• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/932

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

932 Cards in this Set

  • Front
  • Back
abroad
در خارج، به خارج، از خارج
abrupt
نا گهاني، غير منتظره
acceptable
قابل قبول ، پذيرفتني
acclaim
تشويق، تحسين، استقبال
actually
در واقع، به راستي، حقيقتا، واقعا
adverse
نا مطلوب، نامساعد، ناسازگار
advice
توصيه، سفارش، نصيحت
attractive
جذاب، گيرا، زيبا، جالب
autonomous
مستقل، خود مختار
disapproval
مخالفت، عدم تأييد، نارضايتي
disruptive
مخل، مختل كننده، مخرب
haphazardly
با بي نظمي، در هم بر هم، به طور تصادفي
ideal
مطلوب، دلخواح، ايده آل
persistent
بي وقفه، مستمر، مدام
wide
عريض، وسيع، پهن، گسترده
advanced
پيشرفته، مترقي
advantage
مزيت، امتياز، فايده
advent
پيدايش،ورود، ظهور
agile
چابك، چالاك، فرز
albeit
اگر چه، گرچه، مع هذا
allow
اجازه دادن، امكان دادن، امكان پذير ساختن
appealing
جالب، جذاب، خوشايند
celebrated
مشهور، معروف، سرشناس
contemporary
معاصر، هم عصر، جديد
distribute
توزيع كردن، پخش كردن
encourage
تشويق كردن، دلگرم كردن
energetic
پر تحرك، فعال، پرانرژي
frail
ضعيف، نحيف
refine
تصفيه كردن، پالايش كردن
worthwhile
مفيد، ازشمند، ارزنده (كه به زحمتش بيرزد)
alter
تغيير دادن، عوض كردن
analyze
بررسي كردن، تجزيه و تحليل كردن
ancient
باستاني، قديمي، كهن
annoying
ناراحت كننده، آزار دهنده
anticipate
پيشبيني كردن، انتظار داشتن
conform
پيروي كردن، اطاعت كردن، وقف داشتن،وقف دادن
detect
متوجه (چيزي) شدن، پي كردن، كشف كردن
enrich
غني كردن، ژروتمند كردن، پر بار كردن
intensify
تشديد كردن، افزايش دادن
intolerable
غير قابل تحمل
observe
مشاهده كردن، ديدن، رعايت كردن
ongoing
در دست اقدام، جاري، فعلي
propose
پيشنهاد كردن، مطرح كردن، در نظر داشتن
restore
مسترد كردن، بازگرداندن، احيا كردن
vital
ضروري، حياتي، بسيار مهم
ambiguous
مبهم، دوپهلو
apparent
آشكار، معلوم، روشن
arbitrary
اختياري، تصادفي، دلبخواه ، الله بختكي
assert
قاطعانه ابراز يا اظهار كردن، تأكيد كردن بر
astounding
حيرت انگيز، شگفت انگيز
astute
زيرك، زرنگ، زبل
authorize
اختيار دادن به، اجازه دادن، حق دادن به
deceptively
به طور فريبنده اي، به طور غلط اندازي، به نحو گول زننده اي
determined
مصمم، با اراده
elicit
بيرون كشيدن، در آوردن(پاسخ، اطلاعات و غيره)
forbid
قدغن كردن، ممنوع كردن، اجازه ندادن
petition
در خواست كردن، تقاضا كردن، خواستن
relinquish
صرف نظر كردن، دست كشيدن از، رها كردن(حق، امتياز و غيره)
resilient
انعطاف پذير، بهبود پذير، مقاوم
tempt
وسوسه كردن، اغوا كردن
amaze
متعجب كردن، شگفت زده كردن، متحير ساختن
baffle
گيج كردن، مات و مبهوت كردن
bear
محصول دادن، بار نشستن،‌ تحمل كردن،(ميوه) دادن
block
مسدود كردن، (راه،ترافيك،لوله)بستن
blur
تار شدن، تار كردن، تيره و تار كردن
brilliant
باهوش، زيرك،درخشان، روشن
caution
هشدار دادن، اخطار دادن
challenge
چالش، مبارزه طلبي، دعوت(به مبارزه)
delicate
حساس، ظريف
enhance
افزايش دادن، تقويت كردن، بهبود بخشيدن
intrigue
مجذوب كردن، شيفته كردن
persuade
متقاعد كردن، قانه كردن، ترغيب كردن
replace
جانشين / جايگزين(كسي يا چيزي) شدن، جايگزين كردن
shed
پوست)انداختن، (اشك ) ريختن
unique
منحصر به فرد، بي نظير
chiefly
بيشتر، در درجه اول، عمتداً، به خصوص
coarse
زبر، خشن
commonplace
عادي، معمولي، پيش پا افتاده
comparatively
نسبتاً،در مقايسه
complex
پيچيده، مشكل
conventional
مرسوم، قديمي، سنتي، متعارف
curious
عجيب، كنجكاو
exceedingly
بسيار، بي نهايت، بي اندازه
exclusively
منحصراً، فقط
immense
عظيم، بسيار بزرگ،حجيم
indeed
واقعاً، جداً،‌به راستي
rigid
سخت گير، مقرراتي، جدي، انعطاف نا پذير
routinely
معمولأ، مرتبأ، به طور منظم
sufficiently
به اندازه كافي
visibly
آشكارا، به طور مشهودي
appropriate
درست، مناسب،‌شايسته
clarify
شرح دادن، روشن كردن
conceal
پنهان كردن، مخفي كردن،‌كتمان كردن
confirm
تأييد كردن، اثبات كردن
constantly
هميشه، همراه،‌دائماً
convenient
در دسترس،‌نزديك، مفيد، مناسب، راحت
core
اصلي، مهم، مهم ترين
critical
حساس،خطرناك، بحراني
distort
تحريف كردن، تقيير شكل دادن
diverse
گوناگون، متفاوت، مختلف
prosperous
موفق، ثروتمند، آباد،پررونق
purposefully
عمداً، با قصدِ خاصي، مصممانه
reveal
آشكار كردن، نشان دادن، برملا كردن، فاش ساختن
scarcely
به ندرت، خيلي كم،‌ به سختي
theoretically
از لحاظ نظري، به طور فرضي، از روي فرض
accelerate
تسريع يا تند شدن، شتاب گرفتن/ بخشيدن، سرعت دادن
crack
تَرَك، شكاف
create
خلق كردن، به وجود آوردن، ايجاد كردن
creep
خزيدن، سينه خيز رفتن
crush
خرد كردن، آسياب كردن، له كردن/شدن
cultivate
كاشتن، كشت كردن
dictate
تحميل كردن، دستور دادن، امرونهي كردن
distinguish
تشخيس دادن،‌شناختن
flaw
عيب، نقص، اشتباه
harvest
برداشت كردن، درو كردن، جمع كردن
mirror
منعكس كردن
obtain
به دست آوردن، كسب كردن
particle
ذره، تكه، ريزه
settle
اقامت كردن، ساكن شدن
transport
بردن، رساندن، حمل كردن،نقل و انتقال دادن
accurate
دقيق، درست، صحيح
classify
رده بندي كردن، طبقه بندي كردن، دسته بندي كردن
currency
پول رايج، پول
deep
عميق، گود
dense
غليظ ، متراكم
depend on
وابسته بودن به، متكي بودن به
dim
نور) ضعيف، كم، (چراغ)كم نور
display
نشان دادن،[نقاشي، كالا و غيره] به نمايش گذاشتن
exports
صادرات
gigantic
عظيم، بسيار بزرگ،غول پيكر
impressive
تحسين برانگيز، تأثير گذار، گيرا
lasting
ماندني، بادوام، جاودانه، پايدار
treasure
خزانه، گنجينه
uniform
يكنواخت، هماهنگ، همانند، يكسان
vibrant
سرزنده، بانشاط‌ ، پرشور
distinct
مشخص، متمايز، متفاوت، آشكار
dominant
اصلي، عمده، مهم، مسلط
dormant
غير فعال، خاموش
drab
رنگ و غيره ) بي روح، مرده رنگ ورورفته،(زندگي و غيره)كسل كننده،يكنواخت
dramatic
پرهيجان، پرشور
elaborate
مفصل، مبسوط
exceptional
استثنايي، فوق العاده، بي نظير، عالي
hazardous
خطرناك،پرمخاطره
minuscule
كوچك،‌ناچيز، اندك
prime
آماده كردن
rudimentary
مقدماتي، ابتدايي، اوليه
sensitive
حساس،‌ زودرنج
superficial
سطحي، كم عمق، جزئي، ظاهري
terrifying
وحشتناك، ترسناك
vigorous
پرزور، نيرومند
amenity
وسيله رفاه، وسيله آسايش، [به صورت جمع] امكانات رفاهي
destroy
خراب كردن، نابود كردن،‌ويران كردن
disperse
متفوق كردن، پراكنده كردن/شدن، پخش كردن
dwelling
مسكن، خانه، اقامتگاه
element
جزء، بخش، عنصر، محيط
elementary
ساده، مقدماتي، ابتدايي
eliminate
حذف كردن، رفع يا برطرفكردن
emphasize
تأكيد كردن
encircle
حلقه زدن دور، احاطه كردن
erratic
نامنظم، درهم برهم،
exaggerate
اغراق كردن، مبالغه كردن، غلق كردن
mention
ذكر كردن، بيان كردن، گفتن
pier
اسكله
prevalent
متداول، رايج
release
خبر و غيره ] منتشر كردن، [كتاب، فيلم و غيره] عرضه كردن، پخش كردن
benefit
مفيد/ سودمند بودن براي، سود رساندن به
blind
شخس] نابينا
broaden
گسترش/ وسعت دادن، افزايش دادن
burgeon
رشد كردن، شكوفا شدن، جوانه زدن
conspicuously
آشكارا، به وضوح، به روشني، به طور مشهودي
demand
اصرار/ پافشاري كردن، مصرانه گفتن/ خواستن
endorse
تأييد كردن،حمايت كردن
enormous
عظيم، بزرگ، فراوان
entirely
كاملاً، كلاً، به كلي
erode
فرسودن، تضعيف كردن، كاهش دادن
evaporate
از بين رفتن، ناپديد شدن، تبخير شدن
recover
باز يافتن،‌ پيدا كردن
reportedly
بنابر گزارش هاي رسيده، ظاهراً،‌طبق اطلاع، از قرار مسموع
shift
تغيير، دگر گوني
suffer
رنج يا عذاب كشيدن، تحمل كردن
dignitary
مقام عالي رتبه، رجٌل
crucial
بسيار مهم،بسيار اساسي، حياتي
elude
فرار كردن از چنگٍ ، گريختن از چنگ
evident
روشن، آشكار، معلوم
exhaust
ذخاير، نيرو و غيره] به اتمام رساندن، مصرف كردن
extensive
گسترده، وسيع، جامع
extremely
بسيار، بي نهايت، فوق العاده
face
خطر، مشكل و غيره] مواجه شدن با، روبرو شدن با
facet
جنبه، جهت، بعد
hero
قهرمان، (مرد) پهلوان
inaccessible
دور از دسترس، خارج از دسترس،دست نيافتني
obviously
آشكارا، مسلماً، معلوم بودن كه
predictably
همان طور كه پيش بيني مي شد، او فراموش كرد تكاليفش را انجامدهد.
