند، افرادی که در ماشین کوچکتر شکننده بودند جان باختند

1. He will take part in this contest.


[ترجمه الی به انگلیسی] او به زودی در این مسابقه شرکت داده خواه شد

1. Your daughter doesn't take after you at all.


[ترجمه گیتی] دختر شما به هیچ وجه شبیه شما نیست


14. Do you take after your mother or father



[ترجمه tinabailari] تو شبیه مادرت هستی یا شبیه پدرت هستی ؟

7. He didn't have to take after Lennie.


[ترجمه گوگل]او مجبور نبود دنبال لنی ببرد

take responsibility for

مسولیت قبول کردن


4. gained by fraud



5. legal safeguards against fraud



6. they prosecuted them for fraud



7. he got the money by fraud


4. gained by fraud


به دست آمده از راه کلاهبرداری


5. legal safeguards against fraud


اقدامات ایمنی قانونی در برابر فریبکاری


6. they prosecuted them for fraud


آنها را به خاطر کلاهبرداری مورد تعقیب قرار دادند.


7. he got the money by fraud


او پول را از راه کلاهبرداری به دست آورد.

1. an itinerary that took them


2. a typed itinerary was given to each one of us



3. he wrote the itinerary on a daily basis

1. an itinerary that took them through canada


مسیری که آنها را به سرتاسر کانادا برد


2. a typed itinerary was given to each one of us


یک برنامه ی سفر تایپ شده به هر یک از ما داده شد.


3. he wrote the itinerary on a daily basis


او سفرنامه را روزانه می نوشت.


4. How many credits would be enough for a Bachelor's degree?



[ترجمه گوگل]چند واحد برای مدرک لیسانس کافی است؟

1. He graduated in 195with a bachelor's degree in horticulture and a minor in agronomy.


[ترجمه گوگل]او در سال 195 با مدرک کارشناسی در رشته باغبانی و کارشناسی ارشد در رشته کشاورزی فارغ التحصیل شد


4. She's just completed a master's degree in Law.



[ترجمه گوگل]او به تازگی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته حقوق به پایان رسانده است

Doctoral graduate

فارغ التحصیل دکترا


4. How many credits would be enough for a Bachelor's degree?



[ترجمه گوگل]چند واحد برای مدرک لیسانس کافی است؟

1. He graduated in 195with a bachelor's degree in horticulture and a minor in agronomy.


[ترجمه گوگل]او در سال 195 با مدرک کارشناسی در رشته باغبانی و کارشناسی ارشد در رشته کشاورزی فارغ التحصیل شد


4. She's just completed a master's degree in Law.



[ترجمه گوگل]او به تازگی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته حقوق به پایان رسانده است

Doctoral graduate

فارغ التحصیل دکترا

Grant

ی: حقوق بگیر، امتیاز، اهداء، عطا، کمک هزینه تحصیلی، اجازه واگذاری رسمی، بخشش، عطاء کردن، مسلم گرفتن، اعطا کردن، بخشیدن، تصدیق کردن، دادن


4. How many credits would be enough for a Bachelor's degree?



[ترجمه گوگل]چند واحد برای مدرک لیسانس کافی است؟

1. He graduated in 195with a bachelor's degree in horticulture and a minor in agronomy.


[ترجمه گوگل]او در سال 195 با مدرک کارشناسی در رشته باغبانی و کارشناسی ارشد در رشته کشاورزی فارغ التحصیل شد


4. She's just completed a master's degree in Law.



[ترجمه گوگل]او به تازگی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته حقوق به پایان رسانده است

Doctoral graduate

فارغ التحصیل دکترا

Grant

ی: حقوق بگیر، امتیاز، اهداء، عطا، کمک هزینه تحصیلی، اجازه واگذاری رسمی، بخشش، عطاء کردن، مسلم گرفتن، اعطا کردن، بخشیدن، تصدیق کردن، دادن


3. parliamentary grant of money



4. student grant



پول اعطایی از سوی مجلس شورا



کمک هزینه (پول اهدایی به دانشجو)


4. How many credits would be enough for a Bachelor's degree?



[ترجمه گوگل]چند واحد برای مدرک لیسانس کافی است؟

1. He graduated in 195with a bachelor's degree in horticulture and a minor in agronomy.


[ترجمه گوگل]او در سال 195 با مدرک کارشناسی در رشته باغبانی و کارشناسی ارشد در رشته کشاورزی فارغ التحصیل شد


4. She's just completed a master's degree in Law.



[ترجمه گوگل]او به تازگی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته حقوق به پایان رسانده است

Doctoral graduate

فارغ التحصیل دکترا

Grant

ی: حقوق بگیر، امتیاز، اهداء، عطا، کمک هزینه تحصیلی، اجازه واگذاری رسمی، بخشش، عطاء کردن، مسلم گرفتن، اعطا کردن، بخشیدن، تصدیق کردن، دادن


3. parliamentary grant of money



4. student grant



پول اعطایی از سوی مجلس شورا



کمک هزینه (پول اهدایی به دانشجو)


28. she is a speech major



رشته ی تخصصی او سخنوری است.

Undergraduate student

دانشجوی کارشناسی


4. How many credits would be enough for a Bachelor's degree?



[ترجمه گوگل]چند واحد برای مدرک لیسانس کافی است؟

1. He graduated in 195with a bachelor's degree in horticulture and a minor in agronomy.


[ترجمه گوگل]او در سال 195 با مدرک کارشناسی در رشته باغبانی و کارشناسی ارشد در رشته کشاورزی فارغ التحصیل شد


4. She's just completed a master's degree in Law.



[ترجمه گوگل]او به تازگی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته حقوق به پایان رسانده است

Doctoral graduate

فارغ التحصیل دکترا

Grant

ی: حقوق بگیر، امتیاز، اهداء، عطا، کمک هزینه تحصیلی، اجازه واگذاری رسمی، بخشش، عطاء کردن، مسلم گرفتن، اعطا کردن، بخشیدن، تصدیق کردن، دادن


3. parliamentary grant of money



4. student grant



پول اعطایی از سوی مجلس شورا



کمک هزینه (پول اهدایی به دانشجو)


28. she is a speech major



رشته ی تخصصی او سخنوری است.

Undergraduate student

دانشجوی کارشناسی

3. my son was a freshman at princeton university


پسرم دانشجوی سال اول دانشگاه پرینستون بود.

He was the only sophomore on varsity.


[ترجمه گوگل]او تنها دانشجوی سال دوم دانشگاه بود

10. when i was a junior in college


وقتی که در سال سوم دانشگاه بودم

10. when i was a junior in college


وقتی که در سال سوم دانشگاه بودم


2. senior prom



جشن دانش آموزان سال آخر دبیرستان (در امریکا و کانادا

graduate student

دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری


دانشجوی فوق لیسانس و دکتری


4. He is currently on/taking medication for his heart.



[ترجمه گوگل]او در حال حاضر داروی قلبش را مصرف می کند

1. he is currently on a lecture tour



2. his is currently unemployed


فعلا برای انجام سخنرانی در سفر است.



او فعلا بیکار است.

. He wrote his Master's dissertation on rats.

.


[ترجمه R.yazdani] اوپایان نامه ی کارشناسی ارشدش رو در مورد موشها نوشت.

graduate student

دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری


دانشجوی فوق لیسانس و دکتری


4. He is currently on/taking medication for his heart.



[ترجمه گوگل]او در حال حاضر داروی قلبش را مصرف می کند

1. he is currently on a lecture tour



2. his is currently unemployed


فعلا برای انجام سخنرانی در سفر است.



او فعلا بیکار است.

. He wrote his Master's dissertation on rats.

.


[ترجمه R.yazdani] اوپایان نامه ی کارشناسی ارشدش رو در مورد موشها نوشت.

dissertation


/ˌdɪsərˈteɪʃn̩/


/ˌdɪsəˈteɪʃn̩/


معنی: رساله، مقاله، پایان نامه، تز

graduate student

دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری


دانشجوی فوق لیسانس و دکتری


4. He is currently on/taking medication for his heart.



[ترجمه گوگل]او در حال حاضر داروی قلبش را مصرف می کند

1. he is currently on a lecture tour



2. his is currently unemployed


فعلا برای انجام سخنرانی در سفر است.



او فعلا بیکار است.

. He wrote his Master's dissertation on rats.

.


[ترجمه R.yazdani] اوپایان نامه ی کارشناسی ارشدش رو در مورد موشها نوشت.

dissertation


/ˌdɪsərˈteɪʃn̩/


/ˌdɪsəˈteɪʃn̩/


معنی: رساله، مقاله، پایان نامه، تز

شاید به لحاظ معنایی دو عبارت Ph. D. Candidate و Ph. D. Student را به معنی دانشجو دکتری بشه ترجمه کرد؛


اما


به لحاظ مرتبه علمی Ph. D. Student دانشجوی دکتری است که درحال گذراندن واحدهای درسی و یا در شُرف آزمون جامع دکتری هستش، ولی، Ph. D. Candidate دانشجوی دکتری است که علاوه بر واحدهای درسی، آزمون جامع را نیز پاس کرده و درگیر امور پژوهشی یا به عبارتی تِز دکتری هستش.

شاید به لحاظ معنایی دو عبارت Ph. D. Candidate و Ph. D. Student را به معنی دانشجو دکتری بشه ترجمه کرد؛


اما


به لحاظ مرتبه علمی Ph. D. Student دانشجوی دکتری است که درحال گذراندن واحدهای درسی و یا در شُرف آزمون جامع دکتری هستش، ولی، Ph. D. Candidate دانشجوی دکتری است که علاوه بر واحدهای درسی، آزمون جامع را نیز پاس کرده و درگیر امور پژوهشی یا به عبارتی تِز دکتری هستش.

graduate student

دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری


دانشجوی فوق لیسانس و دکتری


4. He is currently on/taking medication for his heart.



[ترجمه گوگل]او در حال حاضر داروی قلبش را مصرف می کند

1. he is currently on a lecture tour



2. his is currently unemployed


فعلا برای انجام سخنرانی در سفر است.



او فعلا بیکار است.

. He wrote his Master's dissertation on rats.

.


[ترجمه R.yazdani] اوپایان نامه ی کارشناسی ارشدش رو در مورد موشها نوشت.

dissertation


/ˌdɪsərˈteɪʃn̩/


/ˌdɪsəˈteɪʃn̩/


معنی: رساله، مقاله، پایان نامه، تز

شاید به لحاظ معنایی دو عبارت Ph. D. Candidate و Ph. D. Student را به معنی دانشجو دکتری بشه ترجمه کرد؛


اما


به لحاظ مرتبه علمی Ph. D. Student دانشجوی دکتری است که درحال گذراندن واحدهای درسی و یا در شُرف آزمون جامع دکتری هستش، ولی، Ph. D. Candidate دانشجوی دکتری است که علاوه بر واحدهای درسی، آزمون جامع را نیز پاس کرده و درگیر امور پژوهشی یا به عبارتی تِز دکتری هستش.

شاید به لحاظ معنایی دو عبارت Ph. D. Candidate و Ph. D. Student را به معنی دانشجو دکتری بشه ترجمه کرد؛


اما


به لحاظ مرتبه علمی Ph. D. Student دانشجوی دکتری است که درحال گذراندن واحدهای درسی و یا در شُرف آزمون جامع دکتری هستش، ولی، Ph. D. Candidate دانشجوی دکتری است که علاوه بر واحدهای درسی، آزمون جامع را نیز پاس کرده و درگیر امور پژوهشی یا به عبارتی تِز دکتری هستش.

squirrels dig it up. I’m getting really fed up with them.

سنجاب آن را حفاری می کند. من واقعا از آنها خسته شده ام.

graduate student

دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری


دانشجوی فوق لیسانس و دکتری


4. He is currently on/taking medication for his heart.



[ترجمه گوگل]او در حال حاضر داروی قلبش را مصرف می کند

1. he is currently on a lecture tour



2. his is currently unemployed


فعلا برای انجام سخنرانی در سفر است.



او فعلا بیکار است.

. He wrote his Master's dissertation on rats.

.


[ترجمه R.yazdani] اوپایان نامه ی کارشناسی ارشدش رو در مورد موشها نوشت.

dissertation


/ˌdɪsərˈteɪʃn̩/


/ˌdɪsəˈteɪʃn̩/


معنی: رساله، مقاله، پایان نامه، تز

شاید به لحاظ معنایی دو عبارت Ph. D. Candidate و Ph. D. Student را به معنی دانشجو دکتری بشه ترجمه کرد؛


اما


به لحاظ مرتبه علمی Ph. D. Student دانشجوی دکتری است که درحال گذراندن واحدهای درسی و یا در شُرف آزمون جامع دکتری هستش، ولی، Ph. D. Candidate دانشجوی دکتری است که علاوه بر واحدهای درسی، آزمون جامع را نیز پاس کرده و درگیر امور پژوهشی یا به عبارتی تِز دکتری هستش.

شاید به لحاظ معنایی دو عبارت Ph. D. Candidate و Ph. D. Student را به معنی دانشجو دکتری بشه ترجمه کرد؛


اما


به لحاظ مرتبه علمی Ph. D. Student دانشجوی دکتری است که درحال گذراندن واحدهای درسی و یا در شُرف آزمون جامع دکتری هستش، ولی، Ph. D. Candidate دانشجوی دکتری است که علاوه بر واحدهای درسی، آزمون جامع را نیز پاس کرده و درگیر امور پژوهشی یا به عبارتی تِز دکتری هستش.

squirrels dig it up. I’m getting really fed up with them.

سنجاب آن را حفاری می کند. من واقعا از آنها خسته شده ام.

aggressive predators

شکارچیان تهاجمی

tuition fee

شهریه تحصیلی


3. The party needs to broaden its appeal to voters.



[ترجمه گوگل]حزب باید جذابیت خود را برای رای دهندگان گسترش دهد


9. i climbed a hill and gazed at the beautiful prospect spread out before me



از تپه بالا رفتم و به منظره ی زیبایی که در مقابلم گسترده بود خیره شدم.

prospect


/ˈprɑːspekt/


/prəˈspekt/


معنی: چشم انداز، منظره، دور نما، امید انجام چیزی، پیش بینی، انتظار، اکتشاف کردن، معدن کاوی کردن


cost an arm an a leg



cost the earth



cost a fortune



cost an arm an a leg





به معنی :خیلی گران بودن ، هم قیمت خون آدم بودن

accommodation fees

هزینه اقامت

7. Previous teaching experience is a necessary qualification for this job.


[ترجمه گوگل]سابقه تدریس قبلی از شرایط لازم برای این شغل می باشد

. I can recommend him without qualification.


[ترجمه گوگل]من می توانم او را بدون صلاحیت توصیه کنم

15. He held no formal qualification in law.


[ترجمه گوگل]او هیچ مدرک رسمی در حقوق نداشت

Venture


noun - venture


مبادرت: venture


ریسک: risk, venture


جسارت: audacity, venture, temerity, insolence, effrontery, hardihood


مخاطره: risk, hazard, venture, jeopardy, peril, adventure


جرات: courage, daring, venture, gut, mettle, grittiness


سرگذشت: adventure, narrative, destiny, narration, event, venture


اقدام بکار مخاطره امیز: venture


verb - venture


معامله قماری: venture


اقدام یا مبادرت کردن به


he lost his fortune in two stock ventures




he ventured his capital in fur trade


.


the man who ventured his life to save a drowning child




to venture an opinion



to venture a storm



I venture to say that 9000 people were present.


* at a Venture


he lost his fortune in two stock ventures


ثروت خود را در دو معامله‌ی قماری سهام از دست داد.


● معامله‌ی قماری کردن،سیج کردن،خطر کردن،سیج‌گیری کردن،ریسک کردن،به مخاطره انداختن،به زدن،سیجیدن،به خطر انداختن


he ventured his capital in fur trade


او سرمایه‌ی خود را در تجارت خز به مخاطره انداخت.


the man who ventured his life to save a drowning child


مردی که برای نجات کودک مغروق جان خود را به خطر انداخت


● (با جرات) عمل کردن،جرات کردن،یارا داشتن،یاراییدن


to venture an opinion


یارای ابراز عقیده را داشتن


to venture a storm


یارای برخورد با توفان را داشتن


I venture to say that 9000 people were present


به جرات می‌توانم بگویم که نه‌هزار نفر آنجا بودند.


* at a venture


الله بختی،شانسی،بدون محاسبه‌ی قبلی،همین‌جوری

1. broken terrain



2. a wavy terrain


3. as you approach the mountains the terrain roughens


.


4. A jeep is ideal for driving over rough terrain.



5. He trekked across some of the most inhospitable terrain in the world.


زمین ناصاف


زمین ناهموار



به کوه ها که نزدیک می شوی زمین ناهموار می شود.



[ترجمه گوگل]جیپ برای رانندگی در زمین های ناهموار ایده آل است


[ترجمه ترگمان]جیپ برای رانندگی در زمین های سخت ایده آل است



[ترجمه گوگل]او در برخی از نامناسب ترین زمین های جهان قدم زد


[ترجمه ترگمان]او در میان یکی از the سرزمین های جهان حرکت کرد

1. due to a shortage of rain the soil is bone-dry


در اثر بی بارانی زمین کاملا خشک شده است.


2. Now the river bed is bone dry.


[ترجمه گوگل]اکنون بستر رودخانه استخوان خشک شده است


[ترجمه ترگمان]حالا بس تر رودخانه خشک است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. The ground was bone dry after the drought.


[ترجمه گوگل]زمین پس از خشکسالی استخوان خشک شده بود


[ترجمه ترگمان]زمین بعد از خشکسالی خشک شده بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Both of his knees are bone dry.

1. due to a shortage of rain the soil is bone-dry


در اثر بی بارانی زمین کاملا خشک شده است.


2. Now the river bed is bone dry.


[ترجمه گوگل]اکنون بستر رودخانه استخوان خشک شده است


[ترجمه ترگمان]حالا بس تر رودخانه خشک است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. The ground was bone dry after the drought.


[ترجمه گوگل]زمین پس از خشکسالی استخوان خشک شده بود


[ترجمه ترگمان]زمین بعد از خشکسالی خشک شده بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Both of his knees are bone dry.

1. It takes the earth one year to encircle the sun.



Trees encircle the house


[ترجمه گوگل]یک سال طول می کشد تا زمین به دور خورشید بچرخد


[ترجمه ترگمان]برای دور کردن خورشید یک


سال زمین را می گیرد


[ترجمه امیرمحمد] درختان دور خانه را احاطه کردند

1. It is not possible to compel a person to love his fellow man.




2. Heavy floods compelled us to stop.


[ترجمه گوگل]نمی توان انسان را مجبور به دوست داشتن همنوع خود کرد


[ترجمه ترگمان]امکان ندارد آدمی را که دوست داشته باشد، دوست بدارد



[ترجمه soheil haji] سیلاب های شدیدما را مجبور به توقف کرد


8. She works as a school administrator.


[ترجمه سین. صاد] او در کسوت مدیر مدرسه کار می کند.1|0


[ترجمه گوگل]او به عنوان مدیر مدرسه کار می کند


[ترجمه ترگمان]او به عنوان مدیر مدرسه کار می کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


9. I know my limits. I'm not an administrator.


[ترجمه گوگل]من حد خودم را می دانم من مدیر نیستم


[ترجمه ترگمان] من محدوده خودم رو میدونم من یه مدیر نیستم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


10. He was a bluff no-nonsense administrator.


[ترجمه گوگل]او یک مدیر بلوف بدون مزخرف بود


8. She works as a school administrator.


[ترجمه سین. صاد] او در کسوت مدیر مدرسه کار می کند.1|0


[ترجمه گوگل]او به عنوان مدیر مدرسه کار می کند


[ترجمه ترگمان]او به عنوان مدیر مدرسه کار می کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


9. I know my limits. I'm not an administrator.


[ترجمه گوگل]من حد خودم را می دانم من مدیر نیستم


[ترجمه ترگمان] من محدوده خودم رو میدونم من یه مدیر نیستم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


10. He was a bluff no-nonsense administrator.


[ترجمه گوگل]او یک مدیر بلوف بدون مزخرف بود

1. They live in a suburban area of Shanghai.


[ترجمه گوگل]آنها در یک منطقه حومه شهر شانگهای زندگی می کنند


[ترجمه ترگمان]آن ها در حومه شانگهای زندگی می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. From 8 a. m. to 4 a. m. the suburban buses leave every hour on the hour.