solve
حل كردن
suitable
مناسب، شايسته، درخور
ample
كافي، فراوان
arid
زمين] خشك، باير،[آب و هوا] خشك، كم باران
avoid
پرهيز/ اجتناب كردن، دوري كردن
defy
مقاومت كردن در برابر، ايستادگي كردن در مقابل، عرض اندام كردن
enact
قانون] وضع كردن، تصويب كردن
even
منظم
feign
بيماري، ديوانگي و غيره] تظاهر كردن به، خود را به... زدن، وانمود كردن(كه
fertile
بارور،حاصاخيز
freshly
به تازگي،تازه
function
نقش، وظيفه، عملكرد
fundamental
اساسي، بنيادي، اصولي
indiscriminate
بي هدف، اتفاقي، تصادفي، بي رويه
selective
گزينشي، انتخابي
spacious
وسيع، جادار
withstand
مقاومت كردن در برابر، تاب/دوام آوردن در برابر
durable
بادوام، ماندني، پايدار
favor
التفات كردن به، مورد تأييد قرار دادن، جانبداري/طرفداري كردن از
gain
به دست آوردن، كسب كردن
generate
به دست آوردن، كسب كردن توليد كردن، به وجود آوردن، ايجاد كردن
halt
متوقف كردن
handle
از عهدهي(چيزي) برآمدن، كنترل كردن، اداره كردن
harbor
پناه دادن
harmful
مضر، زيان آور، خطرناك
insignificant
بي اهميت، ناچيز، بي ارزش
mysterious
مرموز، رمزگونه، اسرارآميز
perilous
خطرناك،پرمخاطره، مخاطره انگيز
postpone
به تعويق انداختن، عقب انداختن/افتاده
promote
تشويق كردن،تبليغ كردن، ترويج كردن، ارتقاء/ترفيع دادن،تقويت كردن
reject
رد كردن، پذيرفتن
substantial
مهم، اساسي
conscientious
وظيفه شناس، باوجدان، درستكار
convey
فكر، مقصود] فهماندن، بيان كردن
encompass
شامل يا حاوي(چيزي)بودن، در بر گرفتن
expansion
انبساط ، توسعه، گسترش
heighten
افزايش دادن، تشديد كردن/شدن
highlight
تأكيد كردن بر، برجسته كردن،[نوشته] با ماژيك مشخص كردن
inadvertently
سهواً، از روي بي مبالاتي، ندانسته
inevitable
اجتناب ناپذير، گريزناپذير، حتمي
infancy
آغاز راه، ابتداي كار، دوران آغازين
miraculously
به طور معجزه آسا
retrieve
باز يافتن،‌ پيدا كردن، دوباره به دست آوردن
systematically
به طرز اصولي، به طرزي حساب شده، به طور منظم
unlikely
بعيد، نامحتمل، غير محتمل
unwarranted
غيرموجه، ناموجه، بي دليل
zenith
نقطه ي )اوج
agitate
نگران كردن، مضطرب كردن
confidential
محرمانه، سري
delighted
خرسند، خوشحال، شاد
discreetly
با احتياط، محتاطانه، مؤدبانه
documented
مستند، اثبات شده
gradually
به تدريج، كم كم
influence
تأثير داشتن در، اثر گذاشتن بر، نفوذ داشتن روي
inordinate
مقدار و غيره] بيش از حد، بيش از اندازه
instantly
فوراً، بلافاصله
intentionally
عمداً، از قصد، تعمداً
intrinsic
ذاتي، فطري، باطني،[ ارزش و غيره] واقعي
inundate
زير آب بردن، عرق كردن، زير سيل بردن، غرقه كردن
involve
درگير/ گرفتار كردن، متضمن يا مستلزم بودن، در برداشتن
nominal
اندك، ناچيز، صوري، اسمي
presumably
احتمالا، از قرار معلوم، گويا
absurd
پوچ، بي معني، نامعقول، مزخرف
abuse
سوء استفاده، استفاده نادرست
allocation
سهم، سهميه
balanced
متعادل، متوازن، هماهنگ
conservation
حفاظت، حفظ، حفاظت محيط زيست
fallacious
اشتباه، غلط، سفسطه آميز، گمراه كننده
feasible
ممكن، عملي، شدني
lack
كمبود، نياز، فقدان، عدم
limber
انعطاف پذير، نرم
means
روش، طريقه، وسيله
narrow
باريك، محدود
preconception
تصور قبلي، پيش پندار
robust
نيرومند، قوي، صحيح و سالم، تندرست
steady
محكم، ثابت، پيوست و يكنواخت، دائمي
swift
تند، سريع
antiquated
قديمي، منسوخ، از مد افتاده
coherent
فكر، بحث، استدلال] منسجم، يكدست
develop
رشد كردن، توسعه يا گسترش يافتن/ دادن
fabricate
كالا] ساختن
investigation
تحقيق، بررسي، رسيدگي
normally
به طور عادي، معمولاً
notice
متوجه شدن، فهميدن، پي بردن
notion
عقيده، نظر، تصور
novel
نو، تازه، جديد، بديع
opposition
مخالفت،مقاومت
record
يادداشت/ ثبت كردن
relate
گفتن، نقل كردن
suspect
حدس زدن، گمان كردن، مشكوك/ ظنين شدن
unbiased
بي طرف، بي غرض، بي طرفانه
varied
مختلف، متنوع، گوناگون
accentuate
برجسته كردن، مورد تاًكيد قرار دادن، مشخص كردن، اهميت دادن،
disguise
احساسات، واقعيات و غيره] پنهان كردن، مخفي كردن
finance
تاًمين سرمايه يا بودجه كردن، منابع مالي لازم را فراهم كدن براي
initiate
شروع كردن، داير كردن،‌ به اجرا در آوردن، به جريان انداختن
innovative
ابتكاري، مبتكرانه، ابتداعي، نو
narrate
نقل كردن، روايت كردن، تعريف كردن
nevertheless
با اين همه، با وجود اين، با اين حال
occasionally
گاه به گاه، گاه و بي كاه، گاهي اوقات
omit
حذف كردن، از قلم انداختن
outlandish
لباس، رفتار و غيره] عجيب و غريب، ناجور، زننده
overcome
شكست دادن، غالب آمدن بر، پيروز شدن بر، فائق آمدن بر
partially
تا حدي، نسبتاً، به طور ناقص
pass
تصويب كردن، تأييد كردن، قبول كردن
portray
به تصوير كشيدن، توصيف كردن
submit
ارائه دادن، تسليم كردن، دادن
decline
سلامتي] تحليل رفتن، رو به ضعف رفتن، كاهش يافتن
gather
جمع آوري كردن، گرد آوري كردن، متمركز كردن
motion
حركت، جنبش
partisan
تعصب آميز، جانبدارانه
pattern
نقش و نگار، الگو، طرح
phenomena
جمع] پديده ها،‌ رويدادها
philanthropic
بشر دوستانه، نوع دوستانه
placid
آرام، خونسرد
plentiful
وافر، فراوان
reaction
واكنش، عكس العمل
rhythm
ريتم، ضرب آهنگ، رنگ
scenic
خوش منظره، تماشايي، ديدني
shallow
كم عمق
sheltered
زندگي] آرام، بي دغدغه
vanishing
در حال انقراض، در حال نابودي، در حال ناپديد شدن
account
گزارش ، حساب بانكي، صورت حساب
archaic
منسوخ، قديمي، باستاني، كهنه
hasten
عجله كردن، با عجله رفتن، شتافتن
hue
رنگ، نما
illustration
تصوير، شكل، مثال، نمونه
inactive
غير فعال، بي تحرك، تنبل
intricate
پيچيده، ظريف
magnitude
بزرگي، اندازه، وسعت
oblige
مجبور/ ملزم كردن، لطف كردن به
overlook
ناديده گرفتن، چشم پوشي كردن از، غفلت كردن، نديده
poll
نظر سنجي، سنجش افكار عمومي
position
جا، مكان
practical
عملي، مفيد، مناسب
predominant
عمده، اصلي، غالب، برجسته(ترين)، بارز(ترين)
prompt
باعث شدن، وادار كردن، به موقع حاضر شدن
analogous
شبيه، همانند، نظير
approximately
تقريباً، حدوداً
compel
وادار كردن، مجبور كردن
formidable
سخت، دشوار
intrusive
مزاحم، ناخوانده
periodically