[ترجمه گوگل]از ساعت 8 صبح متر تا ساعت 4 متر اتوبوس های حومه شهر هر ساعت در ساعت حرکت می کنند


[ترجمه ترگمان]از ۸ تا ام به ۴ تا ام اتوبوس حومه هر ساعت را در ساعت ترک میکنه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Suburban schools gleam with modern gadgetry, while inner city schools lack basic textbooks.


[ترجمه گوگل]مدارس حومه شهر با وسایل مدرن می درخشند، در حالی که مدارس داخل شهر فاقد کتاب های درسی اولیه هستند


[ترجمه ترگمان]مدارس برون شهری با gadgetry مدرن برق می زنند، در حالی که مدارس درونشهر فاقد کتاب های درسی پایه هستند

1. They live in a suburban area of Shanghai.


[ترجمه گوگل]آنها در یک منطقه حومه شهر شانگهای زندگی می کنند


[ترجمه ترگمان]آن ها در حومه شانگهای زندگی می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. From 8 a. m. to 4 a. m. the suburban buses leave every hour on the hour.


[ترجمه گوگل]از ساعت 8 صبح متر تا ساعت 4 متر اتوبوس های حومه شهر هر ساعت در ساعت حرکت می کنند


[ترجمه ترگمان]از ۸ تا ام به ۴ تا ام اتوبوس حومه هر ساعت را در ساعت ترک میکنه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Suburban schools gleam with modern gadgetry, while inner city schools lack basic textbooks.


[ترجمه گوگل]مدارس حومه شهر با وسایل مدرن می درخشند، در حالی که مدارس داخل شهر فاقد کتاب های درسی اولیه هستند


[ترجمه ترگمان]مدارس برون شهری با gadgetry مدرن برق می زنند، در حالی که مدارس درونشهر فاقد کتاب های درسی پایه هستند

1. They live in a suburban area of Shanghai.


[ترجمه گوگل]آنها در یک منطقه حومه شهر شانگهای زندگی می کنند


[ترجمه ترگمان]آن ها در حومه شانگهای زندگی می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. From 8 a. m. to 4 a. m. the suburban buses leave every hour on the hour.


[ترجمه گوگل]از ساعت 8 صبح متر تا ساعت 4 متر اتوبوس های حومه شهر هر ساعت در ساعت حرکت می کنند


[ترجمه ترگمان]از ۸ تا ام به ۴ تا ام اتوبوس حومه هر ساعت را در ساعت ترک میکنه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Suburban schools gleam with modern gadgetry, while inner city schools lack basic textbooks.


[ترجمه گوگل]مدارس حومه شهر با وسایل مدرن می درخشند، در حالی که مدارس داخل شهر فاقد کتاب های درسی اولیه هستند


[ترجمه ترگمان]مدارس برون شهری با gadgetry مدرن برق می زنند، در حالی که مدارس درونشهر فاقد کتاب های درسی پایه هستند

1. They live in a suburban area of Shanghai.


[ترجمه گوگل]آنها در یک منطقه حومه شهر شانگهای زندگی می کنند


[ترجمه ترگمان]آن ها در حومه شانگهای زندگی می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. From 8 a. m. to 4 a. m. the suburban buses leave every hour on the hour.


[ترجمه گوگل]از ساعت 8 صبح متر تا ساعت 4 متر اتوبوس های حومه شهر هر ساعت در ساعت حرکت می کنند


[ترجمه ترگمان]از ۸ تا ام به ۴ تا ام اتوبوس حومه هر ساعت را در ساعت ترک میکنه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Suburban schools gleam with modern gadgetry, while inner city schools lack basic textbooks.


[ترجمه گوگل]مدارس حومه شهر با وسایل مدرن می درخشند، در حالی که مدارس داخل شهر فاقد کتاب های درسی اولیه هستند


[ترجمه ترگمان]مدارس برون شهری با gadgetry مدرن برق می زنند، در حالی که مدارس درونشهر فاقد کتاب های درسی پایه هستند

1. a culinary school


مدرسه ی آشپزی


2. a masterpiece of culinary art


شاهکار هنر خوراکپزی


3. He made some wisecrack about my lack of culinary ability.


[ترجمه کتایون] او راجع به عدم توانایی من در اشپزی ، کمی شوخی کرد

1. a culinary school


مدرسه ی آشپزی


2. a masterpiece of culinary art


شاهکار هنر خوراکپزی


3. He made some wisecrack about my lack of culinary ability.


[ترجمه کتایون] او راجع به عدم توانایی من در اشپزی ، کمی شوخی کرد

1. the batter laced the ball into center field


(بیس بال) چوگان زن گوی را به وسط میدان زد.


2. the batter skied the ball


چوگان زن توپ را به هوا زد.


3. to batter down


فرو کوفتن،خراب کردن


4. Grease the pan before you pour the batter in.


[ترجمه گوگل]قبل از ریختن خمیر در تابه را چرب کنید


[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه خمیر را وارد کنید، ماهی تابه را چرب کنید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. The batter was a bit sloppy so I added some more flour.


[ترجمه گوگل]خمیر کمی شل شد و من کمی آرد اضافه کردم


[ترجمه ترگمان]خمیر کمی شلخته بود و من مقداری آرد دیگه هم اضافه کردم

1. the batter laced the ball into center field


(بیس بال) چوگان زن گوی را به وسط میدان زد.


2. the batter skied the ball


چوگان زن توپ را به هوا زد.


3. to batter down


فرو کوفتن،خراب کردن


4. Grease the pan before you pour the batter in.


[ترجمه گوگل]قبل از ریختن خمیر در تابه را چرب کنید


[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه خمیر را وارد کنید، ماهی تابه را چرب کنید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. The batter was a bit sloppy so I added some more flour.


[ترجمه گوگل]خمیر کمی شل شد و من کمی آرد اضافه کردم


[ترجمه ترگمان]خمیر کمی شلخته بود و من مقداری آرد دیگه هم اضافه کردم

1. pastry shop


مغازه ی شیرینی فروشی


2. the trick of making good pastry


شیوه ی ساختن شیرینی خوب


3. Ann makes delicious pastry - you should try her apple pie.


[ترجمه ولید جوهری] آن شیرینی خوش مزه درست می کند - شما باید پای سیب او را امتحان کنید

1. pastry shop


مغازه ی شیرینی فروشی


2. the trick of making good pastry


شیوه ی ساختن شیرینی خوب


3. Ann makes delicious pastry - you should try her apple pie.


[ترجمه ولید جوهری] آن شیرینی خوش مزه درست می کند - شما باید پای سیب او را امتحان کنید

1. i knew by intuition that it was time to act


به من الهام شده بود که هنگام عمل فرارسیده است.


2. Her feminine intuition told her that he was unhappy.


[ترجمه ساناز] حس زنانه ش بهش گفت که او شاد نیست.2|1


[ترجمه گوگل]شهود زنانه او به او گفت که او ناراضی است


[ترجمه ترگمان]ادراک زنانه او به وی می گفت که او ناراحت است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Intuition told her it was unwise to argue.


[ترجمه گوگل]شهود به او گفت که بحث کردن عاقلانه نیست


[ترجمه ترگمان]شهود به او گفت که بحث کردن عاقلانه نیست

1. i knew by intuition that it was time to act


به من الهام شده بود که هنگام عمل فرارسیده است.


2. Her feminine intuition told her that he was unhappy.


[ترجمه ساناز] حس زنانه ش بهش گفت که او شاد نیست.2|1


[ترجمه گوگل]شهود زنانه او به او گفت که او ناراضی است


[ترجمه ترگمان]ادراک زنانه او به وی می گفت که او ناراحت است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Intuition told her it was unwise to argue.


[ترجمه گوگل]شهود به او گفت که بحث کردن عاقلانه نیست


[ترجمه ترگمان]شهود به او گفت که بحث کردن عاقلانه نیست

1. The two processes are not analogous.


[ترجمه گوگل]این دو فرآیند مشابه نیستند


[ترجمه ترگمان]این دو فرآیند مشابه نیستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. The two situations are roughly analogous.


[ترجمه Nily] این دو وضعیت به سختی مشابه هم هستند7|3


[ترجمه گوگل]این دو وضعیت تقریباً مشابه هستند


[ترجمه ترگمان]این دو وضعیت تقریبا مشابه هستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. The company is in a position closely analogous to that of its main rival.


[ترجمه گوگل]این شرکت در موقعیتی نزدیک به رقیب اصلی خود قرار دارد


[ترجمه ترگمان]این شرکت در موقعیتی شبیه به رقیب اصلی خود قرار دارد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The report's findings are analogous with our own.


[ترجمه گوگل]یافته های این گزارش مشابه یافته های ما است


[ترجمه ترگمان]یافته های این گزارش مشابه ما هستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. The national debt is analogous with private debt.


[ترجمه گوگل]بدهی ملی مشابه بدهی خصوصی است


[ترجمه ترگمان]بدهی ملی مشابه بدهی خصوصی است

1. The two processes are not analogous.


[ترجمه گوگل]این دو فرآیند مشابه نیستند


[ترجمه ترگمان]این دو فرآیند مشابه نیستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. The two situations are roughly analogous.


[ترجمه Nily] این دو وضعیت به سختی مشابه هم هستند7|3


[ترجمه گوگل]این دو وضعیت تقریباً مشابه هستند


[ترجمه ترگمان]این دو وضعیت تقریبا مشابه هستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. The company is in a position closely analogous to that of its main rival.


[ترجمه گوگل]این شرکت در موقعیتی نزدیک به رقیب اصلی خود قرار دارد


[ترجمه ترگمان]این شرکت در موقعیتی شبیه به رقیب اصلی خود قرار دارد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The report's findings are analogous with our own.


[ترجمه گوگل]یافته های این گزارش مشابه یافته های ما است


[ترجمه ترگمان]یافته های این گزارش مشابه ما هستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. The national debt is analogous with private debt.


[ترجمه گوگل]بدهی ملی مشابه بدهی خصوصی است


[ترجمه ترگمان]بدهی ملی مشابه بدهی خصوصی است

1. The main object of binocular interest in Aquarius is the globular cluster M


[ترجمه گوگل]شی اصلی مورد توجه دوچشمی در دلو، خوشه کروی M است


[ترجمه ترگمان]موضوع اصلی مورد علاقه binocular در دلو، خوشه globular M است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. The most spectacular binocular object in Gemini is the open cluster M3


[ترجمه گوگل]دیدنی ترین جسم دوچشمی در جمینی، خوشه باز M3 است


[ترجمه ترگمان]جالب ترین شی binocular در برج جوزا، خوشه باز M۳ است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. With the aid of a zoom binocular microscope, small-scale sedimentary structures, such as graded bedding, can be viewed.


[ترجمه گوگل]با کمک یک میکروسکوپ دوچشمی زوم، ساختارهای رسوبی در مقیاس کوچک، مانند بسترهای درجه بندی شده، قابل مشاهده هستند


[ترجمه ترگمان]با کمک میکروسکوپ binocular زوم، ساختارهای sedimentary با مقیاس کوچک مانند بس تر مدرج تابعی را می توان مشاهده کرد

1. The main object of binocular interest in Aquarius is the globular cluster M


[ترجمه گوگل]شی اصلی مورد توجه دوچشمی در دلو، خوشه کروی M است


[ترجمه ترگمان]موضوع اصلی مورد علاقه binocular در دلو، خوشه globular M است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. The most spectacular binocular object in Gemini is the open cluster M3


[ترجمه گوگل]دیدنی ترین جسم دوچشمی در جمینی، خوشه باز M3 است


[ترجمه ترگمان]جالب ترین شی binocular در برج جوزا، خوشه باز M۳ است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. With the aid of a zoom binocular microscope, small-scale sedimentary structures, such as graded bedding, can be viewed.


[ترجمه گوگل]با کمک یک میکروسکوپ دوچشمی زوم، ساختارهای رسوبی در مقیاس کوچک، مانند بسترهای درجه بندی شده، قابل مشاهده هستند


[ترجمه ترگمان]با کمک میکروسکوپ binocular زوم، ساختارهای sedimentary با مقیاس کوچک مانند بس تر مدرج تابعی را می توان مشاهده کرد

Sardonic

2. "Really?" she said, raising a sardonic eyebrow.


[ترجمه گوگل]"واقعا؟" او در حالی که ابرویی طعنه آمیز بالا انداخت گفت


[ترجمه ترگمان]واقعا؟ او یکی از ابروهایش را بالا برد و گفت:


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. She raised a sardonic brow.


[ترجمه گوگل]ابروی طعنه آمیزی را بالا انداخت


[ترجمه ترگمان]او جبین درهم کشید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. He looked at her with sardonic amusement.


[ترجمه گوگل]با سرگرمی طعنه آمیزی به او نگاه کرد


[ترجمه ترگمان]با خنده تمسخرآمیزی به او نگاه کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. She gave him a sardonic smile.


[ترجمه گوگل]لبخند تلخی به او زد


[ترجمه ترگمان]لبخند تمسخرآمیزی ز

endure


/enˈdjʊr/


/ɪnˈdjʊə/

معنی: تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن

Endure


3. he could not endure the dailiness of marriage


او تاب یکنواختی زناشویی را نداشت.


4. i can no longer endure this situation


بیش از این نمی توانم این وضع را تحمل کنم.


5. she was unable to endure jazz


او قادر به تحمل موسیقی جاز نبود.


6. despite everything, iranian culture will endure


علی رغم همه چیز،فرهنگ ایرانی باقی خواهد ماند.


7. why does one literary work endure while others do not?


چرا یک اثر ادبی پایدار می ماند و آثار دیگر نمی ماند؟

endurance


/ˈendərəns/


/ɪnˈdjʊərəns/

پایداری، تحمل، سر سختی

Endurance

1. endurance running


دو استقامت


2. endurance test


آزمون پایداری،مسابقه ی استقامت


3. the endurance of the natural hardships of life


تحمل مصایب طبیعی زندگانی


4. an aircraft's endurance


(حداکثر زمانی که هواپیما می تواند بدون نیاز به سوخت گیری پرواز کند) پایایی هواپیما


5. the great physical endurance of mountain climbers


طاقت جسمی زیاد کوهنوردان


6. this work asks for patience and endurance


این کار نیاز به صبر و تحمل دارد.


7. She showed great endurance in the face of pain.


[ترجمه زینب سرآمد] او در برابر درد تحمل زیادی از خود نشان داد.

stigmatize


/ˈstɪɡməˌtaɪz/


/ˈstɪɡmətaɪz/

: خوار کردن، لکه دار کردن، نشان دار کردن، داغ ننگ زدن بر

Stigmatize


1. He was stigmatized as a violator of the agreement.


[ترجمه گوگل]او به عنوان ناقض توافق انگ انگ زده شد


[ترجمه ترگمان]او به عنوان ناقضان این قرارداد بدنام شده بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Single mothers often feel that they are stigmatized by society.


[ترجمه فواد بهمنی] مادران تنها گاهی احساس میکنند که توسط جامعه بد نام می شوند.8|2


[ترجمه شان] مادران تنها ( بی همسر ) غالبا احساس می کنند که از سوی جامعه بر آن ها، انگ ( بد نامی ) زده میشود.2|0


[ترجمه گوگل]مادران مجرد اغلب احساس می کنند که توسط جامعه مورد انگ می باشند


[ترجمه ترگمان]مادران مجرد اغلب احساس می کنند که از جامعه طرد شده اند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. People should not be stigmatized on the basis of race.


[ترجمه گوگل]مردم را نباید بر اساس نژاد انگ زد


[ترجمه ترگمان]مردم نباید بر پایه نژادی بدنام شوند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. He was stigmatized as an ex-convict.


[ترجمه گوگل]او به عنوان یک محکوم سابق انگ انگ زده شد


[ترجمه ترگمان]اون به عنوان یه مجرم سابق حرف می زد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Even the lonely stigmatized the lonely.


[ترجمه گوگل]حتی افراد تنها به تنهایی ها انگ می زدند


[ترجمه ترگمان]حتی تنهایی و تنهایی را به هم ریخت


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


weep


/ˈwiːp/


/wiːp/


معنی: نم، گریستن، اشک ریختن، گریه کردن


weep


/ˈwiːp/


/wiːp/


معنی: نم، گریستن، اشک ریختن، گریه کردن

Weep


7. Why do you weep? Did you think I was immortal?


[ترجمه گوگل]چرا گریه می کنی؟ فکر کردی من جاودانه هستم؟


[ترجمه ترگمان]چرا گریه می کنی؟ فکر می کردی من جاویدان هستم؟


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


8. Fear not the future; weep not for the past.


[ترجمه گوگل]از آینده نترس؛ برای گذشته گریه نکن


[ترجمه ترگمان]از آینده نترسید، برای گذشته گریه نکنید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


9. She wanted to laugh and weep all at once.


[ترجمه شان] او دلش می خواست در یک لحظه، هم بخندد و هم، گریه کند!0|0


[ترجمه گوگل]می خواست یک دفعه بخندد و گریه کند


[ترجمه ترگمان]دلش می خواست هر چه زودتر بخندد و گریه کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


10. A good weep would probably make you feel better.


[ترجمه گوگل]یک گریه خوب احتمالا حال شما را بهتر می کند


[ترجمه ترگمان]یک گریه خوب باعث می شود احساس بهتری داشته باشی


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

rot


/ˈrɑːt/


/rɒt/

معنی: ضایع شدن، فاسد کردن، فاسد شدن، پوسیدن

Rot


10. Rot in the tree trunk caused the tree to fall.


[ترجمه گوگل]پوسیدگی در تنه درخت باعث سقوط درخت شد


[ترجمه ترگمان]پوسیدگی در تنه درخت باعث سقوط درخت شد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


11. The wood must not get damp as rot can quickly result.


[ترجمه سعدی] نم دار شدن چوب می تواند باعث پوسیدگی سریع ان شود0|0


[ترجمه گوگل]چوب نباید مرطوب شود زیرا پوسیدگی می تواند به سرعت ایجاد شود


[ترجمه ترگمان]چوب نباید تا آن اندازه که فاسد شود مرطوب نشود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


12. The cheap wine will rot your stomach.


[ترجمه گوگل]شراب ارزان معده شما را می پوسد


[ترجمه ترگمان] شراب ارزون، شکمت رو فاسد می کنه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


13. There's dry rot in the floor.


[ترجمه گوگل]پوسیدگی خشک در کف وجود دارد


[ترجمه ترگمان]کف اتاق پوسیدگی است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

rotten


/ˈrɑːtn̩/


/ˈrɒtn̩/

ضایع، فاسد، خراب، پوسیده، چروک، زنگ زده، روبفساد

rotten


/ˈrɑːtn̩/


/ˈrɒtn̩/

ضایع، فاسد، خراب، پوسیده، چروک، زنگ زده، روبفساد

Rotten

1. rotten apples


سیب های پوسیده


2. rotten egg


تخم مرغ گندیده


3. rotten food stinks


خوراک گندیده بوی بد می دهد.


4. rotten meat


گوشت فاسد


5. rotten meat gives off a bad smell


گوشت فاسد بوی بدی می دهد.


6. rotten to the core


کاملا فاسد


7. rotten wood


چوب پوسیده


8. a rotten child


پسر لوس (بد بار آمده)


9. a rotten rainy day


یک روز بد بارانی


10. a rotten tomato


گوجه فرنگی پوسیده

rottenness

پوسیدگی

Rottenness

1. By analyzing the rottenness mechanism of meat, an array of gas sensors was selected.


[ترجمه گوگل]با تجزیه و تحلیل مکانیسم پوسیدگی گوشت، مجموعه ای از حسگرهای گاز انتخاب شد


[ترجمه ترگمان]با تجزیه و تحلیل مکانیسم فساد در گوشت، آرایه ای از حسگرهای گازی انتخاب شدند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. In the joking commences a rottenness.


[ترجمه گوگل]در شوخی یک پوسیدگی شروع می شود


[ترجمه ترگمان]در شوخی با فساد شروع می شود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. The rottenness in football shocked even the unshakeable Mr Rossi.


[ترجمه گوگل]پوسیدگی در فوتبال حتی آقای روسی تزلزل ناپذیر را شوکه کرد


[ترجمه ترگمان]فساد در فوتبال حتی the Rossi را شوکه کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The fraudulent money system today is the source of all the rottenness.


[ترجمه گوگل]سیستم پولی تقلبی امروز منشأ همه پوسیدگی هاست


[ترجمه ترگمان]سیستم مالی تقلبی امروزه منبع همه فساد است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

rotter


/ˈrɑːtər/

: ادم نالایق، ادم فاسد، ادم بی عقل و بیشعور


معانی دیگر: (انگلیس - خودمانی) پست فطرت، دون، نابکار

walnut


/ˈwɒlˌnət/


/ˈwɔːlnʌt/

معنی: گردو، چوب گردو، درخت گردو، رنگ گردویی، گردکان

Walnut


1. walnut wood


چوب گردو


2. a walnut shell


پوست گردو


3. the walnut shell includes the kernel


پوست گردو هسته ی آنرا در بر دارد.


4. a distressed walnut table


میز چوب گردوی کهنه نما


5. a hollow walnut


گردوی پوک


6. a solid walnut table


میزی که همه اش از چوب گردو است


7. the table with a walnut veneer


میز دارای روکش چوب گردو


8. under the shade of a walnut tree


در زیر سایه ی یک درخت گردو


9. Lot number 134 is a fine old walnut bureau.


[ترجمه گوگل]لات شماره 134 یک دفتر گردو قدیمی مرغوب است


[ترجمه ترگمان]شماره ۱۳۴، یه میز تحریر قدیمی از جنس چوب گردو هست


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

reputation


/ˌrepjəˈteɪʃn̩/


/ˌrepjʊˈteɪʃn̩/

نی: اوازه، سابقه، شهرت، اعتبار، خوشنامی، اب رو، اشتهار، نیکنامی

Repuation

1. her reputation has been stained


شهرت او لکه دار شده است.


2. her reputation is unassailable


شهرت او حرف ندارد (قابل تردید نیست)


3. her reputation is without a speck


شهرت او نقص ندارد.


4. his reputation is without the slightest spot


شهرت او کمترین نقص را ندارد.


5. his reputation spread all over europe


نیکنامی او در سرتاسر اروپا پیچید.


6. his reputation took a sudden drop


شهرت او ناگهان کم شد.


7. his reputation was badly wounded


شهرت او سخت آسیب دید.


8. ruined reputation


شهرت از بین رفته


9. a bad reputation


بدنامی


10. an evil reputation


شهرت بد

breed


/ˈbriːd/


/briːd/

: نوع، جنس، گونه، اعقاب، اولاد، پروردن، بار اوردن، بدنیا آوردن، پرورش دادن، تربیت کردن، زاییدن، تولید کردن

Breed


12. All species will breed inter se.


[ترجمه گوگل]همه گونه ها در بین خود زاد و ولد خواهند کرد


[ترجمه ترگمان]همه گونه ها به طور کامل تولید خواهند شد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


13. Entertainers of this sort are now a dying breed.


[ترجمه گوگل]سرگرم کننده های این نوع اکنون نژادی در حال مرگ هستند


[ترجمه ترگمان]Entertainers از این نوع بشر در حال حاضر یک گونه رو به موت است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


14. It makes her furious to see a good breed of sheep being treated cruelly.


[ترجمه گوگل]این او را عصبانی می کند که ببیند با یک نژاد خوب گوسفند با بی رحمی رفتار می شود


[ترجمه ترگمان]از دیدن نژاد خوب گوسفند که بی رحمانه با او رفتار می شود عصبانی می شود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


15. The birds breed in northern latitudes.


[ترجمه گوگل]پرندگان در عرض های جغرافیایی شمالی تولید مثل می کنند


[ترجمه ترگمان]پرندگان در عرض های شمالی پرورش داده می شوند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


16. They breed fish in the reservoir.


[ترجمه گوگل]آنها در مخزن ماهی پرورش می دهند


[ترجمه ترگمان]آن ها ماهی ها را در دریاچه زاد و ولد می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


17. Eagles breed during the cooler months of the year.


[ترجمه گوگل]عقاب ها در ماه های سرد سال تولید مثل می کنند


[ترجمه ترگمان]عقاب ها در ماه های خنک تر سال زاد و ولد می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


18. Green turtles return to their natal island to breed.


[ترجمه دیانا] لاکپشت های سبز به سرزمین زادگاه خود برمیگردند تا زاد و ولد کنند.

hatch


/ˈhæt͡ʃ/


/hæt͡ʃ/

نی: درامد، روزنه، دریچه، نتیجه، نصفه در، جوجه گیر ی، خش، تخم گذاشتن، خط انداختن، هاشور زدن، روی تخم نشستن، تخم دادن، جوجه بیرون امدن، اندیشیدن، ایجاد کردن

Hatch


12. a crane lifts the cargo out of the ship's hatch


جرثقیل محموله را از دهانه ی بطن کشتی بیرون می آورد.


13. the suitcases are taken into the plane through a special hatch


چمدان ها را از طریق مدخل ویژه ای در هواپیما می گذارند.


14. The female must find a warm place to hatch her eggs.


[ترجمه گوگل]ماده باید مکانی گرم برای بیرون آوردن تخم های خود پیدا کند


[ترجمه ترگمان]زن باید یه جای گرم برای دریچه تخم هاش پیدا کنه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


15. After the egg has been fertilized, it will hatch in about six weeks.


[ترجمه گوگل]پس از لقاح تخمک، حدود شش هفته بعد از تخم بیرون می آید


[ترجمه ترگمان]بعد از این که تخم بارور شد، در حدود شش هفته از دریچه باز خواهد شد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


16. The eggs are about to hatch.


[ترجمه نورخدا خزایی] جوجه ها نزدیکه از تخم در بیان1|0


[ترجمه گوگل]تخم ها در شرف بیرون آمدن هستند


[ترجمه ترگمان]تخم مرغ ها در شرف از بین رفتن هستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


17. When the eggs hatch the larvae eat the living flesh of the host animal.


[ترجمه گوگل]هنگامی که تخم ها از تخم خارج می شوند، لاروها گوشت زنده حیوان میزبان را می خورند


[ترجمه ترگمان]وقتی که تخم مرغ ها، نوزادها گوشت زنده حیوان میزبان را می خورند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


18. After fourteen days the eggs hatch.


[ترجمه darya] بعد از ۱۴ روز جوجه ها از تخم بیرون میان.1|2


[ترجمه گوگل]پس از چهارده روز تخم ها از تخم خارج می شوند

Hatch


12. a crane lifts the cargo out of the ship's hatch


جرثقیل محموله را از دهانه ی بطن کشتی بیرون می آورد.


13. the suitcases are taken into the plane through a special hatch


چمدان ها را از طریق مدخل ویژه ای در هواپیما می گذارند.


14. The female must find a warm place to hatch her eggs.


[ترجمه گوگل]ماده باید مکانی گرم برای بیرون آوردن تخم های خود پیدا کند


[ترجمه ترگمان]زن باید یه جای گرم برای دریچه تخم هاش پیدا کنه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


15. After the egg has been fertilized, it will hatch in about six weeks.


[ترجمه گوگل]پس از لقاح تخمک، حدود شش هفته بعد از تخم بیرون می آید


[ترجمه ترگمان]بعد از این که تخم بارور شد، در حدود شش هفته از دریچه باز خواهد شد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


16. The eggs are about to hatch.


[ترجمه نورخدا خزایی] جوجه ها نزدیکه از تخم در بیان1|0


[ترجمه گوگل]تخم ها در شرف بیرون آمدن هستند


[ترجمه ترگمان]تخم مرغ ها در شرف از بین رفتن هستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


17. When the eggs hatch the larvae eat the living flesh of the host animal.


[ترجمه گوگل]هنگامی که تخم ها از تخم خارج می شوند، لاروها گوشت زنده حیوان میزبان را می خورند


[ترجمه ترگمان]وقتی که تخم مرغ ها، نوزادها گوشت زنده حیوان میزبان را می خورند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


18. After fourteen days the eggs hatch.


[ترجمه darya] بعد از ۱۴ روز جوجه ها از تخم بیرون میان.1|2


[ترجمه گوگل]پس از چهارده روز تخم ها از تخم خارج می شوند

Free way

ازاد راه

boredom


/ˈbɔːrdəm/


/ˈbɔːdəm/

خستگی، ملالت، ملولی

Boredom


1. to relieve the boredom of waiting, he began writing a letter


برای اینکه از انتظار کشیدن کمتر حوصله اش سر رود شروع به نوشتن نامه ای کرد.


2. on thursdays an air of fatigue and boredom pervaded the school


پنج شنبه ها حالت خستگی و ملالت مدرسه را فرامی گرفت


3. you can either heed my words or show boredom


تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال


4. it was a bad movie and the audience did not hide its boredom


فیلم بد بود و حاضران دلزدگی خود را پنهان نکردند.


5. Some children have a low tolerance for boredom.


[ترجمه شان] برخی از کودکان، در برابر خستگی، کم طاقت ( کم تحمل ) هستند.0|0


[ترجمه گوگل]برخی از کودکان تحمل کمی برای کسالت دارند


[ترجمه ترگمان]برخی از کودکان نسبت به ملالت، تحمل کم دارند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Work banishes those three great evils: boredom, vice and poverty.


[ترجمه گوگل]کار آن سه شر بزرگ را از بین می برد: کسالت، رذیله و فقر


[ترجمه ترگمان]کار کردن بر روی این سه مصیبت بزرگ: بی حوصلگی، فساد و فقر


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. After an afternoon of unutterable boredom I was finally allowed to leave.


[ترجمه گوگل]پس از یک بعدازظهر از کسالت غیرقابل بیان، بالاخره به من اجازه داده شد که آنجا را ترک کنم


[ترجمه ترگمان]پس از یک بعد از ظهر ملال ناگفتنی، بالاخره اجازه خروج از آن را دادم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


8. A walkman can relieve the boredom of running.


[ترجمه گوگل]یک واکمن می تواند خستگی دویدن را از بین ببرد


[ترجمه ترگمان]A می تواند کسالت دویدن را کاهش دهد

drown


/ˈdraʊn/


/draʊn/

ی: غرق کردن، غرق شدن

drown


/ˈdraʊn/


/draʊn/

ی: غرق کردن، غرق شدن

Drown

1. the rising of the sea level will drown many of the world's cities


بالا رفتن آب دریا موجب زیر آب رفتن بسیاری از شهرهای جهان خواهد شد.


2. A child can drown in only a few inches of water.


[ترجمه ب گنج جو] فقط یه چند اینچ آب کافیه یه بچه رو غرق کنه.9|2


[ترجمه viana] یک کودک حتی میتواند در چند اینچ اب هم غرق شود2|0


[ترجمه مریم] حتی مقدار کمی از آب می تونه باعث غرق کودک بشه1|2


[ترجمه گوگل]یک کودک می تواند تنها در چند اینچ آب غرق شود


[ترجمه ترگمان]یک کودک تنها در چند اینچ از آب غرق می شود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. The loud cheers drown out his shouts.


[ترجمه گوگل]هلهله های بلند فریادهایش را خفه می کند


[ترجمه ترگمان]فریادهای بلند فریاد او را خفه می کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Animals get tangled in fishing nets and drown.


[ترجمه گوگل]حیوانات در تورهای ماهیگیری گره می خورند و غرق می شوند


[ترجمه ترگمان]حیوانات در تور ماهیگیری گرفتار می شوند و غرق می شوند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. It is cruel to drown the cat in the river.


[ترجمه محمد م] غرق کردن گربه در رودخانه یک ظلم است15|5


[ترجمه ب گنج جو] خوب ! گربه رو انداختن داخل آب، اونم غرق شده ، یه جنایت ، ظلم.0|4


[ترجمه ترجمه دیکشنری] این بی انصافی است که گربه را در اب رودخانه غرق کرد2|1


[ترجمه گوگل]غرق کردن گربه در رودخانه ظالمانه است


[ترجمه ترگمان]این ظالمانه است که گربه را غرق در رودخانه غرق کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Depressed, Peter tried to drown himself.


[ترجمه محمد م] به دلیل افسردگی ، پیتر سعی کرد که خودش را غرق کند14|2


[ترجمه گوگل]پیتر افسرده سعی کرد خود را غرق کند


[ترجمه ترگمان]سعی کرد خود را غرق کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

deduce


/dəˈduːs/


/dɪˈdjuːs/

عنی: کم کردن، دریافتن، نتیجه گرفتن، استنباط کردن، تفریق کردن

Deduce

1. the facts made me deduce that he wouldn't come


براساس شواهد موجود به این نتیجه رسیدم که او نخواهد آمد.


2. We can deduce a conclusion from the premise.


[ترجمه گوگل]ما می توانیم از فرضیه نتیجه گیری کنیم


[ترجمه ترگمان]ما می توانیم نتیجه گیری را از این فرضیه استنتاج کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. What can we deduce from these figures?


[ترجمه گوگل]از این ارقام چه نتیجه ای می توانیم بگیریم؟


[ترجمه ترگمان]چه چیزی می توانیم از این ارقام استنتاج کنیم؟


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Love soaked in paper, deduce sadness.


[ترجمه ai] عشقی که روی کاغذ خیس بخورد ( به صورت کاغذی باقی بماند ) ، غم اندوه میاورد.0|0


[ترجمه گوگل]عشق آغشته به کاغذ، اندوه را استنباط کن


[ترجمه ترگمان]عشق در کاغذ خیس می شود و غم را استنتاج می کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. We can deduce a lot from what people spend their money on.


[ترجمه گوگل]ما می توانیم از آنچه مردم پول خود را صرف آن می کنند، استنباط زیادی داشته باشیم


[ترجمه ترگمان]ما می توانیم چیزهای زیادی را از آنچه مردم پول خود را صرف آن می کنند استنتاج کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Using the evidence available it is possible to deduce quite a lot about how these people lived.


[ترجمه گوگل]با استفاده از شواهد موجود می توان مطالب زیادی را در مورد نحوه زندگی این افراد استنباط کرد


[ترجمه ترگمان]با استفاده از شواهد موجود، امکان استنباط کلی درباره نحوه زندگی این افراد وجود دارد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. We deduce from his behaviour that he is trying to gain attention.


[ترجمه گوگل]از رفتار او استنباط می کنیم که او سعی دارد توجه را جلب کند


[ترجمه ترگمان]ما از رفتار او نتیجه می گیریم که او می کوشد تا توجه خود را جلب کند

proceed


/prəˈsiːd/


/prəˈsiːd/

: پیش رفتن، حرکت کردن، ناشی شدن از، رهسپار شدن، اقدام کردن، پرداختن به

Proceed

1. to proceed to eat one's dinner


به صرف شام پرداختن


2. his wife threatened to proceed against him


زنش تهدید کرد که از او عارض خواهد شد.


3. i have their permit to proceed


از آنها اجازه دارم که ادامه بدهم.


4. the accused paused but the judge ordered her to proceed


متهم مکث کرد ولی قاضی به او دستور داد که ادامه دهد.


5. the mother knelt and cried, but teymoor did not relent and ordered the execution to proceed


مادر زانو زد وگریه کرد ولی تیمور خم به ابرو نیاورد و دستور اجرای اعدام را داد.


6. The senator proceeded to denounce those wholesalers who would deprive Americans of their quota of beef.


[ترجمه گوگل]سناتور اقدام به محکوم کردن عمده فروشانی کرد که آمریکایی ها را از سهمیه گوشت گاو محروم می کردند


[ترجمه ترگمان]سناتور خواست کسانی را که از سهم خود در گوشت گاو محروم خواهند شد، محکوم کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. The policeman gestured for us to proceed.


[ترجمه گوگل]پلیس به ما اشاره کرد که ادامه دهیم


[ترجمه ترگمان]پلیس به ما اشاره کرد تا ادامه دهیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


8. We received sanction to proceed with our plans.


[ترجمه گوگل]ما تحریم شدیم تا به برنامه های خود ادامه دهیم


[ترجمه ترگمان]ما موافقت کردیم که نقشه هامون رو ادامه بدیم

Proceed

9. We're not sure whether we still want to proceed with the sale.


[ترجمه گوگل]ما مطمئن نیستیم که آیا همچنان می خواهیم به فروش ادامه دهیم یا خیر


[ترجمه ترگمان]ما مطمئن نیستیم که آیا هنوز می خواهیم با فروش ادامه دهیم یا نه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


10. Please proceed with what you are doing.


[ترجمه گوگل]لطفا به کاری که انجام می دهید ادامه دهید


[ترجمه ترگمان]لطفا با کاری که دارید می کنید ادامه بدین


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


11. The government was determined to proceed with the election.


[ترجمه گوگل]دولت مصمم بود که انتخابات را ادامه دهد


[ترجمه ترگمان]دولت مصمم به ادامه انتخابات بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


12. Do not proceed across a main road without first looking to the right and the left.


[ترجمه گوگل]بدون نگاه کردن به راست و چپ، در مسیر جاده اصلی حرکت نکنید


[ترجمه ترگمان]از یک جاده اصلی عبور نکنید و ابتدا به سمت راست و چپ نگاه نکنید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


13. Each learner can proceed at his own speed.


[ترجمه گوگل]هر زبان آموزی می تواند با سرعت خود ادامه دهد


[ترجمه ترگمان]هر یادگیرنده می تواند با سرعت خود عمل کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


14. That's not a bad way to proceed, just somewhat different.


[ترجمه گوگل]این راه بدی برای ادامه دادن نیست، فقط تا حدودی متفاوت است


[ترجمه ترگمان]این روش بدی برای ادامه دادن نیست، فقط یه کمی متفاوت


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

Proceed

9. We're not sure whether we still want to proceed with the sale.


[ترجمه گوگل]ما مطمئن نیستیم که آیا همچنان می خواهیم به فروش ادامه دهیم یا خیر


[ترجمه ترگمان]ما مطمئن نیستیم که آیا هنوز می خواهیم با فروش ادامه دهیم یا نه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


10. Please proceed with what you are doing.


[ترجمه گوگل]لطفا به کاری که انجام می دهید ادامه دهید


[ترجمه ترگمان]لطفا با کاری که دارید می کنید ادامه بدین


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


11. The government was determined to proceed with the election.


[ترجمه گوگل]دولت مصمم بود که انتخابات را ادامه دهد


[ترجمه ترگمان]دولت مصمم به ادامه انتخابات بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


12. Do not proceed across a main road without first looking to the right and the left.


[ترجمه گوگل]بدون نگاه کردن به راست و چپ، در مسیر جاده اصلی حرکت نکنید


[ترجمه ترگمان]از یک جاده اصلی عبور نکنید و ابتدا به سمت راست و چپ نگاه نکنید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


13. Each learner can proceed at his own speed.


[ترجمه گوگل]هر زبان آموزی می تواند با سرعت خود ادامه دهد


[ترجمه ترگمان]هر یادگیرنده می تواند با سرعت خود عمل کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


14. That's not a bad way to proceed, just somewhat different.


[ترجمه گوگل]این راه بدی برای ادامه دادن نیست، فقط تا حدودی متفاوت است


[ترجمه ترگمان]این روش بدی برای ادامه دادن نیست، فقط یه کمی متفاوت


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

aisle


/ˈaɪl/


/aɪl/

راهرو، جناح

Aisle

1. In many churches the side aisles are separated from the central aisle by a row of arches.


[ترجمه گوگل]در بسیاری از کلیساها راهروهای جانبی با یک ردیف طاق از راهروی مرکزی جدا می شوند


[ترجمه ترگمان]در بسیاری از کلیساها، صندلی های کناری با ردیفی از طاق ها از راهروی مرکزی جدا می شوند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. The aisle was floored with ancient bricks.