متناوباً، مرتب، مرتباً، كاه گاهي
prone
مستعد، آماده، متمايل(به)
prophetic
پيشگويانه، غيبگويانه، پيشگويي كننده
proportions
تناسب، نسبت
readily
با كمال ميل، با ميل و رغبت، به راحتي، به سادگي
reliably
به طور موثقي، با اطمينان، به طور قابل اعتمادي، به طور قابل اطميناني
reluctantly
با بي ميلي، با اكراه، با نارضايتي
renown
شهرت، آوازه
sacrifice
قرباني كردن، فدا كردن
triumph
پيروزي، موفقيت
affordable
قابل خريد
contaminated
آلوده
discernible
قابل تشخيص، قابل تميز، مشهود، محسوس
flourishing
پررونق، موفق، شكوفا
maintain
حمايت كردن از
mediocre
متوسط، معمولي، پيش پا افتاده
negligible
قابل اغماض، قابل چشم پوشيدن، جزئي، بي اهميت
parallel
موازي، مشابه، نظير، همسان
peculiar
عجيب، عجيب و غريب، غير عادي
potent
قوي، قدرتمند، موثر
remarkable
قابل توجه، چشمگير، فوق العاده، استثنايي
scattered
پراكنده، متفرق
solid
جامد، محكم
somewhat
تا حدودي، نسبتاً، تا اندازه اي
tedious
يكنواخت، خسته كننده، كسالت آور، ملامت آور
briefly
به اختصار، اختصاراً، براي مدت كوتاهي
circulate
پخش كردن/ شدن، منتشر شدن، گردش كردن
consistently
به طور ثابت، پيوسته، همواره، دائماً
exhibit
نشان دادن
found
شهر، مدرسه و غيره] بنياد نهادت، تأسيس كردن، ساختن
improperly
به طرزي ناشايست، به طرزي نامناسب
infrequently
گهگاه، اتفاقي، كم، به ندرت
impulsively
بي دليل، بي اختيار بي مقدمه
isolated
جدا شده (از بقيه)، مجزا، جداجدا
overtly
آشكارا، علناً
profoundly
عميقاً، فوق العاده، به شدت، از ته دل
sharply
به سرعت، به شدت، به طور ناگهاني
situated
واغع، قرار گرفته
subsequently
بعداً، متعاقباً، پس از آن
unmistakable
غير قابل ترديد، حتمي،‌ بي چون و چرا، آشكارا، مشخص
chaotic
آشفته، بي نظم، در هم بر هم
characteristic
مخصوص، ويژه، خاص
controversial
شخص و مسئله] بحث انگيز، جنجالي
exemplify
نمونه ي (چيزي) بودن، مثال زدن براي، مثال آوردن
gratifying
خوشحال كننده، مسرت بخش، ارضا كننده، رضايت بخش، مطلوب، خوشايند
interpret
نوشته و غيره] تفسير كردن، معني كردن
launch
آغاز كردن، به (كاري) دست زدن، (به) راه انداختن
legitimate
موجه، معقول، منطقي، قانوني، مجاز
particular
ويژه، مخصوص، خاص
radiant
درخشان، پرتلالو
ridge
نوك، قله، تيزه، برآمدگي، برجستگي
span
در مورد دانش، زندگي و غيره) در بر گرفتن، شامل (چيزي ) شدن، طول كشيدن
spontaneous
خودجوش، خود به خود،طبييعي، ذاتي
stream
نهر، جوي، جويبار
striking
چشمگير، در خور توجه، جالب
aptly
به طور مناسب، بجا، به حق، آن گونه كه بايد
involuntarily
به طور غيرارادي، بي اختيار، غير عمدي
demonstration
نمايش، نمايش طرز كار، ابراز، تظاهرات
ingredients
غذا، شخصيت و غيره] جزء سازنده، [ در جمع] تركيبات، اجزاء سازنده، مواد
marvel
اعجاز، شگفتي، مايه ي شگفتي
measurable
قابل اندازه گيري، سنجش پذير، اندازه گرفتني، قابل توجه
moderate
سرعت، مقدار و غيره] متوسط، [قيمت] مناسب، متعادل، [ استعداد و غيره] معمولي، [ آب و هوا] متعادل
odd
عجيب، غير عادي
reflection
انعكاس، بازتاب، تصوير، عكس
supposedly
ظاهراً، اين طور كه پيداست، از قرار معلوم
sustained
پيوسته، مستمر، مدام، باثبات، پايدار
symbols
نمادها، نشانه ها، علائم
synthesis
تركيب، تلفيق، سنتز، تركيب مصنوعي
tangible
واقعي، ملموس، عيني، مشهود
tightly
محكم، سفت، چسبان، تنگ و چسبان
aggravating
آزارنده، آزار دهنده، ناراحت كننده
amusement
تفريح، وسيله تفريح، سرگرمي، شادي
conceivably
احتمالاً، به احتمال زياد، چه بسا
convert
تغيير دادن، تبديل كردن / شدن
curative
شفابخش، درمان كننده، درماني
debilitating
تضعيف كننده، فرساينده
deplete
مصرف كردن، كاهش دادن، تحليل بردن، به ته رساندن، تمام كردن
finite
محدود، پايان پذير
perceive
حس كردن، مشاهده كردن، ديدن، متوجه شدن
security
امنيت، ايمني
toxic
سمي، مسموم كننده
tranquility
آرامش، راحتي خيال، سكون
trap
به تله انداختن، به دام انداختن، گول زدن، گير انداختن
underestimated
اشتباه در محاسبه، محاسبه غلط، بر آورد غلط
acknowledge
تصديق كردن، قبول كردن، اقرار/ اعتراف كردن به
acquire
تجربه، عادت، شهرت، پول] به دست آوردن، كسب كردن
assimilate
غذا] جذب كردن، [فكر، دانش، مهاجر و غيره] جذب كردن، پذيرفتن
assortment
مجموعه، انواغ، آميزه
caliber
كيفيت، قابليت
condensed
فشرده، متراكم، خلاصه شده، ادغام شده
contradictory
متناقض، متضاد، ضد و نقيض، مغاير(هم)
disregard
اعتنا يا توجه نكردن به، ناديده گرفتن
precious
عزيز، قيمتي، گران بها، با ارزش
prominent
مشهور، سرشناس، صاحب نام، مهم
requisite
ضروري، لازم، مقتضي
unravel
مسئله، راز]روشن كردن، [توطئه، راز و غيره] پرده برداشتن از، افشا كردن
vague
مبهم، گنگ، دوپهلو
vast
گسترده، وسيع، عظيم
volume
حجم، گنجايش، مقدار
charisma
جذبه، هيبت، ابهت، جاذبه، قدرت افسوني
clever
باهوش، زرنگ، هوشمندانه، زيركانه
convince
متقاعد كردن، مجاب كردن، مطمئن كردن
endure
تحمل كردن، تاب آوردن، دوام آوردن
forfeit
ترك كردن، دست كشيدن از
precarious
نالمن، بي ثبات، ناپايدار، خطرناك
severe
درد، سرما] شديد، طاقت فرسا
sporadic
باران،شليك و غيره] پراكنده، متفرق، گهگاهي، نامنظم
superior
عالي، ممتاز، بهتر، برتر، بي نظير، مافوق
wanton
بي دليل، بي جهت، ناموجه
weak
ضعيف، ناتوان، سست
widespread
گسترده، وسيع، فراوان، متداول
wisdom
عقل، خرد، شعور، خردمندي
witticism
شوخي، بذله، بذله گويي، شوخ طبعي
woo
نظر مساعد كسي را) جلب كردن، به دست آوردن، حمايت... را جلب كردن
abandon
ترك كردن، رها كردن، دست كشيدن از، كنار كذاشتن
keen
تيز
jealous
حسود
tact
كارداني، تدبير، درايت، سنجيده كاري، فراست
oath
سوگند، قسم
vacant
اتاق، جا و غيره]خالي
hardship
سختي، مشقت، گرفتاري، مشكلات، تنگدستي، عسرت
gallant
دلير،شباع، دليرانه، شجاعانه
data
اطلاعات، [كامپيوتر] داده، داده ها
unaccustomed
نا آشنا، خو نگرفته، الفت نيافته
bachelor
مرد مجرد
qualify
صلاحيت داشتن، واجد شرايط بودن/ شدن، شايستگي يا صلاحيت لازم را كسب كردن
corpse
جسد، جنازه، نعش
conceal
پنهان كردن، مخفي كردن
dismal
هوا] گرفته