[ترجمه گوگل]راهرو با آجرهای قدیمی پوشیده شده بود


[ترجمه ترگمان]راهرو با آجرهای کهنه فرش شده بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. I walked up and down the aisle to stretch my cramped muscles.


[ترجمه گوگل]در راهرو بالا و پایین می رفتم تا ماهیچه های گرفتگی ام را بکشم


[ترجمه ترگمان]از راهرو بالا رفتم تا عضلات منقبض مرا کش بروند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Would you like an aisle seat or would you prefer to be by the window?


[ترجمه گوگل]آیا می خواهید یک صندلی راهرو داشته باشید یا ترجیح می دهید کنار پنجره باشید؟


[ترجمه ترگمان]صندلی کنار راهرو رو دوست داری یا ترجیح میدی کنار پنجره باشی؟


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Coffee and tea are in the next aisle.


[ترجمه گوگل]قهوه و چای در راهروی بعدی هستند


[ترجمه ترگمان]قهوه و چای در راهروی بعدی قرار دارند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. We watched them process down the aisle.


[ترجمه گوگل]ما روند کار آنها را در راهرو تماشا کردیم


[ترجمه ترگمان]ما آن ها را تماشا کردیم که از راهرو رد شدند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. You can check out at aisle eight.


[ترجمه گوگل]می توانید از راهرو هشت بازدید کنید


[ترجمه ترگمان] میتونی توی راهرو شماره ۸ رو چک کنی


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

civil


/ˈsɪvəl/


/ˈsɪvəl/

: مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب

Civil

مله های نمونهبررسی کلمهابتدای صفحه


civil


/ˈsɪvəl/


/ˈsɪvəl/


معنی: مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب


معانی دیگر: وابسته به شهروندان و حقوق مدنی، شهر زیستی، کشوری (در مقابل لشکری)، نالشکری، با تربیت، نیک رفتار، مودبانه، با نزاکت، (حقوق) مدنی (در برابر: جزایی)، مدون



yektanet.com


بستن تبلیغات


بررسی کلمه


جمله های نمونه


1. civil liberties


آزادی های مدنی


2. civil rights


حقوق مدنی


3. civil service


کارمندی دولت،خدمت در بخش های غیرنظامی دولت


4. civil war


جنگ داخلی (بین شهروندان کشور)


5. civil wars


جنگ های داخلی


6. civil divorce


طلاق محضری که به تایید مراجع کلیسایی نرسیده باشد


7. a civil airliner


هواپیمای کشوری


8. a civil engineer


مهندس راه و ساختمان


9. a pocket civil war


جنگ داخلی کوچک


10. he was civil even toward his enemies


او حتی نسبت به دشمنان خود نیک رفتار بود.


11. our precious civil rights


حقوق مدنی ارزشمند ما


12. the french civil code


قوانین مدنی فرانسه

Civil

مله های نمونهبررسی کلمهابتدای صفحه


civil


/ˈsɪvəl/


/ˈsɪvəl/


معنی: مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب


معانی دیگر: وابسته به شهروندان و حقوق مدنی، شهر زیستی، کشوری (در مقابل لشکری)، نالشکری، با تربیت، نیک رفتار، مودبانه، با نزاکت، (حقوق) مدنی (در برابر: جزایی)، مدون



yektanet.com


بستن تبلیغات


بررسی کلمه


جمله های نمونه


1. civil liberties


آزادی های مدنی


2. civil rights


حقوق مدنی


3. civil service


کارمندی دولت،خدمت در بخش های غیرنظامی دولت


4. civil war


جنگ داخلی (بین شهروندان کشور)


5. civil wars


جنگ های داخلی


6. civil divorce


طلاق محضری که به تایید مراجع کلیسایی نرسیده باشد


7. a civil airliner


هواپیمای کشوری


8. a civil engineer


مهندس راه و ساختمان


9. a pocket civil war


جنگ داخلی کوچک


10. he was civil even toward his enemies


او حتی نسبت به دشمنان خود نیک رفتار بود.


11. our precious civil rights


حقوق مدنی ارزشمند ما


12. the french civil code


قوانین مدنی فرانسه

Civil


17. everyone should enjoy equal civil rights


همه کس باید از حقوق مدنی برابر بهره مند باشد.


18. he was deprived of his civil rights


حقوق مدنی او را سلب کرده بودند.


19. people were reclaiming their lost civil rights from the government


مردم حقوق مدنی از دست رفته ی خود را از دولت مطالبه می کردند.


20. they entangled the country in civil war


آنان کشور را گرفتار جنگ های داخلی کردند.


21. he referred the famine to the civil wars


او قحطی را ناشی از جنگ های داخلی می دانست.


22. some human rights are superior to civil law


برخی از حقوق بشر بر قانون مدنی مقدم هستند.


23. the enemy planes attacked both the civil and military installations


هواپیماهای دشمن هم به تاسیسات کشوری و هم لشکری،حمله کردند.


24. we must try to preserve our civil rights


باید بکوشیم تا حقوق مدنی خود را حفظ کنیم.


25. the country was at the brink of civil war


کشور در مرز جنگ داخلی بود.


26. teaching and promoting the institutes and customs of civil life


آموزش و ترویج اصول و رسوم زندگی مدنی

Civil

مله های نمونهبررسی کلمهابتدای صفحه


civil


/ˈsɪvəl/


/ˈsɪvəl/


معنی: مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب


معانی دیگر: وابسته به شهروندان و حقوق مدنی، شهر زیستی، کشوری (در مقابل لشکری)، نالشکری، با تربیت، نیک رفتار، مودبانه، با نزاکت، (حقوق) مدنی (در برابر: جزایی)، مدون



yektanet.com


بستن تبلیغات


بررسی کلمه


جمله های نمونه


1. civil liberties


آزادی های مدنی


2. civil rights


حقوق مدنی


3. civil service


کارمندی دولت،خدمت در بخش های غیرنظامی دولت


4. civil war


جنگ داخلی (بین شهروندان کشور)


5. civil wars


جنگ های داخلی


6. civil divorce


طلاق محضری که به تایید مراجع کلیسایی نرسیده باشد


7. a civil airliner


هواپیمای کشوری


8. a civil engineer


مهندس راه و ساختمان


9. a pocket civil war


جنگ داخلی کوچک


10. he was civil even toward his enemies


او حتی نسبت به دشمنان خود نیک رفتار بود.


11. our precious civil rights


حقوق مدنی ارزشمند ما


12. the french civil code


قوانین مدنی فرانسه

Civil


17. everyone should enjoy equal civil rights


همه کس باید از حقوق مدنی برابر بهره مند باشد.


18. he was deprived of his civil rights


حقوق مدنی او را سلب کرده بودند.


19. people were reclaiming their lost civil rights from the government


مردم حقوق مدنی از دست رفته ی خود را از دولت مطالبه می کردند.


20. they entangled the country in civil war


آنان کشور را گرفتار جنگ های داخلی کردند.


21. he referred the famine to the civil wars


او قحطی را ناشی از جنگ های داخلی می دانست.


22. some human rights are superior to civil law


برخی از حقوق بشر بر قانون مدنی مقدم هستند.


23. the enemy planes attacked both the civil and military installations


هواپیماهای دشمن هم به تاسیسات کشوری و هم لشکری،حمله کردند.


24. we must try to preserve our civil rights


باید بکوشیم تا حقوق مدنی خود را حفظ کنیم.


25. the country was at the brink of civil war


کشور در مرز جنگ داخلی بود.


26. teaching and promoting the institutes and customs of civil life


آموزش و ترویج اصول و رسوم زندگی مدنی

humiliate


/hjuːˈmɪliˌet/


/hjuːˈmɪlɪeɪt/

معنی: پست کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، اهانت کردن به، خشوع کردن

معنی: پست کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، اهانت کردن به، خشوع کردن

Civil

مله های نمونهبررسی کلمهابتدای صفحه


civil


/ˈsɪvəl/


/ˈsɪvəl/


معنی: مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب


معانی دیگر: وابسته به شهروندان و حقوق مدنی، شهر زیستی، کشوری (در مقابل لشکری)، نالشکری، با تربیت، نیک رفتار، مودبانه، با نزاکت، (حقوق) مدنی (در برابر: جزایی)، مدون



yektanet.com


بستن تبلیغات


بررسی کلمه


جمله های نمونه


1. civil liberties


آزادی های مدنی


2. civil rights


حقوق مدنی


3. civil service


کارمندی دولت،خدمت در بخش های غیرنظامی دولت


4. civil war


جنگ داخلی (بین شهروندان کشور)


5. civil wars


جنگ های داخلی


6. civil divorce


طلاق محضری که به تایید مراجع کلیسایی نرسیده باشد


7. a civil airliner


هواپیمای کشوری


8. a civil engineer


مهندس راه و ساختمان


9. a pocket civil war


جنگ داخلی کوچک


10. he was civil even toward his enemies


او حتی نسبت به دشمنان خود نیک رفتار بود.


11. our precious civil rights


حقوق مدنی ارزشمند ما


12. the french civil code


قوانین مدنی فرانسه

Civil


17. everyone should enjoy equal civil rights


همه کس باید از حقوق مدنی برابر بهره مند باشد.


18. he was deprived of his civil rights


حقوق مدنی او را سلب کرده بودند.


19. people were reclaiming their lost civil rights from the government


مردم حقوق مدنی از دست رفته ی خود را از دولت مطالبه می کردند.


20. they entangled the country in civil war


آنان کشور را گرفتار جنگ های داخلی کردند.


21. he referred the famine to the civil wars


او قحطی را ناشی از جنگ های داخلی می دانست.


22. some human rights are superior to civil law


برخی از حقوق بشر بر قانون مدنی مقدم هستند.


23. the enemy planes attacked both the civil and military installations


هواپیماهای دشمن هم به تاسیسات کشوری و هم لشکری،حمله کردند.


24. we must try to preserve our civil rights


باید بکوشیم تا حقوق مدنی خود را حفظ کنیم.


25. the country was at the brink of civil war


کشور در مرز جنگ داخلی بود.


26. teaching and promoting the institutes and customs of civil life


آموزش و ترویج اصول و رسوم زندگی مدنی

humiliate


/hjuːˈmɪliˌet/


/hjuːˈmɪlɪeɪt/

معنی: پست کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، اهانت کردن به، خشوع کردن

معنی: پست کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، اهانت کردن به، خشوع کردن

Humiliate

1. one should not humiliate a child in front of his friends


بچه را نباید جلو دوستانش خفیف کرد.


2. How could I humiliate myself like that?


[ترجمه گوگل]چطور میتونستم خودمو اینطوری تحقیر کنم؟


[ترجمه ترگمان]چطور میتونم خودم رو اینطوری تحقیر کنم؟


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. I didn't want to humiliate her in front of her colleagues.


[ترجمه یونس] نمی خواستم جلوی همکاراش تحقیرش کنم2|0


[ترجمه گوگل]من نمی خواستم او را در مقابل همکارانش تحقیر کنم


[ترجمه ترگمان]نمی خواستم جلوی همکارانش او را تحقیر کنم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

Civil

مله های نمونهبررسی کلمهابتدای صفحه


civil


/ˈsɪvəl/


/ˈsɪvəl/


معنی: مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب


معانی دیگر: وابسته به شهروندان و حقوق مدنی، شهر زیستی، کشوری (در مقابل لشکری)، نالشکری، با تربیت، نیک رفتار، مودبانه، با نزاکت، (حقوق) مدنی (در برابر: جزایی)، مدون



yektanet.com


بستن تبلیغات


بررسی کلمه


جمله های نمونه


1. civil liberties


آزادی های مدنی


2. civil rights


حقوق مدنی


3. civil service


کارمندی دولت،خدمت در بخش های غیرنظامی دولت


4. civil war


جنگ داخلی (بین شهروندان کشور)


5. civil wars


جنگ های داخلی


6. civil divorce


طلاق محضری که به تایید مراجع کلیسایی نرسیده باشد


7. a civil airliner


هواپیمای کشوری


8. a civil engineer


مهندس راه و ساختمان


9. a pocket civil war


جنگ داخلی کوچک


10. he was civil even toward his enemies


او حتی نسبت به دشمنان خود نیک رفتار بود.


11. our precious civil rights


حقوق مدنی ارزشمند ما


12. the french civil code


قوانین مدنی فرانسه

Civil


17. everyone should enjoy equal civil rights


همه کس باید از حقوق مدنی برابر بهره مند باشد.


18. he was deprived of his civil rights


حقوق مدنی او را سلب کرده بودند.


19. people were reclaiming their lost civil rights from the government


مردم حقوق مدنی از دست رفته ی خود را از دولت مطالبه می کردند.


20. they entangled the country in civil war


آنان کشور را گرفتار جنگ های داخلی کردند.


21. he referred the famine to the civil wars


او قحطی را ناشی از جنگ های داخلی می دانست.


22. some human rights are superior to civil law


برخی از حقوق بشر بر قانون مدنی مقدم هستند.


23. the enemy planes attacked both the civil and military installations


هواپیماهای دشمن هم به تاسیسات کشوری و هم لشکری،حمله کردند.


24. we must try to preserve our civil rights


باید بکوشیم تا حقوق مدنی خود را حفظ کنیم.


25. the country was at the brink of civil war


کشور در مرز جنگ داخلی بود.


26. teaching and promoting the institutes and customs of civil life


آموزش و ترویج اصول و رسوم زندگی مدنی

humiliate


/hjuːˈmɪliˌet/


/hjuːˈmɪlɪeɪt/

معنی: پست کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، اهانت کردن به، خشوع کردن

معنی: پست کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، اهانت کردن به، خشوع کردن

Humiliate

1. one should not humiliate a child in front of his friends


بچه را نباید جلو دوستانش خفیف کرد.


2. How could I humiliate myself like that?


[ترجمه گوگل]چطور میتونستم خودمو اینطوری تحقیر کنم؟


[ترجمه ترگمان]چطور میتونم خودم رو اینطوری تحقیر کنم؟


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. I didn't want to humiliate her in front of her colleagues.


[ترجمه یونس] نمی خواستم جلوی همکاراش تحقیرش کنم2|0


[ترجمه گوگل]من نمی خواستم او را در مقابل همکارانش تحقیر کنم


[ترجمه ترگمان]نمی خواستم جلوی همکارانش او را تحقیر کنم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

on standby

مسافر) در انتظار سوار شدن در صورت بودن جا، در لیست انتظار

fly in the ointment

خراب کردن موقعیت دلپذیر


ضدحال


چیزی که یک تجربه‌ی خوشایند یا لذت‌بخش را از بین می‌برد.


لکه یا نقصی که یک محصول یا ایده‌ی بی‌عیب‌و‌نقص را مخدوش می‌کند.


مشکل یا عنصر نارضایتی که وضعیت امیدوارکننده‌ای را خراب می‌کند.


اشتباه یا خطایی که در پیشرفت یا موفقیت اختلال ایجاد می‌کند.


عامل حواس‌پرتی یا آزاردهنده‌ای که تمرکز روی کل کار را دشوار می‌کند.


چیزی ناخوشایند که خودنمایی می‌کند و یک تجربه‌ی مثبت را لکه‌دار می‌کند.


عنصر ناخواسته‌ای که از کمال جلوگیری می‌کند یا شادی ناب را پنهان می‌کند.

fly in the ointment

خراب کردن موقعیت دلپذیر


ضدحال


چیزی که یک تجربه‌ی خوشایند یا لذت‌بخش را از بین می‌برد.


لکه یا نقصی که یک محصول یا ایده‌ی بی‌عیب‌و‌نقص را مخدوش می‌کند.


مشکل یا عنصر نارضایتی که وضعیت امیدوارکننده‌ای را خراب می‌کند.


اشتباه یا خطایی که در پیشرفت یا موفقیت اختلال ایجاد می‌کند.


عامل حواس‌پرتی یا آزاردهنده‌ای که تمرکز روی کل کار را دشوار می‌کند.


چیزی ناخوشایند که خودنمایی می‌کند و یک تجربه‌ی مثبت را لکه‌دار می‌کند.


عنصر ناخواسته‌ای که از کمال جلوگیری می‌کند یا شادی ناب را پنهان می‌کند.

A fly in the ointment


The fly in the ointment was that the proposal still needed board approval.



نقص کار این بود که این پیشنهاد هنوز نیاز به تایید هیئت‌مدیره دارد.



There was just one fly in the ointment: filling the key management position.



فقط یک اشکال در کار وجود داشت: پر کردن پست کلیدی مدیریت.



The agreement had a fly in the ointment relating to intellectual property rights.



این توافق‌نامه در مورد حقوق مالکیت معنوی، یک اشکال بزرگ داشت.



The strike was going smoothly until the fly in the ointment emerged – wage disputes with some union members.



اعتصاب به‌آرامی ادامه داشت تا زمانی که مشکلی ناخوشایند ظاهر شد - اختلافات دستمزد با برخی از اعضای اتحادیه.



The vacation was wonderful except for one fly in the ointment: the resort had run out of our favorite drink.



تعطیلات فوق‌العاده بود به‌جز یک ضدحال: نوشیدنی موردعلاقه‌ی ما در استراحتگاه تمام شده بود.



The fly in the ointment was that they had failed to consider regulatory requirements.



مشکل اصلی که کار را خراب کرد این بود که آن‌ها نتوانسته بودند الزامات نظارتی را در نظر بگیرند.



Politics as usual had thrown a fly in the ointment by blocking progress on the reforms.



سیاست طبق معمول با ممانعت از پیشرفت اصلاحات، در کار اختلال ایجاد کرده بود.



High costs were the only fly in the ointment for the otherwise promising new technology.



هزینه‌های بالا تنها مشک

Get stuck

گیر کردن

do a favor


/du ə ˈfeɪvə/

به کسی لطف کردن

do a favor


/du ə ˈfeɪvə/

به کسی لطف کردن


1.Could you do me a favor and pick up Sam from school today?


1. می‌توانی یک لطفی به من بکنی و امروز سم را از مدرسه بیاوری؟


1.Could you do me a favor and pick up Sam from school today?


1. می‌توانی یک لطفی به من بکنی و امروز سم را از مدرسه بیاوری؟

ask a favor

1 خواهش کردن تقاضای لطف کردن

ask a favor

1 خواهش کردن تقاضای لطف کردن


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.

ask a favor

1 خواهش کردن تقاضای لطف کردن


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.

nosy


/ˈnoʊzi/


/ˈnəʊzi/

: فضول، دارای شامه تیز

ask a favor

1 خواهش کردن تقاضای لطف کردن


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.

nosy


/ˈnoʊzi/


/ˈnəʊzi/

: فضول، دارای شامه تیز

Nosy

1. nosy neighbors


همسایه هایی که می خواهند سراز کار آدم دربیاورند


2. nosy questions


پرسش های کنجکاوانه


3. Don't be so nosy! It's none of your business.


[ترجمه الهه] فضولی نکن به تو ربطی نداره11|3


[ترجمه گوگل]اینقدر فضول نباش! به تو هیچ ربطی ندارد


[ترجمه ترگمان]این قدر فضول نباش! به تو هیچ ربطی نداره


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. That old lady is very nosy, so nobody likes to talk to her.


[ترجمه گوگل]آن پیرزن بسیار فضول است، بنابراین هیچ کس دوست ندارد با او صحبت کند


[ترجمه ترگمان]آن خانم پیر خیلی فضول است، بنابراین هیچ کس دوست ندارد با او حرف بزند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. She was complaining about her nosy parents.


[ترجمه گوگل]از پدر و مادر فضولش شاکی بود


[ترجمه ترگمان]او از پدر و مادر nosy شکایت می کرد

ask a favor

1 خواهش کردن تقاضای لطف کردن


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.

nosy


/ˈnoʊzi/


/ˈnəʊzi/

: فضول، دارای شامه تیز

Nosy

1. nosy neighbors


همسایه هایی که می خواهند سراز کار آدم دربیاورند


2. nosy questions


پرسش های کنجکاوانه


3. Don't be so nosy! It's none of your business.


[ترجمه الهه] فضولی نکن به تو ربطی نداره11|3


[ترجمه گوگل]اینقدر فضول نباش! به تو هیچ ربطی ندارد


[ترجمه ترگمان]این قدر فضول نباش! به تو هیچ ربطی نداره


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. That old lady is very nosy, so nobody likes to talk to her.


[ترجمه گوگل]آن پیرزن بسیار فضول است، بنابراین هیچ کس دوست ندارد با او صحبت کند


[ترجمه ترگمان]آن خانم پیر خیلی فضول است، بنابراین هیچ کس دوست ندارد با او حرف بزند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. She was complaining about her nosy parents.


[ترجمه گوگل]از پدر و مادر فضولش شاکی بود


[ترجمه ترگمان]او از پدر و مادر nosy شکایت می کرد

keep yourself to yourself

تو خودت باشی


درون گرابودن


ترجیح بدی که تو خودت باشی و بیشتر زمان رو تنها باشی و با کسی صحبت نکنی یا کاری انجام ندی

ask a favor

1 خواهش کردن تقاضای لطف کردن


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.


1.Can I ask a favor?


1. می‌توانم از شما خواهشی بکنم؟


2.I would never ask for any favors from her.


2. من هیچوقت از او تقاضای لطف نمی‌کنم.

nosy


/ˈnoʊzi/


/ˈnəʊzi/

: فضول، دارای شامه تیز

Nosy

1. nosy neighbors


همسایه هایی که می خواهند سراز کار آدم دربیاورند


2. nosy questions


پرسش های کنجکاوانه


3. Don't be so nosy! It's none of your business.


[ترجمه الهه] فضولی نکن به تو ربطی نداره11|3


[ترجمه گوگل]اینقدر فضول نباش! به تو هیچ ربطی ندارد


[ترجمه ترگمان]این قدر فضول نباش! به تو هیچ ربطی نداره


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. That old lady is very nosy, so nobody likes to talk to her.


[ترجمه گوگل]آن پیرزن بسیار فضول است، بنابراین هیچ کس دوست ندارد با او صحبت کند


[ترجمه ترگمان]آن خانم پیر خیلی فضول است، بنابراین هیچ کس دوست ندارد با او حرف بزند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. She was complaining about her nosy parents.


[ترجمه گوگل]از پدر و مادر فضولش شاکی بود


[ترجمه ترگمان]او از پدر و مادر nosy شکایت می کرد

keep yourself to yourself

تو خودت باشی


درون گرابودن


ترجیح بدی که تو خودت باشی و بیشتر زمان رو تنها باشی و با کسی صحبت نکنی یا کاری انجام ندی

If zero

شرطی نوع صفر برای بیان جملاتی به کار می رود که به دنیای واقعی و حقایق کلی مثل مسائل علمی اشاره داشته باشد. در این جمله ها زمان حالا (now) یا همیشه (always ) است و موقعیت واقعی (real) و ممکن (possible) است.

If zero

If you freeze water, it becomes a solid.



اگر آب را منجمد کنید، جامد می شود.



Plants die if they don’t get enough water.



اگر به گیاهان آب کافی نرسد پژمرده می شوند.



If my husband has a cold, I usually catch it.



اگر همسرم سرما بخورد من هم معمولا از او میگیرم.



If public transport is efficient, people stop using their cars.



اگر وسایل نقلیه عمومی کارآمد باشد افراد از وسایل شخصی خو استفاده نمیکنند.



If you mix red and blue, you get purple.



اگر قرمز و آبی را ترکیب کنید رنگ بنفش به دست می آید

If zero

If you freeze water, it becomes a solid.



اگر آب را منجمد کنید، جامد می شود.



Plants die if they don’t get enough water.



اگر به گیاهان آب کافی نرسد پژمرده می شوند.



If my husband has a cold, I usually catch it.



اگر همسرم سرما بخورد من هم معمولا از او میگیرم.



If public transport is efficient, people stop using their cars.



اگر وسایل نقلیه عمومی کارآمد باشد افراد از وسایل شخصی خو استفاده نمیکنند.



If you mix red and blue, you get purple.



اگر قرمز و آبی را ترکیب کنید رنگ بنفش به دست می آید

Make a long story short


1.To make a long story short, he never played baseball again.


1. خلاصه بگویم، او هیچوقت دوباره بیسبال بازی نکرد.

replicate


/ˈrepləˌket/


/ˈreplɪkeɪt/

بر گرداندن، تکرار کردن، جور ساختن، تا زدن

replicate


/ˈrepləˌket/


/ˈreplɪkeɪt/

بر گرداندن، تکرار کردن، جور ساختن، تا زدن

Replicate

له های نمونه


1. to replicate a statistical experiment


تجربه ی آماری را پدیسار (یا تکرار) کردن


2. If the virus cannot replicate itself, it cannot cause illness.


[ترجمه حامد ابراهیمی] اگر ویروس نتواند خود را تکثیر کند، نمیتواند باعث بیماری شود.11|3


[ترجمه گوگل]اگر ویروس نتواند خودش را تکثیر کند، نمی تواند باعث بیماری شود


[ترجمه ترگمان]اگر ویروس نمی تواند خودش تکثیر کند، نمی تواند باعث بیماری شود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Nothing has the capacity to replicate itself except DNA.


[ترجمه Alireza] به جز DNA هیچ چیز ظرفیت تکثیر خود را ندارد3|1


[ترجمه گوگل]هیچ چیز توانایی تکثیر خود را ندارد جز DNA


[ترجمه ترگمان]هیچ چیز ظرفیت تکثیر خود به جز DNA را ندارد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Computer viruses are small programs, they replicate by attaching a copy of themselves to another program.


[ترجمه گوگل]ویروس‌های رایانه‌ای برنامه‌های کوچکی هستند که با چسباندن یک کپی از خود به برنامه دیگری تکثیر می‌شوند


[ترجمه ترگمان]ویروس های کامپیوتری برنامه های کوچکی هستند، آن ها با اتصال یک کپی از خودشان به یک برنامه دیگر تکثیر می شوند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Chromosomes replicate before cells divide and multiply.


[ترجمه گوگل]کروموزوم ها قبل از تقسیم و تکثیر سلول ها تکثیر می شوند


[ترجمه ترگمان]Chromosomes قبل از تقسیم سلول ها و ضرب کردن تکثیر می شوند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. There is a need for further research to replicate these findings.


[ترجمه گوگل]برای تکرار این یافته ها نیاز به تحقیقات بیشتری وجود دارد


[ترجمه ترگمان]نیاز به تحقیقات بیشتر برای تکرار این یافته ها وجود دارد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. Tropic Marin Tropic Marin's philosophy is to replicate sea water as closely as is technically possible.


[ترجمه گوگل]تروپیک مارین فلسفه تروپیک مارین این است که آب دریا را تا آنجایی که از نظر فنی ممکن است شبیه سازی کند


[ترجمه ترگمان]تا آنجایی که از لحاظ فنی امکان پذیر است، philosophy Marin Tropic (Marin s)تا حد امکان آب دریا را نیز تولید می کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


8. What genes do is not simply replicate their nucleotide sequences exactly.


[ترجمه گوگل]کاری که ژن ها انجام می دهند این نیست که توالی های نوکلئوتیدی خود را دقیقاً تکرار کنند


[ترجمه ترگمان]چیزی که ژن

(be) Thin On The Ground

کم (بودن)، نایاب (بودن)، معدود (بودن)

(be) Thin On The Ground

کم (بودن)، نایاب (بودن)، معدود (بودن)

Thin in the ground


be thin on the ground


idiom UK


Add to word list


to exist only in small numbers or amounts:


Traditional bookshops are thin on the ground these days.

(be) Thin On The Ground

کم (بودن)، نایاب (بودن)، معدود (بودن)

Thin in the ground


be thin on the ground


idiom UK


Add to word list


to exist only in small numbers or amounts:


Traditional bookshops are thin on the ground these days.

scratch/scrape the surface

to deal with only a very small part of a subject or a problem:


There's far more to be said - I've only had time to scratch the surface in this talk.


The amount of aid that has been offered is hardly going to scratch the surface of the problem.

(be) Thin On The Ground

کم (بودن)، نایاب (بودن)، معدود (بودن)

Thin in the ground


be thin on the ground


idiom UK


Add to word list


to exist only in small numbers or amounts:


Traditional bookshops are thin on the ground these days.

scratch/scrape the surface

to deal with only a very small part of a subject or a problem:


There's far more to be said - I've only had time to scratch the surface in this talk.


The amount of aid that has been offered is hardly going to scratch the surface of the problem.

naughty

شیطان، نا فرمان، بدذات

(be) Thin On The Ground

کم (بودن)، نایاب (بودن)، معدود (بودن)

Thin in the ground


be thin on the ground


idiom UK


Add to word list


to exist only in small numbers or amounts:


Traditional bookshops are thin on the ground these days.

scratch/scrape the surface

to deal with only a very small part of a subject or a problem:


There's far more to be said - I've only had time to scratch the surface in this talk.


The amount of aid that has been offered is hardly going to scratch the surface of the problem.

naughty

شیطان، نا فرمان، بدذات

Naughty

اسباب بازی مورد علاقه برادر کوچکش را پنهان کرد


[ترجمه ترگمان] بچه شیطان اسباب بازی مورد علاقه برادر کوچکش را پنهان کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


- Hitting the dog was a naughty thing to do.


[ترجمه چالا] زدن سگ کار بدی برای انجام دان هست4|1


[ترجمه عرشیا] به سگ ضربه زدن کار بدی بود3|0


[ترجمه گوگل] زدن سگ کار شیطانی بود


[ترجمه ترگمان] زدن به سگ کار بدی بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


• (2) تعریف: improper, or mildly obscene or vulgar.


• مترادف: improper, indecent, off-color, risqu�, vulgar


• متضاد: decent


• مشابه: bawdy, obscene, racy, spicy, tasteless, wicked


- The joke was a bit naughty, but it did seem to amuse everyone.


[ترجمه گوگل] این شوخی کمی شیطنت آمیز بود، اما به نظر می رسید همه را سرگرم کرده است


[ترجمه ترگمان] این شوخی، کمی شیطان بود، اما به نظر می رسید که همه را سرگرم می کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(be) Thin On The Ground

کم (بودن)، نایاب (بودن)، معدود (بودن)

Thin in the ground


be thin on the ground


idiom UK


Add to word list


to exist only in small numbers or amounts:


Traditional bookshops are thin on the ground these days.

scratch/scrape the surface

to deal with only a very small part of a subject or a problem:


There's far more to be said - I've only had time to scratch the surface in this talk.


The amount of aid that has been offered is hardly going to scratch the surface of the problem.

naughty

شیطان، نا فرمان، بدذات

Naughty

اسباب بازی مورد علاقه برادر کوچکش را پنهان کرد


[ترجمه ترگمان] بچه شیطان اسباب بازی مورد علاقه برادر کوچکش را پنهان کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


- Hitting the dog was a naughty thing to do.


[ترجمه چالا] زدن سگ کار بدی برای انجام دان هست4|1


[ترجمه عرشیا] به سگ ضربه زدن کار بدی بود3|0


[ترجمه گوگل] زدن سگ کار شیطانی بود


[ترجمه ترگمان] زدن به سگ کار بدی بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


• (2) تعریف: improper, or mildly obscene or vulgar.


• مترادف: improper, indecent, off-color, risqu�, vulgar


• متضاد: decent


• مشابه: bawdy, obscene, racy, spicy, tasteless, wicked


- The joke was a bit naughty, but it did seem to amuse everyone.


[ترجمه گوگل] این شوخی کمی شیطنت آمیز بود، اما به نظر می رسید همه را سرگرم کرده است


[ترجمه ترگمان] این شوخی، کمی شیطان بود، اما به نظر می رسید که همه را سرگرم می کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

Mislaid

1. i must have mislaid my key; i can't find it


لابد کلیدم را در جای عوضی گذاشته ام ; نمی توانم آن را بیابم.


2. I seem to have mislaid my keys.


[ترجمه گوگل]به نظر می رسد کلیدهایم را گم کرده ام


[ترجمه ترگمان] انگار کلیدهام رو گم کرده بودم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. I have mislaid the new magazine.


[ترجمه گوگل]من مجله جدید را به اشتباه انداختم


[ترجمه ترگمان] من اون مجله جدید رو گم کردم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Sometimes students' work does get lost or mislaid.


[ترجمه گوگل]گاهی اوقات کار دانش آموزان گم می شود یا به اشتباه می افتد


[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات، دانش آموزان گم یا ناپدید می شوند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. I appear to have mislaid my jumper.


[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که جامپرم را به اشتباه انداخته ام


[ترجمه ترگمان]انگار jumper را گم کرده ام


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Oh dear, I've mislaid my glasses again.


[ترجمه گوگل]عزیزم من دوباره عینکمو اشتباه زدم


[ترجمه ترگمان]اوه، خدای من، دوباره glasses را گم کردم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

Chinwag

Stanky now having a chin-wag with his ex-teammate Chapman.


استنکي داره با هم تيمي سابقش چپمن گپ ميزنه.

hyphen


/ˈhaɪfn̩/


/ˈhaɪfn̩/

: پیوند، خط ربط، نشان اتصال، ایست در سخن، با خط پیوند نوشتن

hyphen


/ˈhaɪfn̩/


/ˈhaɪfn̩/

: پیوند، خط ربط، نشان اتصال، ایست در سخن، با خط پیوند نوشتن

Hyphen

1. Is there a hyphen in post-mortem?


[ترجمه گوگل]آیا در کالبد شکافی خط فاصله وجود دارد؟


[ترجمه ترگمان]آیا یک خط تیره در بعد از مرگ هست؟


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. There should be a hyphen in 'short-sighted'.


[ترجمه گوگل]باید یک خط فاصله در "کوته بینانه" وجود داشته باشد


[ترجمه ترگمان] باید یه خط تیره در نظر داشته باشه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. The dash is longer than the hyphen.


[ترجمه گوگل]خط تیره بلندتر از خط فاصله است


[ترجمه ترگمان]سرعت از خط تیره بلندتر است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Councillors have suggested using Tees-side using a hyphen to emphasise the name of the river rather than the name of a local authority.


[ترجمه گوگل]مشاوران پیشنهاد کرده اند که از Tees-side با استفاده از خط فاصله برای تأکید بر نام رودخانه به جای نام یک مقام محلی استفاده شود


[ترجمه ترگمان]Councillors با استفاده از یک خط تیره با استفاده از خط تیره برای تاکید بر نام رودخانه به جای نام یک مقام محلی پیشنهاد داده اند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Use the soft hyphen in words which would not be hyphenated if they fell in the middle of a line.


[ترجمه گوگل]از خط فاصله در کلماتی استفاده کنید که اگر در وسط یک خط بیفتند خط تیره نمی شوند


[ترجمه ترگمان]از خط تیره نرم کلمات

unity


/ˈjuːnəti/


/ˈjuːnɪti/

پیوستگی، شرکت، یگانگی، واحد، اشتراک، شماره یک، وحدت

unity


/ˈjuːnəti/


/ˈjuːnɪti/

پیوستگی، شرکت، یگانگی، واحد، اشتراک، شماره یک، وحدت

Unity

1. unity element


عضو یکه


2. unity of purpose


وحدت هدف


3. the unity of the party was a mere facade


اتحاد و یکپارچگی حزب فقط ظاهری بود.


4. the unity of those two countries' economic interests


یکی بودن علائق اقتصادی آن دو کشور


5. . . . yea, through unity one can conquer the world


. . . آری به اتفاق جهان می توان گرفت


6. he established the unity of all people upon the belief in god


او همبستگی همه ی مردمان را بر پایه ی اعتقاد به خدا استوار کرد.


7. we seek the unity of all workers


ما خواهان اتحاد همه ی کارگران هستیم.


8. our strength lies in unity


قدرت ما ناشی از همبستگی است.


9. he underlined the importance of unity


او اهمیت اتحاد را مورد تاکید قرار داد.

clench


/ˈklent͡ʃ/


/klent͡ʃ/

عنی: گره کردن


معانی دیگر: (مشت را) گره کردن، (فک ها را) به هم فشردن، محکم گرفتن، (سر میخ کوبیده شده یا سر پیچ بسته شده را) خم کردن، پرچ کردن (clinch هم می گویند)، کج کردن

clench


/ˈklent͡ʃ/


/klent͡ʃ/

عنی: گره کردن


معانی دیگر: (مشت را) گره کردن، (فک ها را) به هم فشردن، محکم گرفتن، (سر میخ کوبیده شده یا سر پیچ بسته شده را) خم کردن، پرچ کردن (clinch هم می گویند)، کج کردن

Clench

1. Patsy had to clench her jaw to suppress her anger.


[ترجمه گوگل]پتسی مجبور شد آرواره‌اش را ببندد تا خشمش را سرکوب کند


[ترجمه ترگمان]پتسی مجبور شد آرواره خود را گره کند تا عصبانیتش را پنهان کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. His hands continued to clench and unclench.


[ترجمه گوگل]دست هایش همچنان به هم گره می شد و باز می شد


[ترجمه ترگمان]دست هایش به هم فشرده می شد و باز می شد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Now clench your jaw tight, then on an outward breath let it flop open.


[ترجمه گوگل]حالا فک خود را محکم بفشارید، سپس با یک نفس بیرونی اجازه دهید باز شود


[ترجمه ترگمان]حالا آرواره را محکم گره کن، بعد هم نفس عمیقی کشید و آن را باز کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Frankie felt his face redden and his hands clench themselves into fists.


[ترجمه فاطمه عبدی] فرانکی حس کرد صورتش سرخ شده و دستاش خودبخود مشت شده ن.1|0


[ترجمه گوگل]فرانکی احساس کرد که صورتش سرخ شده و دستانش به مشت گره می شوند


[ترجمه ترگمان]فرانکی احساس کرد که صورتش سرخ می شود و دست هایش را مشت می کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Clench your fists and bring them up to shoulder height, knuckles upward, elbows at your sides.


[ترجمه گوگل]مشت های خود را گره کنید و آنها را تا ارتفاع شانه ها بالا بیاورید، بند انگشتان به سمت بالا، آرنج ها در پهلوها


[ترجمه ترگمان]fists را باز کنید و آن ها را بلند کنید، knuckles را به بالا، آرنج هایش را به دو طرف بالا ببرید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Clench the jaws, as if chewing hard, while pushing your tongue hard against the roof of your mouth.