frigid
هوا]بسيار سرد
inhabit
ساكن شدن/ بودن در، زندگي كردن، اقامت داشتن در، محل زندگي بودن
numb
بي حس، كرخت/ كرخ، سر
peril
اسم] خطر، مخاطره
recline
دراز كشيدن، لم دادن، تكيه دادن
shriek
جيغ زدن، جيغ كشيدن
sinister
شيطاني، شرور، شرارت بار
tempt
وسوسه كردن، اغوا كردن، فريفتن
wager
شرط، شرطبندي
typical
عادي، معمول، خاص، مخصوص، نمونه
minimum
اسم]حداقل، كمترين حد
scarce
كمياب، نادر، كم
annual
صفت] سالانه، ساليانه
persuade
قانع/ متقاعد كردن، قبولاندن
essential
ضروري، لازم، واجب
blend
مخلوط كردن/ شدن، در هم آميختن، با هم تناسب داشتن
visible
قابل رؤيت، قابل ديدن، مشهود، آشكار
expensive
گران، گران قيمت
talent
استعداد، توانايي، قريحه
devise
انديشيدن
wholesale
صفت] وسيع، گسترده، عمده
vapor
بخار
villain
آدم شرور، آدم شر، آدم خلاف، جنايتكار
dense
انبو، متراكم، فشرده
utilize
به كار گرفتن، استفاده كردن از، بهره گيري كردن
humid
هوا، آب و هوا] مرطوب، شرجي
theory
نظريه، تئوري
descend
پايين آمدن، فرود آمدن
predict
پيشبيني كردن، پيشكويي كردن
vanish
ناپويو شدن، غيب شدن
tradition
سنت، رسم
rural
روستايي
burden
بار، بار سنگين، بار مسئوليت، فشار، سنگيني
campus
محوطه ي دانشكاه/ دانشكده، فضاي دانشگاه، دانشگاه
majority
اكثريت، بخش عظيم، قسمت عمده
assemble
جمع شدن/ كردن، گرد هم جمع شدن
explore
بررسي كردن،مطالعه كردن، تحقيق كردن
topic
موضوع، مبحث، عنوان
debate
بحث، مباحثه، مذاكره
evade
طفره رفتن از، شانه خالي كردن، فرار كردن از
probe
جست و جو كردن(در)، تحقيق كردن درباره ي، بررسي كردن، كند و كاو كردن
reform
اصلاح كردن/ شدن، مورد تجديد نظر قرار دادن
approach
نزديك شدن به، نزديك بودن به، رسيدن به
detect
يافتن، پيدا كردن، متوجه(چيزي) شدن، پي بردن به، كشف كردن
defect
عيب، نقص، كمبود، كاستي
employee
كارمند، كارگر،[به صورت جمع] كاركنان
neglect
بي توجهي كردن به، نرسيدن به، مسامحه/ كوتاهي كردن در، غفلت كردن، قصور كردن
deceive
فريب دادن، گول زدت، گمراه كردن، اغفال كردن
undoubtedly
بي ترديد، بدون شك، مسلماً، يقيناً
popular
پرطرفدار، مجوب، مردم پسند
thorough
كامل، تمام عيار، تمام و كمال، حسابي
client
موكل، مشتري
comprehensive
جامع، كامل، مفصل، فراگير، گسترده
defraud
سر كسي كلاه گذاشتن، فريب دادن، گول زدن
consent
موافقت كردن، اجازه يا رضايت دادن
massive
بزرگ، عظيم، سنگين، حجيم
capsule
كپسول(دارو)، كپسول فضايي
preserve
محافظت كردن، نگهداري كردن، حفظ كردن، سالم نگه داشتن، ضبط كردن
denounce
سرزنش كردن
torrent
سيل، [مجازا] سيل، موج( ناسزا و غيره)
resent
رنجيدن از، دلخور شدن از، عصباني/ خشمگين شدن از، متنفر شدن از
unique
منحصر به فرد، تك، يگانه، بي نظير، بي همتا
molest
آزار رساندن به، اذيت كردن، مزاحم(كسي) شدن
gloomy
تيره، تيره و تار، تاريك، كم نور[هوا] ابري، گرفته
unforeseen
غيرمنتظره، غيرمترقبه، پيش بيني نشده
amateur
آماتور، غير حرفه اي
variety
تنوع، گوناگوني، مجموعه ي متنوع، نوع، گونه
valid
معتبر، داراي اعتبار، قانوني
survive
زنده ماندن، جان سالم به در بردن
weird
اسرار آميز
prominent
مشهور، سرشناس
bulky
حجيم، جاگير، گنده، بزرگ
vicinity
حول و حوش، اطراف، نزديكي، مجاورت
century
قرن، سده
rage
خشم، غضب، عصبانيت
document
سند، مدرك
conclude
تمام كردن، پايان/ خاتمه دادن
undeniable
انكار ناپذير، غير قابل انكار، مسلم
resist
مقاومت كردن در برابر، ايستادگي كردن در برابر
lack
نداشتن، فاقد (چيزي) بودن، بي بهره بودن از، كم داشتن، نياز داشتن
ignore
ناديده گرفتن، توجه نكردن به، اعتنا نكردن به، محل نگذاشتن به
challenge
به مبارزه طلبيدن، به چالش خواستن، (به مبارزه] دعوت كردن؛ زير سؤال بردن؛ مبارزه طلبي، (دعوت به) مبارزه، چالش
miniature
اسم] مدل كوچك؛ [ صفت] بسيار كوچك، ريز، مينياتوري
source
منشاً، منبع، مرجع، ماًخذ
excel
بهتر بودن از، پيشي گرفتن از، برتر بودن، بي نظير بودن، ممتاز بودن، سرآمد بودن
feminine
صفت] زنانه، (مربوط به) زنان؛ ظريف و لطيف؛ [اسم] (دستور زبان) مؤنث، صورت/ صيغه ي مؤنث
mount
بالا رفتن از، صعود كردن از؛ [ اسب، دوچرخه] سوار... شدن
compete
رقابت كردن، مسابقه دادن، در مسابقه شركتت كردن
dread
ترسيدن(از)، وحشت داشتن(از)، وحشت كردن(از)
masculine
مردانه، مثل مردها؛ [ دستور زبان] مذكر
menace
خطر، تهديد؛ مزاحم، مايه ي در دسر
tendency
گرايش؛ تمايل؛ ميل، رغبت؛ استعداد، آمادگي
victorious
فاتح، پيروز، برنده
numerous
بي شمار، زياد، بسيار، متعدد
flexible
شخص] انعطاف پذير، قابل انعطاف، قابل تغيير؛ [سيم، شاخه و غيره] خم شو، خم شدني، نرم
evidence
مدرك، دليل، شاهد، گواه؛ اثر، نشانه
solitary
تنها، يكه و تنها، فقط يك/ يكي، منزوي، گوشه گير؛ [ زندگي] گوشه گيرانه؛ [جا] پرت، دور افتاده؛ [زندان] انفرادي
vision
ديد، بينايي؛ تصور، خيال؛ بصيرت
frequent
فراوان زياد، متعدد، مكرر، بيشتر، پي در پي؛ هميشگي، متداول
glimpse
نگاه، اجمالي؛ نگاه گذرا
recent
اخير، تازه، جديد
decade
دهه، ده سال
hesitate
مدد بودن، ترديد كردن، دودل بودن، شك كردن؛ درنگ كردن، مكث كردن
absurd
بي معني، مزخرف،‌ پوچ؛ نامعقول، احمقانه؛ بيهوده، عبث، مضحك، مسخره
conflict
برخورد، درگيري، نزاع، دعوا، كشمكش؛تضاد، مغايرت، اختلاف
minority
اقليت
fiction
داستان، قصه؛ خيال، تخيلي؛ دروغ؛ حرف بي اساس؛ وهم
ignite
آتش گرفتن/ زدن، محترق كردن/ شدن، مشتعل كردن/ شدن، جرقه زدن، روشن كردن؛ [ علاقه، خشم و غيره] برانگيختن، ايجاد كردن
abolish
منسوخ كردن، لغو كردن، برچيدن، برانداختن
urban
شهري
population
جمعيت، مردم، سكنه، اهالي
frank
صريح، روشن، رك و راست، رك، بي رودرواسي، صادقانه، بي شيله پيله
pollute
آلوده كردن، ملوت كردن، فاسد كردن؛ منحرف كردن
reveal
نشان دادن، آشكار كردن، برملا كردن، فاش ساختن؛ به اطلاع... رياندن، مطلع ساختن از
prohibit
قدغن كردن، منع كردن، ممنوع كردن؛ جلو گيري كردن از، مانع شدن
urgent
فوري، مبرم، ضروري، اضطراري، مهم
adequate
كافي، بسنده، به اندازه كافي، رضايت بخش، نسبتاً خوب
decrease
كاهش يا تقليل يافتن/ دادن، كم شدن/ كردن
audible
صدا] قابل شنيدن، شنيدني، رسا، محسوس