[ترجمه گوگل]آرواره ها را بفشارید، طوری که انگار به سختی می جوید، در حالی که زبان خود را محکم به سقف دهان فشار دهید

Clench


9. I'll try to do it carefully. Please clench your fist.


[ترجمه گوگل]سعی میکنم با دقت انجامش بدم لطفا مشت خود را گره کنید


[ترجمه ترگمان]سعی می کنم با احتیاط انجامش بدم لطفا دستت رو گره بزن


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


10. Mike clench his hand with a wrathful spark in his eyes.


[ترجمه گوگل]مایک دستش را با جرقه ای خشمگین در چشمانش فشار داد


[ترجمه ترگمان]مایک دستش را با برق خشم در چشمانش گره کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


11. His fists clench and unclench in leashed frustration at his impotence.


[ترجمه گوگل]مشت‌هایش به‌خاطر ناتوانی‌اش به‌خاطر ناتوانی‌اش، به‌خاطر ناامیدی‌اش، مشت‌هایش را گره می‌کند و باز می‌کند


[ترجمه ترگمان]مشت هایش را گره می کند و در حالی که از عجز و ناتوانی خود شل می شود، شل می شود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


12. Some people clench or grind their teeth while they sleep, a condition called bruxism .


[ترجمه گوگل]برخی از افراد هنگام خواب دندان های خود را به هم فشار می دهند یا دندان قروچه می کنند که به آن دندان قروچه گفته می شود


[ترجمه ترگمان]بعضی از افراد در حالی که خواب هستند دندان هایشان را به هم فشار می دهند و یا دندان خود را باز می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


13. Happiness seems meteor, who can accompany to me clench it.


[ترجمه گوگل]خوشبختی شهاب به نظر می رسد، چه کسی می تواند آن را با من همراهی کند


[ترجمه ترگمان]شادی به نظر شهاب می رسد، کسی که می تواند همراه من بیاید و آن را گره کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

messy


/ˈmesi/


/ˈmesi/

کثیف، اشفته، شلوغ، بهم خورده، شلوغ کار

Messy

1. messy thinking


اندیشه ی آشفته


2. a messy divorce


طلاق پر دردسر


3. a messy eater


شلخته در غذاخوردن


4. a messy pen that blackened my fingers


قلم کثیف کننده ای که انگشتانم را سیاه کرد


5. a messy room


اتاق کثیف


6. the messy task of feeding a baby


کار کثیف کننده ی غذا دادن به نوزاد


7. In the sentimental days, I take time, messy floating.


[ترجمه گوگل]در روزهای احساسی، من زمان می گیرم، شناور کثیف


[ترجمه ترگمان]در روزه ای احساساتی، وقتم را تلف خواهم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


8. Life's a little bit messy. We all make mistakes. No matter what type of animal you are, change starts with you.


[ترجمه تبعخلسعتدبنخیزا] زندگی کمی شلوغ و به هم ریخته است و همه ما اشتباهاتی را مرتکب میشویم ، ارزش نداره که چه حیوانی هستید ، تغییر با شماآغاز میشود.5|5


[ترجمه M] زندگی کمی آشفته است همه ی ما اشتباه میکنیم . فرقی نمیکند چه حیوانی هستید تغیر با تو آغاز میشود3|4


[ترجمه گوگل]زندگی کمی آشفته است همه ما اشتباه می کنیم مهم نیست که چه نوع حیوانی هستید، تغییر از شما شروع می شود


[ترجمه ترگمان]زندگی کمی آشفته است همه ما اشتباه می کنیم فرقی نمی کند چه نوع حیوانی هستید، تغییر با شما آغاز می شود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

peaceful


/ˈpiːsfəl/


/ˈpiːsfəl/

ی: ارام، ملایم، مسالمت امیز، صلح امیز

peaceful


/ˈpiːsfəl/


/ˈpiːsfəl/

ی: ارام، ملایم، مسالمت امیز، صلح امیز

Peaceful


2. peaceful coexistence


همزیستی مسالمت آمیز


3. peaceful coexistence


همزیستی مسالمت آمیز


4. a peaceful corner where i can read without being disturbed


گوشه ی دنجی که می توانم در آن بدون مزاحمت به قرائت بپردازم


5. everything was peaceful during his watch


در مدت نگهبانی او آرامش کامل برقرار بود.


6. his end was peaceful


مرگ او با آرامش بود.


7. we have only used peaceful tacics


ما فقط از تاکتیک های صلح جویانه استفاده کرده ایم.


8. those rocky shores shelter a peaceful bay


در آن کرانه های پر صخره خلیج با صفایی وجود دارد.


9. let us solve our disputes in a peaceful fashion


بیایید تا اختلافات خود را به روش مسالمت آمیزی حل کنیم.


10. they are still entertaining hopes of a peaceful settlement of the matter


آنان هنوز امید به حل مسالمت آمیز آن مطلب را در سر می پرورانند.

constellation


/ˌkɑːnstəˈleɪʃn̩/


/ˌkɒnstəˈleɪʃn̩/

ی: صورت فلکی، برج، مجمع الکواکب

constellation


/ˌkɑːnstəˈleɪʃn̩/


/ˌkɒnstəˈleɪʃn̩/

ی: صورت فلکی، برج، مجمع الکواکب

Constellation

1. a constellation of great scientists


محفلی از بزرگان علم


2. The Little Bear constellation is still used by navigators at sea.


[ترجمه گوگل]صورت فلکی خرس کوچک هنوز هم توسط دریانوردان در دریا مورد استفاده قرار می گیرد


[ترجمه ترگمان]صورت فلکی دب اصغر هنوز توسط دریانوردان در دریا به کار می رود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. An unwary observer could easily mistake this constellation for a comet.


[ترجمه گوگل]یک ناظر بی احتیاط به راحتی می تواند این صورت فلکی را با یک دنباله دار اشتباه بگیرد


[ترجمه ترگمان]یک ناظر بی احتیاط می تواند به راحتی این صورت فلکی را به خاطر یک ستاره دنباله دار اشتباه کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. At our annual ceremony we had a whole constellation of film stars/directors.


[ترجمه گوگل]در مراسم سالانه‌مان، مجموعه‌ای از ستارگان/کارگردانان سینما داشتیم


[ترجمه ترگمان]ما در مراسم سالیانه خود یک صورت فلکی از ستاره ها \/ directors داشتیم

will you make your dreams come true

میخوای رویات را به واقعیت تبدیل کنی

In theory

1. In theory, the scheme sounds fine.


[ترجمه گوگل]در تئوری، این طرح خوب به نظر می رسد


[ترجمه ترگمان]در تئوری، این طرح خوب به نظر می رسد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. In theory, basketball is a non-contact sport.


[ترجمه گوگل]در تئوری، بسکتبال یک ورزش غیر تماسی است


[ترجمه ترگمان]در تئوری، بسکتبال ورزش non است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. In theory, the buyer could ask the seller to have a test carried out.


[ترجمه گوگل]در تئوری، خریدار می‌تواند از فروشنده بخواهد تا آزمایشی را انجام دهد


[ترجمه ترگمان]در تیوری، خریدار می تواند از فروشنده بخواهد که آزمایشی انجام دهد

nectar


/ˈnektər/


/ˈnektə/

شهد، شربت، نوش، شراب لذیذ خدایان یونان

nectar


/ˈnektər/


/ˈnektə/

شهد، شربت، نوش، شراب لذیذ خدایان یونان

Nectar

1. Life is merely a drop of nectar on the lotus leaf.


[ترجمه گوگل]زندگی فقط یک قطره شهد روی برگ نیلوفر آبی است


[ترجمه ترگمان]زندگی فقط یک قطره شهد روی برگ نیلوفر آبی است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Nectar and pollen are very nutritious.


[ترجمه گوگل]شهد و گرده گل بسیار مغذی هستند


[ترجمه ترگمان]Nectar و گرده بسیار مغذی هستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. The birds live mainly on nectar.


[ترجمه گوگل]پرندگان عمدتاً با شهد زندگی می کنند


[ترجمه ترگمان]این پرندگان عمدتا از شهد زندگی می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. On such a hot day, even water was nectar .


[ترجمه گوگل]در چنین روز گرمی، حتی آب نیز شهد بود


[ترجمه ترگمان]در چنین روز داغی، حتی آب هم شهد بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Hummingbirds have discovered that nectar and pollen are very nutritious.


[ترجمه گوگل]مرغ مگس خوار کشف کرده اند که شهد و گرده بسیار مغذی هستند


[ترجمه ترگمان]Hummingbirds کشف کرده اند که شهد و گرده بسیار مغذی هستند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. The bee turns nectar into honey.


[ترجمه گوگل]زنبور شهد را به عسل تبدیل می کند

wax and wane

اوج و فرود، فراز و نشیب، صعود و سقوط، افزایش و کاهش، افت و خیز. طلوع و غروب، ظهور و افول

wax and wane

اوج و فرود، فراز و نشیب، صعود و سقوط، افزایش و کاهش، افت و خیز. طلوع و غروب، ظهور و افول

wax and wane

His commitment to democracy and free markets has waxed and waned with his political fortunes.

tittle tattle


/ˈtɪtl̩ˈtætl̩/


/ˈtɪtl̩ˈtætl̩

حرف مفت، شایعه، شایعه پردازی، یاوه، سخن چینی، شایعات بی اساس، یاوه گفتن

Tittle tattle

I therefore object to any tittle-tattle which suggests that this great movement will be destroyed because of the influences within it.


From the Hansard archive


Why should we take notice of tittle-tattle of that description?


From the Hansard archive


And let me tell them something else which they have accepted which is only tittle-tattle.


From the Hansard archive


I do not see the slightest foundation for this unless it is tittle-tattle.


From the Hansard archive


It seemed to be sad that he should pick up pieces of tittle-tattle and use them in that way.


From the Hansard archive


That was an incoherent suggestion—they have a monopoly on tittle-tattle without policy.


From the Hansard archive

feat


/ˈfiːt/


/fiːt/

: کار بزرگ، شاهکار، کار برجسته، فتح نمایان، مناسب

feat


/ˈfiːt/


/fiːt/

: کار بزرگ، شاهکار، کار برجسته، فتح نمایان، مناسب

Feat

1. the construction of this bridge was a feat of engineering


ساختن این پل شاهکار مهندسی بود.


2. The Eiffel Tower is a remarkable feat of engineering.


[ترجمه 🌠MM93🌠] برج ایفل یک شاهکار فوق العاده مهندسی است.36|18


[ترجمه گوگل]برج ایفل یک شاهکار مهندسی قابل توجه است


[ترجمه ترگمان]برج ایفل شاهکار مهندسی است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. The new building is a remarkable feat of engineering.


[ترجمه گوگل]ساختمان جدید یک شاهکار مهندسی قابل توجه است


[ترجمه ترگمان]ساختمان جدید یک شاهکار مهندسی قابل توجه است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The tunnel is a brilliant feat of engineering.


[ترجمه 🌠MM93🌠] این تونل یک شاهکار برجسته مهندسی است.3|0


[ترجمه گوگل]تونل یک شاهکار مهندسی درخشان است


[ترجمه ترگمان]این تونل یک شاهکار مهندسی است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

fill in


/ˈfɪlɪn/


/fɪlɪn/

شرح دادن، پر کردن، جانشین کردن

fill in


/ˈfɪlɪn/


/fɪlɪn/

شرح دادن، پر کردن، جانشین کردن

Fill in

1. she was ill, so her fill-in went on stage


او بیمار بود و لذا جانشین او به صحنه رفت.


2. When you fill in the form, please write clearly/legibly in black ink.


[ترجمه گوگل]هنگامی که فرم را پر می کنید، لطفاً با جوهر سیاه به وضوح/خوانا بنویسید


[ترجمه ترگمان]زمانی که فرم را پر می کنید، لطفا به وضوح \/ خوانا در جوهر سیاه بنویسید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. In the test, we had to fill in the blanks.


[ترجمه گوگل]در آزمون باید جاهای خالی را پر می کردیم


[ترجمه ترگمان]در آزمون، ما باید جاه ای خالی رو پر می کردیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. She flipped through a magazine to fill in the time.


[ترجمه گوگل]او یک مجله را ورق زد تا زمان را پر کند


[ترجمه ترگمان]او یک مجله را ورق زد تا در آن زمان پر شود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Fill in your spouse's name here.


[ترجمه گوگل]نام همسرتان را اینجا وارد کنید


[ترجمه ترگمان]نام همسر خود را در اینجا پر کنید

Let in

1. Shoes are no good if they let in water.


[ترجمه her] کفش هایی که آب را در خود راه می دهند، خوب نیستند4|1


[ترجمه فاطمه] کفشهایی که آب داخلشان برود خوب نیستند3|0


[ترجمه گوگل]کفش ها اگر آب را به داخل برسانند خوب نیستند


[ترجمه ترگمان]کفش ها زمانی خوب نیستند که اجازه دهند آن ها در آب باشند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Let's open the window to let in some fresh air.


[ترجمه her] بگذارید پنجره را باز کنیم تا کمی هوای تازه وارد شود.3|1


[ترجمه فاطمه] اجازه بدید پنجره را بازکنیم تا کمی هوای تازه وارد شود1|0


[ترجمه گوگل]بیا پنجره را باز کنیم تا هوای تازه وارد شود


[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید پنجره را باز کنیم تا به هوای تازه برویم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Father open the window to let in the briskness of the morning air.


[ترجمه H.JT] پدر پنجره را باز می کند تا هوای تند صبحگاهی وارد شود.1|0


[ترجمه گوگل]پدر پنجره را باز کرد تا طراوت هوای صبحگاهی وارد شود


[ترجمه ترگمان]پدر پنجره را باز کرد تا تند تند هوای صبحگاهی را رها کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The living-room windows have net curtains which let in sunlight but stop passers-by looking in from the street.


[ترجمه گوگل]پنجره‌های اتاق نشیمن دارای پرده‌های توری هستند که نور خورشید را وارد می‌کنند اما رهگذران را از خیابان نگاه نمی‌کنند


[ترجمه ترگمان]پنجره های اتاق پذیرایی پرده های توری دارند که به نور خورشید اجازه می دهند از خیابان عبور کنند، اما راه گذران را با نگاه کردن به خیابان متوقف می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

Let in

1. Shoes are no good if they let in water.


[ترجمه her] کفش هایی که آب را در خود راه می دهند، خوب نیستند4|1


[ترجمه فاطمه] کفشهایی که آب داخلشان برود خوب نیستند3|0


[ترجمه گوگل]کفش ها اگر آب را به داخل برسانند خوب نیستند


[ترجمه ترگمان]کفش ها زمانی خوب نیستند که اجازه دهند آن ها در آب باشند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Let's open the window to let in some fresh air.


[ترجمه her] بگذارید پنجره را باز کنیم تا کمی هوای تازه وارد شود.3|1


[ترجمه فاطمه] اجازه بدید پنجره را بازکنیم تا کمی هوای تازه وارد شود1|0


[ترجمه گوگل]بیا پنجره را باز کنیم تا هوای تازه وارد شود


[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید پنجره را باز کنیم تا به هوای تازه برویم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Father open the window to let in the briskness of the morning air.


[ترجمه H.JT] پدر پنجره را باز می کند تا هوای تند صبحگاهی وارد شود.1|0


[ترجمه گوگل]پدر پنجره را باز کرد تا طراوت هوای صبحگاهی وارد شود


[ترجمه ترگمان]پدر پنجره را باز کرد تا تند تند هوای صبحگاهی را رها کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The living-room windows have net curtains which let in sunlight but stop passers-by looking in from the street.


[ترجمه گوگل]پنجره‌های اتاق نشیمن دارای پرده‌های توری هستند که نور خورشید را وارد می‌کنند اما رهگذران را از خیابان نگاه نمی‌کنند


[ترجمه ترگمان]پنجره های اتاق پذیرایی پرده های توری دارند که به نور خورشید اجازه می دهند از خیابان عبور کنند، اما راه گذران را با نگاه کردن به خیابان متوقف می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

disrespectful


/ˌdɪsrəˈspektfəl/


/ˌdɪsrɪˈspektfəl/

یگر: گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

Let in

1. Shoes are no good if they let in water.


[ترجمه her] کفش هایی که آب را در خود راه می دهند، خوب نیستند4|1


[ترجمه فاطمه] کفشهایی که آب داخلشان برود خوب نیستند3|0


[ترجمه گوگل]کفش ها اگر آب را به داخل برسانند خوب نیستند


[ترجمه ترگمان]کفش ها زمانی خوب نیستند که اجازه دهند آن ها در آب باشند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Let's open the window to let in some fresh air.


[ترجمه her] بگذارید پنجره را باز کنیم تا کمی هوای تازه وارد شود.3|1


[ترجمه فاطمه] اجازه بدید پنجره را بازکنیم تا کمی هوای تازه وارد شود1|0


[ترجمه گوگل]بیا پنجره را باز کنیم تا هوای تازه وارد شود


[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید پنجره را باز کنیم تا به هوای تازه برویم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Father open the window to let in the briskness of the morning air.


[ترجمه H.JT] پدر پنجره را باز می کند تا هوای تند صبحگاهی وارد شود.1|0


[ترجمه گوگل]پدر پنجره را باز کرد تا طراوت هوای صبحگاهی وارد شود


[ترجمه ترگمان]پدر پنجره را باز کرد تا تند تند هوای صبحگاهی را رها کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The living-room windows have net curtains which let in sunlight but stop passers-by looking in from the street.


[ترجمه گوگل]پنجره‌های اتاق نشیمن دارای پرده‌های توری هستند که نور خورشید را وارد می‌کنند اما رهگذران را از خیابان نگاه نمی‌کنند


[ترجمه ترگمان]پنجره های اتاق پذیرایی پرده های توری دارند که به نور خورشید اجازه می دهند از خیابان عبور کنند، اما راه گذران را با نگاه کردن به خیابان متوقف می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

disrespectful


/ˌdɪsrəˈspektfəl/


/ˌdɪsrɪˈspektfəl/

یگر: گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

Disrespectful

1. disrespectful behavior


رفتار بی ادبانه


2. you must not be disrespectful toward your uncle!


تو نباید نسبت به عموی خود بی احترامی بکنی !


3. We often criticize the Government, but we're never disrespectful towards the Royal Family.


[ترجمه گوگل]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هرگز نسبت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه ترگمان]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هیچ وقت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. I think young people are sometimes disrespectful in their speech.


[ترجمه گوگل]فکر می کنم جوان ها گاهی در گفتارشان بی احترامی می کنند


[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم جوانان گاهی در سخنرانی خود بی احترامی می کنند

Let in

1. Shoes are no good if they let in water.


[ترجمه her] کفش هایی که آب را در خود راه می دهند، خوب نیستند4|1


[ترجمه فاطمه] کفشهایی که آب داخلشان برود خوب نیستند3|0


[ترجمه گوگل]کفش ها اگر آب را به داخل برسانند خوب نیستند


[ترجمه ترگمان]کفش ها زمانی خوب نیستند که اجازه دهند آن ها در آب باشند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Let's open the window to let in some fresh air.


[ترجمه her] بگذارید پنجره را باز کنیم تا کمی هوای تازه وارد شود.3|1


[ترجمه فاطمه] اجازه بدید پنجره را بازکنیم تا کمی هوای تازه وارد شود1|0


[ترجمه گوگل]بیا پنجره را باز کنیم تا هوای تازه وارد شود


[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید پنجره را باز کنیم تا به هوای تازه برویم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Father open the window to let in the briskness of the morning air.


[ترجمه H.JT] پدر پنجره را باز می کند تا هوای تند صبحگاهی وارد شود.1|0


[ترجمه گوگل]پدر پنجره را باز کرد تا طراوت هوای صبحگاهی وارد شود


[ترجمه ترگمان]پدر پنجره را باز کرد تا تند تند هوای صبحگاهی را رها کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The living-room windows have net curtains which let in sunlight but stop passers-by looking in from the street.


[ترجمه گوگل]پنجره‌های اتاق نشیمن دارای پرده‌های توری هستند که نور خورشید را وارد می‌کنند اما رهگذران را از خیابان نگاه نمی‌کنند


[ترجمه ترگمان]پنجره های اتاق پذیرایی پرده های توری دارند که به نور خورشید اجازه می دهند از خیابان عبور کنند، اما راه گذران را با نگاه کردن به خیابان متوقف می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

disrespectful


/ˌdɪsrəˈspektfəl/


/ˌdɪsrɪˈspektfəl/

یگر: گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

Disrespectful

1. disrespectful behavior


رفتار بی ادبانه


2. you must not be disrespectful toward your uncle!


تو نباید نسبت به عموی خود بی احترامی بکنی !


3. We often criticize the Government, but we're never disrespectful towards the Royal Family.


[ترجمه گوگل]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هرگز نسبت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه ترگمان]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هیچ وقت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. I think young people are sometimes disrespectful in their speech.


[ترجمه گوگل]فکر می کنم جوان ها گاهی در گفتارشان بی احترامی می کنند


[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم جوانان گاهی در سخنرانی خود بی احترامی می کنند

denounce


/dəˈnaʊns/


/dɪˈnaʊns/

ی: متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن

Let in

1. Shoes are no good if they let in water.


[ترجمه her] کفش هایی که آب را در خود راه می دهند، خوب نیستند4|1


[ترجمه فاطمه] کفشهایی که آب داخلشان برود خوب نیستند3|0


[ترجمه گوگل]کفش ها اگر آب را به داخل برسانند خوب نیستند


[ترجمه ترگمان]کفش ها زمانی خوب نیستند که اجازه دهند آن ها در آب باشند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Let's open the window to let in some fresh air.


[ترجمه her] بگذارید پنجره را باز کنیم تا کمی هوای تازه وارد شود.3|1


[ترجمه فاطمه] اجازه بدید پنجره را بازکنیم تا کمی هوای تازه وارد شود1|0


[ترجمه گوگل]بیا پنجره را باز کنیم تا هوای تازه وارد شود


[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید پنجره را باز کنیم تا به هوای تازه برویم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Father open the window to let in the briskness of the morning air.


[ترجمه H.JT] پدر پنجره را باز می کند تا هوای تند صبحگاهی وارد شود.1|0


[ترجمه گوگل]پدر پنجره را باز کرد تا طراوت هوای صبحگاهی وارد شود


[ترجمه ترگمان]پدر پنجره را باز کرد تا تند تند هوای صبحگاهی را رها کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The living-room windows have net curtains which let in sunlight but stop passers-by looking in from the street.


[ترجمه گوگل]پنجره‌های اتاق نشیمن دارای پرده‌های توری هستند که نور خورشید را وارد می‌کنند اما رهگذران را از خیابان نگاه نمی‌کنند


[ترجمه ترگمان]پنجره های اتاق پذیرایی پرده های توری دارند که به نور خورشید اجازه می دهند از خیابان عبور کنند، اما راه گذران را با نگاه کردن به خیابان متوقف می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

disrespectful


/ˌdɪsrəˈspektfəl/


/ˌdɪsrɪˈspektfəl/

یگر: گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

Disrespectful

1. disrespectful behavior


رفتار بی ادبانه


2. you must not be disrespectful toward your uncle!


تو نباید نسبت به عموی خود بی احترامی بکنی !


3. We often criticize the Government, but we're never disrespectful towards the Royal Family.


[ترجمه گوگل]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هرگز نسبت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه ترگمان]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هیچ وقت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. I think young people are sometimes disrespectful in their speech.


[ترجمه گوگل]فکر می کنم جوان ها گاهی در گفتارشان بی احترامی می کنند


[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم جوانان گاهی در سخنرانی خود بی احترامی می کنند

denounce


/dəˈnaʊns/


/dɪˈnaʊns/

ی: متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن

Denoucne

1. to denounce an accomplice in crime


شریک جرم خود را لو دادن


2. the teacher who interrupted his talk to denounce a dormant student


معلمی که صحبت خود را قطع کرد تا دانشجوی به خواب رفته را سرزنش کند.


3. The father denounced his son for lying to the district attorney.


[ترجمه گوگل]پدر پسرش را به خاطر دروغ گفتن به دادستان منطقه محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]پدر پسر خود را به خاطر دروغ گفتن به وکیل متهم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Some people denounce the government for probing into their private lives.


[ترجمه گوگل]برخی از مردم دولت را به دلیل تحقیق در مورد زندگی خصوصی آنها محکوم می کنند


[ترجمه ترگمان]برخی مردم دولت را برای کاوش در زندگی خصوصی خود محکوم می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Ralph Nader, the consumer advocate, denounced the defective products being sold.


[ترجمه گوگل]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Speaker after speaker mounted/took the platform to denounce the policy.


[ترجمه گوگل]بلندگو پشت سر بلندگو سوار شدند/سکو را گرفتند تا این سیاست را محکوم کنند


[ترجمه ترگمان]سخنگو بعد از اینکه سخنگو سوار شد \/ سکو را برای تقبیح سیاست انتخاب کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. We must denounce injustice and oppression.


[ترجمه گوگل]ما باید بی عدالتی و ظلم را محکوم کنیم


[ترجمه ترگمان]ما باید بی عدالتی و ستم را محکوم کنیم

Let in

1. Shoes are no good if they let in water.


[ترجمه her] کفش هایی که آب را در خود راه می دهند، خوب نیستند4|1


[ترجمه فاطمه] کفشهایی که آب داخلشان برود خوب نیستند3|0


[ترجمه گوگل]کفش ها اگر آب را به داخل برسانند خوب نیستند


[ترجمه ترگمان]کفش ها زمانی خوب نیستند که اجازه دهند آن ها در آب باشند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Let's open the window to let in some fresh air.


[ترجمه her] بگذارید پنجره را باز کنیم تا کمی هوای تازه وارد شود.3|1


[ترجمه فاطمه] اجازه بدید پنجره را بازکنیم تا کمی هوای تازه وارد شود1|0


[ترجمه گوگل]بیا پنجره را باز کنیم تا هوای تازه وارد شود


[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید پنجره را باز کنیم تا به هوای تازه برویم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Father open the window to let in the briskness of the morning air.


[ترجمه H.JT] پدر پنجره را باز می کند تا هوای تند صبحگاهی وارد شود.1|0


[ترجمه گوگل]پدر پنجره را باز کرد تا طراوت هوای صبحگاهی وارد شود


[ترجمه ترگمان]پدر پنجره را باز کرد تا تند تند هوای صبحگاهی را رها کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The living-room windows have net curtains which let in sunlight but stop passers-by looking in from the street.


[ترجمه گوگل]پنجره‌های اتاق نشیمن دارای پرده‌های توری هستند که نور خورشید را وارد می‌کنند اما رهگذران را از خیابان نگاه نمی‌کنند


[ترجمه ترگمان]پنجره های اتاق پذیرایی پرده های توری دارند که به نور خورشید اجازه می دهند از خیابان عبور کنند، اما راه گذران را با نگاه کردن به خیابان متوقف می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

disrespectful


/ˌdɪsrəˈspektfəl/


/ˌdɪsrɪˈspektfəl/

یگر: گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

Disrespectful

1. disrespectful behavior


رفتار بی ادبانه


2. you must not be disrespectful toward your uncle!


تو نباید نسبت به عموی خود بی احترامی بکنی !


3. We often criticize the Government, but we're never disrespectful towards the Royal Family.


[ترجمه گوگل]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هرگز نسبت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه ترگمان]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هیچ وقت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. I think young people are sometimes disrespectful in their speech.


[ترجمه گوگل]فکر می کنم جوان ها گاهی در گفتارشان بی احترامی می کنند


[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم جوانان گاهی در سخنرانی خود بی احترامی می کنند

denounce


/dəˈnaʊns/


/dɪˈnaʊns/

ی: متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن

Denoucne

1. to denounce an accomplice in crime


شریک جرم خود را لو دادن


2. the teacher who interrupted his talk to denounce a dormant student


معلمی که صحبت خود را قطع کرد تا دانشجوی به خواب رفته را سرزنش کند.


3. The father denounced his son for lying to the district attorney.


[ترجمه گوگل]پدر پسرش را به خاطر دروغ گفتن به دادستان منطقه محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]پدر پسر خود را به خاطر دروغ گفتن به وکیل متهم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Some people denounce the government for probing into their private lives.


[ترجمه گوگل]برخی از مردم دولت را به دلیل تحقیق در مورد زندگی خصوصی آنها محکوم می کنند


[ترجمه ترگمان]برخی مردم دولت را برای کاوش در زندگی خصوصی خود محکوم می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Ralph Nader, the consumer advocate, denounced the defective products being sold.


[ترجمه گوگل]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Speaker after speaker mounted/took the platform to denounce the policy.


[ترجمه گوگل]بلندگو پشت سر بلندگو سوار شدند/سکو را گرفتند تا این سیاست را محکوم کنند


[ترجمه ترگمان]سخنگو بعد از اینکه سخنگو سوار شد \/ سکو را برای تقبیح سیاست انتخاب کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. We must denounce injustice and oppression.


[ترجمه گوگل]ما باید بی عدالتی و ظلم را محکوم کنیم


[ترجمه ترگمان]ما باید بی عدالتی و ستم را محکوم کنیم

seriousness

همیت، سختی، شدت، جدیت، وقار

Let in

1. Shoes are no good if they let in water.


[ترجمه her] کفش هایی که آب را در خود راه می دهند، خوب نیستند4|1


[ترجمه فاطمه] کفشهایی که آب داخلشان برود خوب نیستند3|0


[ترجمه گوگل]کفش ها اگر آب را به داخل برسانند خوب نیستند


[ترجمه ترگمان]کفش ها زمانی خوب نیستند که اجازه دهند آن ها در آب باشند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Let's open the window to let in some fresh air.


[ترجمه her] بگذارید پنجره را باز کنیم تا کمی هوای تازه وارد شود.3|1


[ترجمه فاطمه] اجازه بدید پنجره را بازکنیم تا کمی هوای تازه وارد شود1|0


[ترجمه گوگل]بیا پنجره را باز کنیم تا هوای تازه وارد شود


[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید پنجره را باز کنیم تا به هوای تازه برویم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Father open the window to let in the briskness of the morning air.


[ترجمه H.JT] پدر پنجره را باز می کند تا هوای تند صبحگاهی وارد شود.1|0


[ترجمه گوگل]پدر پنجره را باز کرد تا طراوت هوای صبحگاهی وارد شود


[ترجمه ترگمان]پدر پنجره را باز کرد تا تند تند هوای صبحگاهی را رها کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The living-room windows have net curtains which let in sunlight but stop passers-by looking in from the street.


[ترجمه گوگل]پنجره‌های اتاق نشیمن دارای پرده‌های توری هستند که نور خورشید را وارد می‌کنند اما رهگذران را از خیابان نگاه نمی‌کنند


[ترجمه ترگمان]پنجره های اتاق پذیرایی پرده های توری دارند که به نور خورشید اجازه می دهند از خیابان عبور کنند، اما راه گذران را با نگاه کردن به خیابان متوقف می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

disrespectful


/ˌdɪsrəˈspektfəl/


/ˌdɪsrɪˈspektfəl/

یگر: گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

Disrespectful

1. disrespectful behavior


رفتار بی ادبانه


2. you must not be disrespectful toward your uncle!


تو نباید نسبت به عموی خود بی احترامی بکنی !


3. We often criticize the Government, but we're never disrespectful towards the Royal Family.


[ترجمه گوگل]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هرگز نسبت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه ترگمان]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هیچ وقت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. I think young people are sometimes disrespectful in their speech.


[ترجمه گوگل]فکر می کنم جوان ها گاهی در گفتارشان بی احترامی می کنند


[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم جوانان گاهی در سخنرانی خود بی احترامی می کنند

denounce


/dəˈnaʊns/


/dɪˈnaʊns/

ی: متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن

Denoucne

1. to denounce an accomplice in crime


شریک جرم خود را لو دادن


2. the teacher who interrupted his talk to denounce a dormant student


معلمی که صحبت خود را قطع کرد تا دانشجوی به خواب رفته را سرزنش کند.


3. The father denounced his son for lying to the district attorney.


[ترجمه گوگل]پدر پسرش را به خاطر دروغ گفتن به دادستان منطقه محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]پدر پسر خود را به خاطر دروغ گفتن به وکیل متهم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Some people denounce the government for probing into their private lives.


[ترجمه گوگل]برخی از مردم دولت را به دلیل تحقیق در مورد زندگی خصوصی آنها محکوم می کنند


[ترجمه ترگمان]برخی مردم دولت را برای کاوش در زندگی خصوصی خود محکوم می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Ralph Nader, the consumer advocate, denounced the defective products being sold.


[ترجمه گوگل]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Speaker after speaker mounted/took the platform to denounce the policy.


[ترجمه گوگل]بلندگو پشت سر بلندگو سوار شدند/سکو را گرفتند تا این سیاست را محکوم کنند


[ترجمه ترگمان]سخنگو بعد از اینکه سخنگو سوار شد \/ سکو را برای تقبیح سیاست انتخاب کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. We must denounce injustice and oppression.


[ترجمه گوگل]ما باید بی عدالتی و ظلم را محکوم کنیم


[ترجمه ترگمان]ما باید بی عدالتی و ستم را محکوم کنیم

seriousness

همیت، سختی، شدت، جدیت، وقار

Seriousness

1. no excuse could extenuate the seriousness of his crime


هیچ بهانه ای شدت جرم او را کم نمی کرد.


2. She has no comprehension of the seriousness of the situation.


[ترجمه احمد قربانی] او متوجه جدی بودن وضعیت نیست.3|0


[ترجمه گوگل]او درکی از جدی بودن وضعیت ندارد


[ترجمه ترگمان]او درک جدی بودن اوضاع را درک نمی کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. He was beginning to understand the seriousness of life.


[ترجمه گوگل]او شروع به درک جدیت زندگی کرده بود


[ترجمه ترگمان]کم کم جدی بودن زندگی را درک می کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. He maintained an attitude of high seriousness.


[ترجمه گوگل]او نگرش جدی خود را حفظ کرد


[ترجمه ترگمان]قیافه جدی و جدی به خود گرفت


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. She failed to comprehend the seriousness of the situation.


[ترجمه گوگل]او قادر به درک جدی بودن وضعیت نبود


[ترجمه ترگمان]او نمی توانست درک کند که اوضاع از چه قرار است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

Let in

1. Shoes are no good if they let in water.


[ترجمه her] کفش هایی که آب را در خود راه می دهند، خوب نیستند4|1


[ترجمه فاطمه] کفشهایی که آب داخلشان برود خوب نیستند3|0


[ترجمه گوگل]کفش ها اگر آب را به داخل برسانند خوب نیستند


[ترجمه ترگمان]کفش ها زمانی خوب نیستند که اجازه دهند آن ها در آب باشند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Let's open the window to let in some fresh air.


[ترجمه her] بگذارید پنجره را باز کنیم تا کمی هوای تازه وارد شود.3|1


[ترجمه فاطمه] اجازه بدید پنجره را بازکنیم تا کمی هوای تازه وارد شود1|0


[ترجمه گوگل]بیا پنجره را باز کنیم تا هوای تازه وارد شود


[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید پنجره را باز کنیم تا به هوای تازه برویم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Father open the window to let in the briskness of the morning air.


[ترجمه H.JT] پدر پنجره را باز می کند تا هوای تند صبحگاهی وارد شود.1|0


[ترجمه گوگل]پدر پنجره را باز کرد تا طراوت هوای صبحگاهی وارد شود


[ترجمه ترگمان]پدر پنجره را باز کرد تا تند تند هوای صبحگاهی را رها کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The living-room windows have net curtains which let in sunlight but stop passers-by looking in from the street.


[ترجمه گوگل]پنجره‌های اتاق نشیمن دارای پرده‌های توری هستند که نور خورشید را وارد می‌کنند اما رهگذران را از خیابان نگاه نمی‌کنند


[ترجمه ترگمان]پنجره های اتاق پذیرایی پرده های توری دارند که به نور خورشید اجازه می دهند از خیابان عبور کنند، اما راه گذران را با نگاه کردن به خیابان متوقف می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

disrespectful


/ˌdɪsrəˈspektfəl/


/ˌdɪsrɪˈspektfəl/

یگر: گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

Disrespectful

1. disrespectful behavior


رفتار بی ادبانه


2. you must not be disrespectful toward your uncle!


تو نباید نسبت به عموی خود بی احترامی بکنی !


3. We often criticize the Government, but we're never disrespectful towards the Royal Family.


[ترجمه گوگل]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هرگز نسبت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه ترگمان]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هیچ وقت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. I think young people are sometimes disrespectful in their speech.


[ترجمه گوگل]فکر می کنم جوان ها گاهی در گفتارشان بی احترامی می کنند


[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم جوانان گاهی در سخنرانی خود بی احترامی می کنند

denounce


/dəˈnaʊns/


/dɪˈnaʊns/

ی: متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن

Denoucne

1. to denounce an accomplice in crime


شریک جرم خود را لو دادن


2. the teacher who interrupted his talk to denounce a dormant student


معلمی که صحبت خود را قطع کرد تا دانشجوی به خواب رفته را سرزنش کند.


3. The father denounced his son for lying to the district attorney.


[ترجمه گوگل]پدر پسرش را به خاطر دروغ گفتن به دادستان منطقه محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]پدر پسر خود را به خاطر دروغ گفتن به وکیل متهم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Some people denounce the government for probing into their private lives.


[ترجمه گوگل]برخی از مردم دولت را به دلیل تحقیق در مورد زندگی خصوصی آنها محکوم می کنند


[ترجمه ترگمان]برخی مردم دولت را برای کاوش در زندگی خصوصی خود محکوم می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Ralph Nader, the consumer advocate, denounced the defective products being sold.


[ترجمه گوگل]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Speaker after speaker mounted/took the platform to denounce the policy.


[ترجمه گوگل]بلندگو پشت سر بلندگو سوار شدند/سکو را گرفتند تا این سیاست را محکوم کنند


[ترجمه ترگمان]سخنگو بعد از اینکه سخنگو سوار شد \/ سکو را برای تقبیح سیاست انتخاب کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. We must denounce injustice and oppression.


[ترجمه گوگل]ما باید بی عدالتی و ظلم را محکوم کنیم


[ترجمه ترگمان]ما باید بی عدالتی و ستم را محکوم کنیم

seriousness

همیت، سختی، شدت، جدیت، وقار

Seriousness

1. no excuse could extenuate the seriousness of his crime


هیچ بهانه ای شدت جرم او را کم نمی کرد.


2. She has no comprehension of the seriousness of the situation.


[ترجمه احمد قربانی] او متوجه جدی بودن وضعیت نیست.3|0


[ترجمه گوگل]او درکی از جدی بودن وضعیت ندارد


[ترجمه ترگمان]او درک جدی بودن اوضاع را درک نمی کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. He was beginning to understand the seriousness of life.


[ترجمه گوگل]او شروع به درک جدیت زندگی کرده بود


[ترجمه ترگمان]کم کم جدی بودن زندگی را درک می کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. He maintained an attitude of high seriousness.


[ترجمه گوگل]او نگرش جدی خود را حفظ کرد


[ترجمه ترگمان]قیافه جدی و جدی به خود گرفت


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. She failed to comprehend the seriousness of the situation.


[ترجمه گوگل]او قادر به درک جدی بودن وضعیت نبود


[ترجمه ترگمان]او نمی توانست درک کند که اوضاع از چه قرار است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

bluntly

بی پرده، بدون تعارف ونزاکت

Let in

1. Shoes are no good if they let in water.


[ترجمه her] کفش هایی که آب را در خود راه می دهند، خوب نیستند4|1


[ترجمه فاطمه] کفشهایی که آب داخلشان برود خوب نیستند3|0


[ترجمه گوگل]کفش ها اگر آب را به داخل برسانند خوب نیستند


[ترجمه ترگمان]کفش ها زمانی خوب نیستند که اجازه دهند آن ها در آب باشند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Let's open the window to let in some fresh air.