journalist
روزنامه نگار
famine
قحطي، كمبود؛ گرسنگي
revive
زنده كردن، احيا كردن؛ به هوش آوردن؛ بهبود بخشيدن؛ دوباره رواج دادن؛ نيروي تازه بخشيدن به
commence
شروع كردن/ شدن، آغاز كردن/ شدن
observant
تيزبين، دقيق،هوشيار، مراقب، مواظب، مراعات كننده
identify
شناختن، تشخيص دادن، شناسايي كردن، تعيين هويت كردن
migrate
مهاجرت كردن، كوچ كردن
vessel
كشتي؛ ظرف؛ (در بدن) رگ؛ ( در گياه ) آوند
persist
پافشاري/ اصرار كردن؛ ادامه داشتن/ يافتن، ادامه دادن؛ باقي ماندن
hazy
مه آلوده؛ غبار آلوده؛ نامشخص،‌ مبهم؛ مردد
gleam
نور ضعيف، كورسو، پرتو، شعاع نور، درخشش، برق
editor
كتاب، مقاله] ويراستار، مصحح،[ مجله، روزنامه] مدير، سردبير
unruly
غير قابل كنترل، افسار گسيخته، خشونت آميز؛ [بچه]شيطان، تخس، نافرمان؛ بي قانون، غير قانوني
rival
رقيب، حريف
violent
خشن،خطرناك؛ خشونت آميز، پرخاش جويانه؛ شديد، حاد
brutal
وحشي، درنده خو، بي رحم؛ وحشيانه
opponent
حريف، هماورد، رقيب، مخالف
brawl
دعوا (و) مرافعه، كتك و كتك كاري، درگيري، جارو جنجال
duplicate
رونوشت، كپي؛ رونوشت گرفتن/برداشتن از، كپي كردن؛ تكثير كردن
vicious
شرور، بي رحم، وحشي، رذل؛ وحشيانه، بي رحمانه، شرورانه؛ خطرناك
whirling
چرخان
underdog
آدم)‌ بازنده؛ (آدم) ستمديده، فلك زده؛ تو سري خور؛ بازنده
thrust
هل دادن، بلند/ پرتاب كردن، انداختن؛ به روز / با فشار راه خود را باز كردن؛ با زور چپاندن/ گذاشتن؛ فرو كردن
bewildered
گيج، شگفتزده، مات، متحير
expand
گسترش دادن/ يافتن، توسعه دادن، افزايش دادن؛ [اصل، قانون] تعميم دادن؛ منبسط كردن/ شدن
mature
رسيده، پخته، جا افتاده؛ بالغ؛‌ عاقل، معقول؛ سنجيده،‌ حساب شده
sacred
محترم، مقدس؛ [ وظيفه، قول و غيره] جدي، مهم
revise
تجديد نظر كردن در، اصلاح كردن؛ دوباره خواندن، بازبيني كردن
pledge
قول، قول شرف، تعهد، عهد، پيمان؛‌ قول دادن، تعهد كرفتن
casual
اتفاقي، تصادفي؛ غير عمدي؛ بي توجه، بي تفاوت؛ سطحي، سرسري؛ غير رسمي، خودماني
pursue
تعقيب كردن، دنبال كسي كردن؛ [ درس ] ادامه دادن، دنبال كردن
unanimous
هم عقيده، هم داستان، هم رأي، متفق القول، متفق، يكپارچه
fortunate
خوشبخت، سعادتمند، خوش شانس؛ موفق؛ مساعد
pioneer
پيشگام، پيشقدم، پيشرو، پيشتاز
innovative
مبتكر،‌ خلاق؛ ابتكاري، نوآورانه، مبتكرانه، نو
slender
لاغر تركه (اي)، باريك اندام، قلمي؛ كم، اندك، ناچيز
surpass
بهتر بودن از، بالاتر بودن از، برتري داشتن بر، جلو افتاده از، پيشي گرفتن، سبقت گرفتن از
doubt
شك، ترديد، دودلي؛ شك كردن/ داشتن، مورد ترديد قرار دادن، باور نكردن
capacity
ظرفيت، گنجايش؛ توانايي، قدرت؛ استعداد
penetrate
رخته/ نفوذ كردن در؛ سوراخ كردن؛ شكافتن؛ [راز، مسئله] فهميدن، كشف كردن
pierce
سوراخ كردن، شكافتن؛ رخنه كردن، نفوذ كردن؛ [گوش] كر كردن
accurate
دقيق، درست، صحيح
microscope
ميكروسكوپ
grateful
سپاسگزار، متشكر، ممنون؛ خوشحال، خرسند
cautious
شخص] محتاط، با احتياط، مواظب، مراقب، هوشيار؛ احتياط آميز، محتاطانه
confident
مطمئن، خاطر جمع؛ اطمينان بخش، حاكي از اعتماد به نفس
appeal
گيرايي، جاذبه، كشش؛ درخواست، تقاضا، خواهش؛ درخواست كردن، خواهش كردن
addict
آدم) معتاد؛ [مجازي] خوره، سخت علاقمند، اسير
wary
مواظب، محتاط، مراقب؛ محتاطانه
aware
آگاه، مطاع، باخبر، واقف، متوجه
misfortune
بدشناسي، بداقبالي، بدبياري؛ مصيبت
avoid
پرهيز/ اجتناب كردن از، دوري كردن از، خودداري كردن از‌
wretched
بدبخت، مفلوك، بيچاره؛ بسيار بد؛ اسف بار، مصيبت بار؛ بيمار
keg
بشكه (كوچك)، چليك (كوچك)
nourish
تغذيه كردن، غذا دادن به؛ تقويت كردن؛ پروراندن و پرورش دادن
harsh
سطح، پارچه] خشن، زبر، زمخت؛ [مزه] تلخ؛ [صدا، صداي مرد] خشن، زمخت، نخراشيده، كلفت؛ [صداي زن، صداي پرنده] زير، نازك؛ [شخص] جدي، خشن، بي رحم؛ [ كلمات و لحن] تند، خشن [ قضاوت] خشن، بي رحمانه؛ سخت شديد
quantity
مقدار، كميت، تعداد
opt
با حرف اضافه for] انتخاب كردن؛‌ تصميم گرفتن/ داشتن، درصدد بودن
tragedy
تراژدي، فاجعه، مصيبت؛ غم انگيز
pedestrian
عابر پياده
glance
نگاه،نگاه اجمالي، نگاه گذرا؛ نظري انداختن، نگاه سريعي كردن/ انداختن
budget
بودجه، حساب دخل و خرج، هزينه
nimble
چابك، چالاك، فرز؛ [ذهن] فعال، تيز، تيزهوش
manipulate
ابزار] ماهرانه به كار بردن، خوب به كار بردن، درست استفاده كردن از؛ دستكاري كردن، دخل و تصرف كردن در، دست بردن
reckless
بي پروا، بي ملاحظه، بي احتياط، بي توجه، بي دقت، بي فكر؛ عجول، شتابزده
horrid
وحشتناك، ترسناك، هولناك؛ بد، افتضاح
rave
پرت و پلا گفتن، هذيان گفتن؛ زبان به تحسين گشودن (و گفتن)، با اشتياق حرف زدن
economical
صرفه جو، مقتصد؛ مقتصدانه؛ مقرون به صرفه، با صرفه
lubricate
دستگاه] روغن كاري كردن، روغن زدن، گريس كاري كردن
ingenious
مبتكر،‌ خلاق، باهوش؛ استادانه، مبتكرانه، ماهرانه
abundant
فراوان، بسيار، وافر، زياد
uneasy
نا آرام، پريشان؛ معذب، ناراحت؛ مضطرب، بي قرار؛ نگران، دلواپس
calculate
حساب كردن، محاسبه كردن؛ شمردن؛ بر آورد كردن، تخمين زدن
absorb
جذب كردن، به خود كشيدن؛‌ [ با حرف اضافه ي in] مجذوب كردن، جلب كردن
estimate
بر آورد، تخمين؛ قضاوت، بر آورد كردن، تخمين زدن،‌ قضاوت كردن؛ اظهار نظر كردن
morsel
لقمه، تكه؛ ذره، خرده، ريزه
quota
سهميه؛ قسمت، سهم
threat
خطر، تهديد؛ هشدار؛ باعث ارعاب
ban
ممنوع/ تحريم كردن، قدغن كردن؛ جلوگيري كردن از؛ غير قانوني عالم كردن
panic
ترس، وحشت، هراس؛ ترسيدن، وحشت كردن، هول كردن
appropriate
مناسب، درخور، مقتضي، شايسته؛ بجا، به مورد، مربوط
emerge
بيرون آمدن، نمايان شدن، ظاهر شدن، خارج شدن، آشكار شدن، پديدار شدن
jagged
دندانه دار، دندانه دندانه، مضرس، ناهموار؛ تيز
linger
فس فس كردن، معطل كردن؛ اين پا و آن پا كردن، ماندن؛ باقي ماندن؛ (چيزي را) كش دادن
ambush
كمين، كمين گاه؛ تله، دام؛ حمله ي غافلگيرانه
crafty
حيله گر، مكار، حقه باز؛ موذي؛ زيرك، زرنگ؛ زيركانه
defiant
نافرمان، متمرد؛ گستاخ، جسور؛ جسورانه، گستاخانه، معترضانه
vigor
قدرت، نيرو، توان، زورمندي
perish
هلاك شدن، تلف شدن، جان خود را از دست دادن؛ از بين رفتن، نابود شدن
fragile