[ترجمه her] بگذارید پنجره را باز کنیم تا کمی هوای تازه وارد شود.3|1


[ترجمه فاطمه] اجازه بدید پنجره را بازکنیم تا کمی هوای تازه وارد شود1|0


[ترجمه گوگل]بیا پنجره را باز کنیم تا هوای تازه وارد شود


[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید پنجره را باز کنیم تا به هوای تازه برویم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Father open the window to let in the briskness of the morning air.


[ترجمه H.JT] پدر پنجره را باز می کند تا هوای تند صبحگاهی وارد شود.1|0


[ترجمه گوگل]پدر پنجره را باز کرد تا طراوت هوای صبحگاهی وارد شود


[ترجمه ترگمان]پدر پنجره را باز کرد تا تند تند هوای صبحگاهی را رها کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. The living-room windows have net curtains which let in sunlight but stop passers-by looking in from the street.


[ترجمه گوگل]پنجره‌های اتاق نشیمن دارای پرده‌های توری هستند که نور خورشید را وارد می‌کنند اما رهگذران را از خیابان نگاه نمی‌کنند


[ترجمه ترگمان]پنجره های اتاق پذیرایی پرده های توری دارند که به نور خورشید اجازه می دهند از خیابان عبور کنند، اما راه گذران را با نگاه کردن به خیابان متوقف می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

disrespectful


/ˌdɪsrəˈspektfəl/


/ˌdɪsrɪˈspektfəl/

یگر: گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

Disrespectful

1. disrespectful behavior


رفتار بی ادبانه


2. you must not be disrespectful toward your uncle!


تو نباید نسبت به عموی خود بی احترامی بکنی !


3. We often criticize the Government, but we're never disrespectful towards the Royal Family.


[ترجمه گوگل]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هرگز نسبت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه ترگمان]ما اغلب از دولت انتقاد می کنیم، اما هیچ وقت به خانواده سلطنتی بی احترامی نمی کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. I think young people are sometimes disrespectful in their speech.


[ترجمه گوگل]فکر می کنم جوان ها گاهی در گفتارشان بی احترامی می کنند


[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم جوانان گاهی در سخنرانی خود بی احترامی می کنند

denounce


/dəˈnaʊns/


/dɪˈnaʊns/

ی: متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن

Denoucne

1. to denounce an accomplice in crime


شریک جرم خود را لو دادن


2. the teacher who interrupted his talk to denounce a dormant student


معلمی که صحبت خود را قطع کرد تا دانشجوی به خواب رفته را سرزنش کند.


3. The father denounced his son for lying to the district attorney.


[ترجمه گوگل]پدر پسرش را به خاطر دروغ گفتن به دادستان منطقه محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]پدر پسر خود را به خاطر دروغ گفتن به وکیل متهم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. Some people denounce the government for probing into their private lives.


[ترجمه گوگل]برخی از مردم دولت را به دلیل تحقیق در مورد زندگی خصوصی آنها محکوم می کنند


[ترجمه ترگمان]برخی مردم دولت را برای کاوش در زندگی خصوصی خود محکوم می کنند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. Ralph Nader, the consumer advocate, denounced the defective products being sold.


[ترجمه گوگل]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه ترگمان]رالف نادر، مدافع مصرف کننده، محصولات معیوب فروخته شده را محکوم کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


6. Speaker after speaker mounted/took the platform to denounce the policy.


[ترجمه گوگل]بلندگو پشت سر بلندگو سوار شدند/سکو را گرفتند تا این سیاست را محکوم کنند


[ترجمه ترگمان]سخنگو بعد از اینکه سخنگو سوار شد \/ سکو را برای تقبیح سیاست انتخاب کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. We must denounce injustice and oppression.


[ترجمه گوگل]ما باید بی عدالتی و ظلم را محکوم کنیم


[ترجمه ترگمان]ما باید بی عدالتی و ستم را محکوم کنیم

seriousness

همیت، سختی، شدت، جدیت، وقار

Seriousness

1. no excuse could extenuate the seriousness of his crime


هیچ بهانه ای شدت جرم او را کم نمی کرد.


2. She has no comprehension of the seriousness of the situation.


[ترجمه احمد قربانی] او متوجه جدی بودن وضعیت نیست.3|0


[ترجمه گوگل]او درکی از جدی بودن وضعیت ندارد


[ترجمه ترگمان]او درک جدی بودن اوضاع را درک نمی کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. He was beginning to understand the seriousness of life.


[ترجمه گوگل]او شروع به درک جدیت زندگی کرده بود


[ترجمه ترگمان]کم کم جدی بودن زندگی را درک می کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. He maintained an attitude of high seriousness.


[ترجمه گوگل]او نگرش جدی خود را حفظ کرد


[ترجمه ترگمان]قیافه جدی و جدی به خود گرفت


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


5. She failed to comprehend the seriousness of the situation.


[ترجمه گوگل]او قادر به درک جدی بودن وضعیت نبود


[ترجمه ترگمان]او نمی توانست درک کند که اوضاع از چه قرار است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

bluntly

بی پرده، بدون تعارف ونزاکت

Bluntly

1. he told them bluntly that they are not welcome


رک به آنها گفت که مقدمشان خوشایند نیست.


2. let me ask you bluntly


بگذارید بی رودربایستی از شما بپرسم.


3. i can afford to tell you bluntly that . . .


می توانم رک به شما بگویم که . . .


4. 'You're drunk,' she said bluntly.


[ترجمه گوگل]او با صراحت گفت: تو مستی


[ترجمه ترگمان]او بی پرده گفت: تو مستی


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

loneliness

تنهایی، تکی، غریبی، دلتنگی، خلوت بودن بیغولگی

loneliness

تنهایی، تکی، غریبی، دلتنگی، خلوت بودن بیغولگی

Loneliness

1. loneliness figures quite a lot in her conversation


تنهایی در صحبت های او کاملا به چشم می خورد.


2. loneliness stares between the lines of his poetry


تنهایی در لابلای سطرهای شعر او به چشم می خورد.


3. misery and loneliness darted from her eyes


اندوه و تنهایی از چشمانش می بارید.


4. into her diary she discharged her loneliness and anger


او تنهایی و خشم خود را در دفتر خاطرات خود بروز داد.


5. a woman who was encased in her own selfmade loneliness


زنی که در تنهایی خود ساخته اش محبوس شده بود


6. He endured agonies of loneliness and misery.


[ترجمه فائزه] او عذاب تنهایی و بدبختی را تحمل کرد6|5


[ترجمه فائزه] او رنج تنهایی و بدبختی را تحمل کرد4|2


[ترجمه گوگل]او عذاب تنهایی و بدبختی را تحمل کرد


[ترجمه ترگمان]رنج تنهائی و بیچارگی را تحمل می کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. Some people say that loneliness is shameful, but fashion is a means of resistance alone, this is fashion realm.


[ترجمه گوگل]بعضی ها می گویند تنهایی شرم آور است، اما مد به تنهایی وسیله مقاومت است، اینجا قلمرو مد است


[ترجمه ترگمان]برخی مردم می گویند که تنهایی شرم آور است، اما مد وسیله ای برای مقاومت تنها است، این قلمرو مد است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

knowledgeable


/ˈnɑːlədʒəbl̩/


/ˈnɒlɪdʒəbl̩/

ی: زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار

knowledgeable


/ˈnɑːlədʒəbl̩/


/ˈnɒlɪdʒəbl̩/

ی: زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار

Knowledgeble


2. Her lawyer seemed very knowledgeable and experienced.


[ترجمه گوگل]وکیل او بسیار آگاه و با تجربه به نظر می رسید


[ترجمه ترگمان]وکیل او بسیار باهوش و باتجربه به نظر می رسید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Any knowledgeable wine merchant would be able to advise you.


[ترجمه گوگل]هر تاجر شراب آگاه می تواند شما را راهنمایی کند


[ترجمه ترگمان]هر تاجر اطلاعاتی میتونه بهت پیشنهاد کنه


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. She is very knowledgeable about plants.


[ترجمه گوگل]او در مورد گیاهان بسیار آگاه است


[ترجمه ترگمان]او نسبت به گیاهان بسیار مطلع است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

instruction


/ˌɪnˈstrəkʃn̩/


/ɪnˈstrʌkʃn̩/

ی: دستور العمل، راهنمایی، فرمان، اموزش، سفارش


معانی دیگر: آموزش، تعلیم، پرهیختن، تدریس، درس، آموزه، پند، دستور، رهنمود، (جمع) دستورات (مثلا روی شیشه ی دارو یا قوطی رنگ و غیره)، رهنمودها، آگهدادها

Instruction

1. instruction in library usage


تعلیم در استفاده از کتابخانه


2. jump instruction


آموزه ی جهش


3. the instruction and government of the youth


آموزش و سرپرستی جوانان


4. the instruction of mathematics is difficult


یاد دادن ریاضی مشکل است.


5. to receive instruction in history


در تاریخ آموزش دیدن


6. medium of instruction


زبانی که با آن تدریس انجام می شود


7. if a teacher's instruction is a whisper of affection . . .


درس معلم ار بود زمزمه ی محبتی . . .


8. both didactic and laboratory instruction will be used


هم آموزش نظری و هم آموزش آزمایشگاهی به کار گرفته خواهد شد.


9. to carry out an instruction


دستوری را اجرا کردن


10. a teacher must adapt his instruction to meet student's needs


معلم باید تدریس خود را با نیاز شاگردان هماهنگ کند.

happiness


/ˈhæpinəs/


/ˈhæpɪnəs/

: شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی

happiness


/ˈhæpinəs/


/ˈhæpɪnəs/

: شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی

Happiness


8. money doesn't bring happiness


پول خوشحالی نمی آورد.


9. the feel of happiness


احساس خوشی


10. the search for happiness


جستجوی خوشبختی


11. to will another's happiness


خواستار خوشی دیگری شدن


12. an exterior appearance of happiness


ظاهری حاکی از شادی

stupidity


/stuːˈpɪdəti/


/stjuːˈpɪdɪti/

: مزخرف، سفاهت، بیهوشی، بی علاقگی، خیره سری، خریت، حماقت، سبک سری، کند ذهنی

happiness


/ˈhæpinəs/


/ˈhæpɪnəs/

: شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی

Happiness


8. money doesn't bring happiness


پول خوشحالی نمی آورد.


9. the feel of happiness


احساس خوشی


10. the search for happiness


جستجوی خوشبختی


11. to will another's happiness


خواستار خوشی دیگری شدن


12. an exterior appearance of happiness


ظاهری حاکی از شادی

stupidity


/stuːˈpɪdəti/


/stjuːˈpɪdɪti/

: مزخرف، سفاهت، بیهوشی، بی علاقگی، خیره سری، خریت، حماقت، سبک سری، کند ذهنی

Stupidity

1. clear stupidity


حماقت آشکار (محض)


2. colossal stupidity


حماقت عظیم


3. his stupidity enraged his father


حماقت او پدرش را به خشم آورد (کلافه کرد).


4. monumental stupidity


حماقت عظیم


5. patent stupidity

get on with


/gɛt ɑn wɪð/


/gɛt ɒn wɪð/

ادامه دادن

get on with


/gɛt ɑn wɪð/


/gɛt ɒn wɪð/

ادامه دادن

Get on with

1. Stop all this fuss and get on with your work.


[ترجمه گوگل]دست از این هیاهو بردارید و به کار خود ادامه دهید


[ترجمه ترگمان]این همه جار و جنجال رو تمومش کن و کارت رو ادامه بده


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Be positive about your future and get on with living a normal life.


[ترجمه پری] در مورد آینده ی خودتان مثبت اندیش باشید و به زندگی عادیتان ادامه دهید.5|1


[ترجمه گوگل]در مورد آینده خود مثبت باشید و به زندگی عادی ادامه دهید


[ترجمه ترگمان]در مورد آینده خود مثبت باشید و با زندگی عادی زندگی کنید


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. Stop pissing about and get on with your work.


[ترجمه آرش] اینقدر خراب کاری نکن و به کارت ادامه بده5|3


[ترجمه گوگل]دست از عصبانیت بردارید و به کار خود ادامه دهید


[ترجمه ترگمان]اینقدر عصبانی نباش و کارت رو ادامه بده


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

appliance


/əˈplaɪəns/


/əˈplaɪəns/

: اسباب، الت، وسیله، اختراع، تعبیه

Appliance

1. household appliance


وسایل و ابزار خانه (مانند یخچال و رادیو)


2. If those two wires touch, the appliance will short-circuit and probably go up in flames.


[ترجمه گوگل]اگر این دو سیم با هم برخورد کنند، دستگاه اتصال کوتاه می‌کند و احتمالاً شعله‌ور می‌شود


[ترجمه ترگمان]اگر آن دو سیم با هم تماس داشته باشند، دستگاه اتصال کوتاه خواهد داشت و احتمالا به آتش کشیده خواهد شد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


3. These advances were the result of the intellectual appliance of science.


[ترجمه گوگل]این پیشرفت ها نتیجه کاربرد عقلانی علم بود


[ترجمه ترگمان]این پیشرفت ها نتیجه دستگاه فکری علم بودند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


4. What's more, it tends to suffer from domestic appliance interference.


[ترجمه گوگل]علاوه بر این، معمولاً از تداخل لوازم خانگی رنج می برد


[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، از تداخل خانوادگی داخلی رنج می برند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

humble


/ˈhəmbl̩/


/ˈhʌmbl̩

: پست، فروتن، خاضع، محقر، زبون، خاکی، خاشع، بدون ارتفاع، شکسته نفسی کردن، پست کردن

Humble

1. a humble cottage became their abode


کلبه ی محقری منزلگه آنها شد.


2. eat humble pie


فروتنی کردن (به ویژه با توبه و اذعان به لغزش های خود)،خود را حقیر کردن


3. in my humble opinion


به عقیده ی این حقیر


4. a man of humble origin


آدم پست تبار


5. please accept my humble apology


لطفا پوزش فروتنانه ی مرا بپذیرید.


6. welcome to my humble dwelling!


به خانه ی محقر من خوش آمدید!


7. welcome to our humble home


به خانه ی محقر ما خوش آمدید.


8. i pray with a humble heart


با قلبی بی پیرایه دعا می کنم.


9. the governor was a humble man who hated luxury


فرماندار مرد فروتنی بود که از تجملات بیزار ب

pistol


/ˈpɪstl̩/


/ˈpɪstl̩

ی: تپانچه، هفت تیر، تپانچه در کردن


معانی دیگر: سلاح کمری، پیشتاب

modest


/ˈmɑːdəst/


/ˈmɒdɪst/

ساده، فروتن، فای، افتاده، معتدل، نسبتا کم، متواضع، باحیا

Modest

1. modest behavior


رفتار محجوبانه


2. a modest and peaceable man


یک مرد افتاده و آرام


3. a modest farmhouse


یک خانه ی روستایی ساده و بی پیرایه


4. a modest increase in salaries


افزایش ناچیز حقوق ها


5. a modest proposal


پیشنهاد معقول


6. be modest especially when you thrive


فروتن باش به ویژه هنگام کامیابی.


7. he was modest and silent


او محجوب و بی حرف بود.


8. the employee's modest requests


درخواست های معقول کارمندان


9. a well-bred man is modest without being bashful


آدم نیک پرورده بدون اینکه خجول باشد فروتن است.

sort out


/sɔrt aʊt/


/sɔːt aʊt/

مرتب کردن

relevant


/ˈreləvənt/


/ˈreləvənt/

: مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد

Relevant


1. relevant and irrelevant


با مورد و بی مورد


2. all the information relevant to his new responsibilities


همه ی اطلاعات مربوط به وظایف جدید او


3. gleaning old newspapers for relevant news


از روزنامه های قدیمی اخبار مربوطه را کسب کردن


4. your objection is not relevant


اعتراض شما وارد نیست.


5. your statements are not relevant to the topic of our discussions


اظهارات شما ربطی به موضوع مذاکرات ما ندارد.


6. She's well qualified but has no relevant work experience.


[ترجمه سینا] او به خوبی واجد شرایط است، اما دارای تجربه ی کاری مرتبط نیست12|1


[ترجمه گوگل]او واجد شرایط است اما هیچ تجربه کاری مرتبطی ندارد


[ترجمه ترگمان]او بسیار واجد شرایط است، اما هیچ تجربه کاری ندارد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


7. What you say is not relevant to the matter in hand.


[ترجمه گوگل]آنچه شما می گویید به موضوع مورد نظر مربوط نیست


[ترجمه ترگمان]چیزی که شما می گویید مربوط به موضوع در دست نیست


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


8. He copied the relevant data out of the encyclopaedia.


[ترجمه گوگل]او داده های مربوطه را از دایره المعارف کپی کرد


[ترجمه ترگمان]او داده های مرتبط را از دایره المعارف کپی کرد


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

discourse


/ˈdɪskɔːrs/


/ˈdɪskɔːs/

عنی: مباحثه، سخن، قدرت استقلال، سخنرانی کردن، ادا کردن، سخن گفتن

Discourse


7. No amount of discourse is sadness for the prelude.


[ترجمه گوگل]هیچ مقداری از گفتمان برای پیش درآمد غم نیست


[ترجمه ترگمان]هیچ مقدار از گفتمان برای مقدمه غم انگیز نیست


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


8. We'll discourse on the subject tonight.


[ترجمه گوگل]امشب در مورد این موضوع صحبت خواهیم کرد


[ترجمه ترگمان]امشب در این باره صحبت می کنیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


9. The discourse touches many of the issues which are currently popular.


[ترجمه mey90] گفتمان، بسیاری از مسائل پرطرفدار روز را پوشش می دهد.1|0


[ترجمه گوگل]این گفتمان بسیاری از موضوعاتی را که در حال حاضر رایج هستند، لمس می کند


[ترجمه ترگمان]این گفتمان بسیاری از موضوعاتی را که در حال حاضر محبوب هستند را لمس می کند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


10. These were now crystallized in an expanded discourse on male and female sexuality.


[ترجمه گوگل]اینها اکنون در یک گفتمان گسترده در مورد تمایلات جنسی مردانه و زنانه متبلور شدند


[ترجمه ترگمان]این ها اکنون در یک گفتمان گسترده در زمینه روابط جنسی مردانه و مردانه متبلور می شوند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


11. All discourse is more or less reciprocal, if only because it is based upon assumptions about receivers.


[ترجمه گوگل]همه گفتمان ها کم و بیش متقابل هستند، اگر فقط به این دلیل که مبتنی بر فرضیات در مورد گیرندگان است


[ترجمه ترگمان]هر گفتمان بیشتر یا کم تر متقابل است، اگر تنها به این دلیل است که مبتنی بر مفروضات مربوط به گیرنده است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید


2. Ironically, for a man who hated war, he would have made a superb ساخت


2. Ironically, for a man who hated war, he would have made a superb war cameraman.


[ترجمه گوگل]از قضا، برای مردی که از جنگ متنفر بود، یک فیلمبردار عالی جنگ می ساخت


2. Ironically, for a man who hated war, he would have made a superb ساخت


2. Ironically, for a man who hated war, he would have made a superb war cameraman.


[ترجمه گوگل]از قضا، برای مردی که از جنگ متنفر بود، یک فیلمبردار عالی جنگ می ساخت

come across


/kʌm əˈkrɔs/


/kʌm əˈkrɒs/

(معنی و غیره) واضح بودن، 1- اتفاقا ملاقات کردن، اتفاقا یافتن 2- (عامیانه - سخن و نوشته) رسا، آسان فهم 3- ( به دلخواه کسی دیگر) حرف زدن یا عمل کردن