چيزي و غيره] شكستني، شكننده، نازك، ظريف؛ متزلزل، بي ثبات
captive
صفت] زنداني، مجوس، دربند؛ [جانوران] در ،‌در قفس؛ اسير؛‌ دلباخته، شيفته؛ [اسم] زنداني، اسير
prosper
موفق بودن/ شدن؛ رونق گرفتن/ داشتن، شكوفا شدن
devour
با ولع خوردن، بلعيدن، [كتاب، پول و غيره] (مجازي) بلعيدن، خوردن؛ با علاقه و اشتياق خواندن
plea
تقاضا، درخواست، استدعا؛ [حقوقي] دفاعيه، دفاع خوانده، لايحه
weary
خسته، خيلي خسته، فرسوده،‌ به شدت خسته
collide
باهم] تصادف كردن، به هم خوردن، برخورد كردن؛ اختلاف پيدا كردن، در گير شدن؛ با هم تضاد داشتن
verify
تصديق/ تأييد كردن، صحه گذاشتن بر؛ اثبات كردن؛ رسيدگي كردن به
anticipate
انتظار داشتن،‌ توقع داشتن؛ تهيه ديدن، پيشبيني كردن، منتظر (چيزي) بودن
dilemma
دو راهي؛ محظور، تنگنا، معضل؛ وضعيت دشوار
detour
مسير انحرافي، راه فرعي/ غير مستقيم، جاده فرعي؛ بيراهه
merit
حٌسن، مزيت؛ ارزش، شايستگي، استحقاق؛ امتياز
transmit
راديو و تلويزيون ] پخش كردن؛ [بيماري، دانش و غيره] انتقال دادن، منتقل كردن؛ [تلگراف، پيام و غيره] فرستادن، ارسال كردن
relieve
ناراحتي و غيره] كم كردن؛ [درد و غيره] تسكين دادن، آرام كردن؛ [خستگي و غيره] از ميان بردن، از بين بردن؛ خود را راحت كردن؛ عوض كردن، بر كنار كردن
baffle
گيج/ متحير كردن، مات و مبهوت كردن
warden
نگهبان، سرپرست؛ مسئول؛ [دانشكده، مؤسسه] رئيس؛ ( در آمريكا) رئيس زندان
acknowledge
قبول كردن، پذيرفتن، تصديق/ اذعان كردن؛ اعتراف كردن؛ اقرار كردن
justice
عادلت، انصاف
delinquent
اسم] مجرم، بزه كار، خطاكار، خلاف كار، اهمال كار؛ [صفت] [بدهي و غيره] معوقه، عقب افتاده
reject
رد كردن، نپذيرفتن؛ جواب رد دادن به؛ كنار گذاشتن
deprive
محروم كردن، بي نصيب كردن، بي بهره كردن، جلوگيري كردن از
spouse
همسر؛‌ [ زن] زوج؛ [ مرد] زوجه
vocation
كار، شغل، حرفه، پيشه؛ وظيفه
unstable
بي ثبات، متزلزل؛ [ماده شيميايي] ناپايدار؛‌ دمدمي؛ غير قابل پيشبيني
homicide
قتل، جنايت، آدم كشي؛ قاتل، آدمكش
penalize
مجازات كردن، به كيفر رساندن، تنبيه كردن؛ جريمه كردن
beneficiary
وارث؛ ذي نفع، سود برنده، منتفع شونده، بهره مند از
reptile
جانور) خزنده
rarely
به ندرت، گهگاه، خيلي كم
forbid
ممنوع/ قدغن كردن، اجازه ندادن، راه ندادن، منع كردن
logical
منطقي؛ معقول؛ معتدل
exhibit
در آمريكا] نمايشگاه؛ [نمايشگاه و موزه] شي نمايشي، كالاي نمايشي؛ [نقاشي، كالا و غيره] نمايش دادن، به نمايش گذاشتن؛ نشان دادن
proceed
پيش رفتن، ادامه دادن/ يافتن؛ شروع كردن؛ اقدام كردن، مبادرت كردن؛ رفتن
precaution
احتياط، احتياط كاري، اقدام احتياطي، دورانديشي؛ پيش بيني
extract
با روز) بيرون كشيدن، استخراج كردن، كشيدن، در آوردن؛ [روغن، آب ميوه و غيره] گرفتن؛ [از كتاب و غيره] انتخاب كردن، برگزيدن
prior
قبلي، قبل، قبل از، پيش از، مقدم بر
embrace
بغل ، آغوش ، آغوش گيري؛ در آغوش گرفتن/ كشيدن، بغل كردن
valiant
دلير، شجاع؛ دليرانه، شجاعانه
partial
نا تمام، ناقص، جزيي، محدود، نسبي
fierce
حيوان وحشي، درنده؛ [نگاه، لحن و غيره] خشن، عصباني، خشمگين، غضب آلوده؛‌ [باد] تند، سخت؛ [fiercely] به شدت، شديدآً
detest
متنفر/ بيزار بودن از، منزجر بودن از، بد آمدن از
sneer
پوزخند، ريشخند؛ پوزخند زدن، ريشخند كردن، مسخره كردن
scowl
اخم؛ اخم كردن، با ترشرويي نگاه كردن
consider
در باره ي چيزي فكر كردن، در نظر گرفتن؛ بررسي كردن، مورد توجه قرار دادن
vermin
حشرات موذي/ انگلي، جانواران موذي؛ آفات جانوري
wail
شيون كردن، گريه(و) زاري كردن
symbol
نماد، مظهر؛ نشانه،‌علامت
authority
قدرت، اقتدار؛ صلاحيت،زاجاره؛ (كتاب) مرجع، منبع؛ حق، اختيار؛ (شخص) صاحب نظر
neutral
بي طرف؛ خنثي
trifle
مقدار كم، چيز ناقابل؛ [a trifle] يك كم، اندكي، يك خرده؛‌ مبلغ جزيي
architect
مهندس معمار، آرشيتكت؛ [برنامه و غيره] طراح، باني
matrimony
ازدواج، زندگي زناشويي، نكاح؛ مراسم ازدواج
baggage
چمدان، بار، باروبنه، اثاثيه، وسايل سفر؛ تجهيزات
squander
تلف كردن، هدر كردن، به باد دادن
abroad
به/ در خارج، از خارج؛ همه جا، سرزبان ها، شايع
pauper
فقير، مسكين، تهيدست، گدا
envy
حسادت، حسودي، حسد، رشك، مايه ي حسادت؛ حسادت ورزيدن، حسودي كردن
fugitive
فراري، متواري، آواره؛‌ پناهنده
calamity
فاجعه، مٌصيبت، بلا
collapse
ريزش؛ فروپاشي، درهم باشي، ويراني؛ خراب شدن، فروريختن؛ [صندلي و غيره] جمع كردن/ شدن، تا كردن؛ به هم ريختن
prosecute
تعقيب كردن، تحت تعقيب قرار دادن؛‌دنبال كردن، ادامه دادن، پيگيري كردن
bigamy
دو همسري؛ دو زني؛ دو شوهري؛ تعدد زوجات
possible
ممكن، شدني، امكان پذير، مقدور، احتمالي
compel
مجبور كردن، وادار كردن
awkward
دستپاچه، دست و چلفتي، ناشي؛ خشن؛ بد، ناجور، نامناسب؛ بد دست، بدقواره؛ ناراحت كننده
venture
كار مخاطره آميز، ريسك؛ خطر كردن، ريسك كردن، به مخاطره انداختن
awesome
بهت انگيز، با ابهت، حيرت آور، حيرت انگيز؛ ترسناك؛ عالي، محشر، معركه؛ سخت
guide
راهنما، بلد؛ الگو؛ راهنمايي/ هدايت كردن
quench
فرونشاندن، از ميان بردن؛ [آتش، شعله] خاموش كردن؛ [عطش] رفع كردن
betray
خيانت كردن، بي وفايي كردن به؛ آشكار كردن، نشان دادن؛ افشا كردن، فاش كردن
utter
گفتن؛ بر زبان آوردن، حرف زدن؛ [آه، فرياد و غيره] كشيدن، زدندر آوردن
pacify
آرام كردن، فرونشاندن، صلح برقرار كردن در، آرامش برقرار كردن در
respond
پاسخ/ جواب دادن؛ واكنش نشان دادن
beckon
با دست) اشاره كردن به، با اشاره صدا زدن؛ به سوي خود كشاندن، به سوي خود جلب كردن
despite
به رغم، علي رغم، برخلاف، باوجود، با وجود اين كه
disrupt
به هم زدن،‌ مختل كردن؛ از هم پاشاندن، متلاشي كردن
rash
جوش دانه هاي پوستي، كهير؛ عجولانه، شتابزده، نسنجيده
rapid
تند، سريع /rapidly - به سرعت
exhaust
مصرف كردن، تمام كردن، ته(چيزي را) بالا آوردن؛ تخليه كردن، خالي كردن؛ خسته كردن
severity
سخت گيري؛ سختي، شدت؛[بيماري] و خامت؛ [لباس] سادگي
feeble
ضعيف، ناتوان؛ ناچيز
unite
متحد شدن، يكي شدن، به هم پيوستن، متحد كردن
cease
متوقف كردن/ شدن، بازايستادن، دست كشيدن از،‌ دست برداشتن از
thrifty
صرفه جو، مقتصد، ممسك
miserly
خسيس، ناخن خشك، كنس؛ خسيسانه؛ گدامنشانه؛ ناچيز، ناقابل، كم
monarch
پادشاه، شاه، سلطان؛ ملكه؛ فرمانروا
outlaw
ياغي، قانون شكن، تبهكار؛ حيوان چموش؛ غير قانوني علام كردن، ممنوع كردن
promote
ترفيع دادن به، ارتقا دادن؛ به مقامي ارتقا يافتن؛ كمك كردن؛ [كالا] تبليغ كردن، ترويج دادن
undernourished
دچار سوء تغذيه، دچار كم غذايي
illustrate
روشن ساختن، توضيح دادن؛ نشان دادن؛ با مثال / تصوير توضيح دادن؛ [كتاب] مصور كردن
disclose
فاش / افشا كردن،‌ آشكار كردن؛ نشان دادن، برملا كردن، نمايان كردن
excessive
بيش از حد، زياده از حد، مفرط، خيلي زياد
disaster
فاجعه، مٌصيبت، بلا، واقعه ي ناگوار
censor
مأمور سانسور، سانسورچي؛ سانسور كردن
culprit
مجرم، مقصر، خاطي؛ متهم
juvenile
اسم] نوجوانف كودك؛ [صفت] (مربوط به) نوجوان/ نوجوانان؛ بچگانه
bait
اسم] طعمه، دانه؛ (مجازي) دام، تله؛ [فعل] طعمه گذاشتن، دانه پاشيدن؛ وسوسه كردن
insist
پافشاري كردن، اصرار كردن/ داشتن؛ تأكيد كردن
toil
اسم] كارشاق، زحمت، كار سخت؛ [فعل] زحممت كشيدن، جان كندن؛ به زحمت پيش رفتن
blunder
اسم] اشتباه احمقانه، گاف، دسته گل؛ [فعل] خيط كاشتن، كافي كردن، اشتباه بزرگ كردن، دسته گل به آب دادن؛ كورمال كورمال راه رفتن
daze
گيج كردن، منگ كردن، مات و مبهوت كردن؛ (نور، برق) خيره كردن
mourn
سوگواري كردن، عزاداري كردن، غصه/ غم خوردن، ماتم گرفتن
subside
آب و غيره] فروكش كردن، پايين رفتن؛ [توفان و غيره] آرام شدن، متوقف شدن؛ [جاده، ساختمان و غيره] نشست كردن؛ كم شدن، كاهش يافتن
maim
معلول/ عليل كردن، معلول شدن، ناقص العضو كردن
comprehend
فهميدن، درك كردن
commend
تحسين و تقدير كردن، ستودن، تعريف كردن از؛ سپردن به
final
نهايي، پاياني، آخرين، [تصميم، حكم، جواب] آخر؛ نهايي،‌قطعي
exempt
معاف، معاف كردن، بخشيدن
vain
مغرور، خودخواه، ازخودراضي، غره؛ بيهوده، بي فايده، بي نتيجه
repetition
تكرار؛ بازگويي
depict
ترسيم كردن، تصوير كردن؛‌ مجسم كردن، به تصوير كشيدن، شرح دادن، توصيف كردن؛ نشان دادن
mortal
فاني، فناپذير؛ [زخم ، ضربه و غيره] كشنده، مهلك؛‌ [ دشمن] خوني، كينه جو
novel
اسم] رٌمان، داستان بلند؛ [صفت] تازه، جديد، نوين، نوظهور، عجيب
occupant
ساكن؛ مقيم؛ مستاجر؛ [وسيله نقليه] سرنشين، مسافر
appoint
تعيين كردن، معين كردن، اختصاص دادن؛ منصوب كردن، گماشتن؛ در نظر گرفتن؛ مجهز و مزين كردن
quarter
اسم] ناحيه، منطقه، محله؛ (به صورت جمع) اقامتگاه، جا؛ [فعل] جادادن، اسكان دادن
site
محل، جا، زمين
quote
اسم] نقل قول؛ [فعل] نقل قول كردن؛ بازگو كردن؛ اعلام كردن
verse
در كتاب مقدس) آيه؛ (در شعر) بيت؛ مصرع؛ شعر
morality
اخلاقيات، اصول اخلاقي؛ پاي بند اخلاقي؛ درستي، پاكي؛ پرهيزكاري؛ درست بودن
roam
پرسه زدن، پلكيدن، ول گشتن
attract
جذب كردن، به سوي خود كشيدن؛‌ جلب كردن؛ مجذوب كردن
commuter
ميان خانه و محل كار] مسافر هر روز
confine
محدود/ منحصر كردن، زنداني/ مجوس كردن؛[‌be confine to wheelchair] ويلچر نشين شدن، روي صندلي چرخدار نشستن
idle
صفت]بيكار، عاطل و با طل، تنبل؛ بي فايده، [ساعات كار] بيكاري؛ [ترس و شايعه] بي اساس؛ [فعل] بيكار/ ول گشتن، به بطالت گذراندن
idol
بت، صنم؛ مجوب
jest
اسم] شوخي، مزاح؛ مضحكه، مايه ي خنده؛ [فعل] شوخي/ مزاح كردن، مسخره كردن، دست انداختن
patriotic
وطن پرست/ دوست؛ وطن پرستانه، ميهني، ميهن پرستانه
dispute
اسم] مشاجره، جروبحث؛ [فعل] جروبحث كردن، مشاجره كردن؛ مبارزه كردن؛ مقاومت كردن جلوي
valor
دلاوري، شجاعت، دليري، تهور
lunatic
اسم] ديوانه؛ [صفت] جنوب آميز؛ احمقانه
vein
خٌلق، حالت، وضع؛ رگ، سياهرگ؛ [سنگ معدن و غيره] رگه
uneventful
عادي، معمولي، يكنواخت؛ بدون حادثه (خاصي)
refer
همراه با حرف اضافه ي to] ارجاع/ محول كردن به؛ اشاره كردن به؛ فرستادن به؛ سخن به ميان آوردن؛ رجوع كردن
distress
اسم] اندوه، غم؛ درد، رنج، عذاب؛ مايه ي رنج؛ [فعل] اندوهگين/ ناراحت كردن، پريشان كردن
diminish
كم شدن/ كردن، كاهش يافتن/ دادن؛ تحليل رفتن، ضعيف شدن
maximum
اسم] حداكثر، بيشترين؛ [صفت] حداكثر، بيشترين حد
flee
فرار كردن، گريختن؛ محو شدن، نابود شدن
vulnerable
آسيب پذير؛ حساس، ضعيف، شكننده
signify
دلالت داشتن بر، نشانه ي چيزي بودن، معني دادن، دال بر... بودن
mythology
اسطوره شناسي؛ اساطير؛ افسانه
colleague
همكار، هم قطار
torment
اسم] عذاب، رنج، درد؛ مايه ي عذاب/ ناراحتي؛ [فعل] عذاب دادن، رنج دادن
provide
تأمين/ فراهم كردن، تهيه كردن؛ شرط كردن، قيد كردن
loyalty
وفاداري
volunteer
اسم] داوطلب؛ [صفت] (سرباز و غيره) داوطلب؛ [كار] دائطلبانه؛ [فعل] داوطلب شدن
prejudice
اسم] پيش داوري، تعصب، نظر منفي، تبعيض؛ [فعل] تحت تأثير قرار دادن؛ لطمه زدن به، ضرر رساندن به
shrill
صدا] زير، تيز، گوشخراش؛ تند، شديداللحن
jolly
سرخوش، شاد، شنگول، بانشاط
witty
بذله گو، شوخ طبع؛ شوخ، بامزه
hinder
مانع شدن، جلوي... را گرفتن، سد راه شدن، مزاحم شدن؛ مختل كردن
lecture
اسم] درس، كنفرانس، سخنراني،‌ نطق؛ [فعل] سخنراني كردن، سرزنش كردن
mumble
من و من كردن، زير لب گفتن
mute
ساكن، آرام، بي صدا؛ لال، گنگ
wad
اسم[كاغذ و غيره] دسته، بسته، لوله، گلوله؛ [فعل] (‌درز، سوراخ و غيره) پر كردن، گرفتن
retain
نگه داشتن، حفظ كردن، (با پيش پرداخت) وكيل دادگستري استخدام كردن؛ به خاطر سپردن
candidate
مقام و غيره] كانديدا، نامزد؛ [امتحان] داوطلب
precede
قبل از (كسي/ چيزي) قرار گرفتن، مقدم بودن بر، جلوتر واقع شدن
adolescent
اسم] نوجوان، جوان؛ [صفت] نوجوان، [مربوط به] نوجواني
coeducational
مدرسه، دانشگاه و غيره] مخطلف
radical
اسم] آدم راديكال، آدم افراطي/ تندرو؛ [صفت] بنيادي، ريشه ي، اساسي
skim
شير و غيره] رويه ي... راگرفتن، كف/ چربي... را گرفتن؛ نگاه اجمالي انداختن به، تورق كردن
vaccinate
واكسن زدن به، واكسينه كردن
untidy
نامرتب، شلخته؛ به هم ريخته، آشفته
utensil
ظرف آشپزخانه [مانند قابله و غيره] ؛ وسيله، ابزار، ظرف
sensitive
پوست و غيره] حساس؛ زودرنج
temperate
آب و هوا] معتدل، ملايم؛ ميانه رو؛ آرام؛ متين
elevate
بلند كردن، بالا بردن؛ ارتقا/ ترفيع دادن؛ تعالی بخشيدن؛ برآمده/ مرتفع كردن
lottery
بخت آزمايي، قرعه كشي، لاتاري
finance
اسم] امور مالي؛ [فعل] هزينه ( چيزي را) پرداخت كردن، بودجه ي (چيزي را) تأمين كردن
obtain
به دست آوردن، كسب كردن، گير آوردن؛ معمول بودن، حكم فرما بودن؛ خريدن
cinema
سينما؛ هنر سينما، فيلم سازي
event
رويداد، رخداد، حادثه، پيشامد؛ مسابقه
discard
كنار گذاشتن، از دور خارج كردن، دست كشيدن از، ترك رابطه كردن؛ [بازي ورق] انداختن؛ دور انداختن
soar
پرنده] اوج گرفتن، پر كشيدن؛ [قيمت ها و غيره] سر به فلك زدن، افزايش يافتن
subsequent
بعد، بعدي، متعاقب
stationary
ثابت، غيرمتحرك، ساكن، بي حركت، متوقف
prompt
صفت] فوري، سريع؛ [فعل] باعث شدن؛ وادار كردن، تحريك كردن؛ (به بازيگر تئاتر) متن رساندن، يادآوري كردن
hasty
عجول، ناشكيبا؛ عجولانه، شتابزده
scorch
روي( چيزي را) سوزاندن؛ خشك شدن؛ پژمرده شدن؛ خشكاندن
tempest
توفان؛ هياهو
soothe
آرام كردن، تسكين دادن
sympathetic
همدل، دلسوز، هم فكر، دلسوزانه؛ [be sympathetic to ] قبول كردن؛ همدردي/ دلسوزي كردن(با) ؛ روي موافقت نشان دادن
redeem
فك رهن كردن،‌ از گرو/ رهن در آوردن؛ باز خريدن، پس خريدن؛ وفا كردن به؛ آزادي (كسي را) خريدن، آزاد كردن؛ جبران كردن
resume
از سر گرفتن، دوباره شروع كردن، ادامه دادن؛ [resume one's seat] به سر جاي خود پرگشتن، سر جاي خود نشستن
harmony
هماهنگي، سازگاري، توافق؛‌ (موسيقي) هارموني؛ [be in harmony with] (با هم) هماهنگ بودن، جوربودن، توافق داشتن
refrain
خودداري/ پرهيز كردن، اجتناب / احتراز كردن، دوري كردن
illegal
غير قانوني،‌ بر خلاف قانون؛‌ نامشروع، غير مجاز
narcotic
اسم] ماده ي مخدر، داروي مخدر؛ [ صفت] (دارو، اتر) مخدر، آرام بخش، رخوت زا
heir
وارث‌ (مرد) ، ميراث بر
majestic
با عظمت، با شكوه، شكوهمند، شاهانه
dwindle
به تدريج كم شدن، كاهش يافتن؛ تحليل رفتن،‌ تضعيف، رو به افول نهادت
surplus
اسم] مازاد، مانده، اضافي؛ [صفت] اضافي، زيادي، مازاد
traitor
خائن، خيانتكار؛ وطن فروش
deliberate/adj
عمدي؛‌ سنجيده؛ محتاطانه؛ حساب شده؛ آگاهانه
deliberate/v
فكر كردن، تعمق كردن، سنجيدن
vandal
آدم مخرب،‌ آدم ويرانگر، خرابكار
drought
خشكسالي، خشكي، بي باراني
abide
تحمل كردن، تاب... را آوردن، برتافتن؛ [abide by] (قول، تصميم) وفادار ماندن به؛ ماندن، به سر بردن
unify
با هم) متحد كردن/ شدن، يكي كردن/ شدن، يكسان كردن، وحدت بخشيدن به
summit
قله؛ اوج؛ اجلاس سران، نشست سران
heed
گوش دادن به، توجه كردن به، اعتنا كردن به؛‌ توجه، اعتنا
biography
زندگي نامه، شرح حال
drench
خيس كردن
swarm
اسم] (حشره و غيره) دسته، فوج،‌ خيل؛ ازدحام، انبوه؛ [مجازي] گله؛ [فعل] فوج فوج حركت كردن، هجوم بردن؛ [از جمعيت و غيره] موج زدن، پر بردن
wobble
تلو تلو خوردن، لق زدن/ خوردن، تكان خوردن، تكان تكان خوردن؛ لرزيدن
tumult
هياهو، غوغا، همهمه، جنجال،‌ آشوب؛ شلوغي، غرش، بلوا، سروصدا، آشفتگي
kneel
زانو زدن، به زانو افتادن
dejected
غمگين، افسرده؛ آزرده، پكر؛ نااميد، مأيوس
obedient
مطيع، فرمانبردار، حرف شنو، سربه راه
recede
عقب رفتن، عقب كشيدن، دور شدن، فاصله گرفتن؛ [چانهظ تو رفته بودن؛ [پيشاني] پس رفته بودن، پس رفتن؛ [recede from] (عقيده و غيره) دست كشيدن از؛ كم شدن، كاهش يافتن
tyrant
حاكم مطاق،‌فرمانروي مستبد؛ آدم ظالم،‌ زورگو، ستمگر
charity
موسسه ي خيريه؛ خيرات، صدقه، كمك؛ محبت، نيكوكاري
verdict
حكم، رأي، تصميم هيئت منصفه
unearth
از زير خاك بيرون كشيدن، از زير خاك در آوردن؛ كشف كردن، برملا كردن، افشا كردن
depart
حركت/ عزيمت كردن؛ (مكاني را) ترك كردن؛ رفتن؛ تغيير كردن، مردن، دار فاني را وداع گفتن
coincide
بر هم منطبق شدن، منطبق بودن؛ با هم هم زمان بودن، مصادف/ مقارت شدن؛‌ [افكار، سليقه ها و غيره] مطابقت داشتن، يكي بودن، جور بودن
cancel
باطل كردن؛ لغو كردن؛ خط زدت، حذف كردن، قلم گرفتن
debtor
بدهكار، مقروض،‌ مديون
legible
نوشته] خوانا، قابل خواندن، روشن
placard
پلاكارد، شعار، شعار نوشته؛ اعلاميه
contagious
بيماري، خنده، احساس] مٌسري، واگيردار
clergy
روحانيت،‌ روحانيون
customary
مرسوم، معمول،‌ متداول، رايج، متعارف، هميشگي
transparent
شفاف؛ واضح، آشكار، روشن
scald
با مايع داغ) سوزاندن؛ [با آب جوش يا بخار] تميز كردن، ضدعفوني كردن؛ [scalding] (صفت) [آب] جوش، جوشان، گرم
epidemic
اسم] (بيماري)‌ همه گيري،‌ شيوع، انتشار؛ بيماري همه گير/ مسري؛ [صفت] همه گير؛ رايج، گسترده
obesity
چاقي، فربهي
magnify
بزرگ كردن، درشت كردن، درشت نشان دادن، بزرگ جلوه دادن؛ [magnifying glass] ذره بين
chiropractor
طبيت مفصلي
ventilate
هواي ( جايي را) عوض كردن، تهويه كردن؛ در معرض افكار عمومي گذاشتن، مطرح كردن
jeopardize
به خطر/ مخاطره انداختن
negative
پاسخ، نظر، نتيجه و غيره] منفي؛ (عكاسي) نگاتيو
pension
اسم] حقوق بازنشستگي، مستمري، مقرري؛ [فعل] بازنشسته كردن، حقوق بازنشستگي دادن به
vital
حياتي؛ ضروري، بسيار مهم؛ مهلك، شديد
municipal
شهري، (مربوط به) شهر يا شهرستان؛ (مربوط به) شهرداري
oral
شفاهي، گفتاري؛ دهاني، [مربوط به] دهان؛ [مربوط به] سخنوري
complacent
مغرور، از خود راضي؛ مغرورانه، خودخواهانه؛ بي خيال، آسوده خاطر
wasp
زنبور(بي عسل)
rehabilitate
مرمت كردن، بازسازي كردن؛ اعاده ي حيثيت كردن؛ توان بخشيدن، توانبخشي كردن، باز پروردن
parole
اسم] آزادي مشروط (از زندان)،‌ آزادي با قول شرف؛ [فعل] آزادي مشروط دادن به
vertical
اسم] خط قائم، صفحه ي عمودي؛ [صفت] عمودي، قائم
multitude
فراواني، تعدد، گثرت، بسياري؛ جماعت، جمعيت انبوه
nominate
نامزد‌ (مقامي) كردن؛ منصوب كردن؛ تعيين كردن، در نظر گرفتن
potential
اسم] استعداد، توانايي؛ [صفت] نهان، نهفته، بالقوه
morgue
سردخانه (محل نگهداري اجساد)؛ (روزنامه ) آرشيو
preoccupied
صفت] دل مشغول، حواس پرت، گيج، پريشان؛ [فعل] دل مشغول كردن، ذهن ... را به خود مشغول كردن
upholstery
مبل و غيره] روكش، رويه؛ پارچه مبلي، رومبلي
indifference
بي علاقگي، بي توجهي، بي اعتنايي، بي تفاوتي
maintain
نگهداري كردن، حفظ كردن، ادامه دادن؛ حمايت كردن؛ بر اين عقيده بودن كه؛ [شخص، خانواده] خرج/ هزينه ي... را دادن
snub
اسم] بي اعتنايي، توهين، تحقير؛ [فعل] بي اعتنايي كردن به، محل نگهداشتن به، تحويل نگرفتن، كم محلي كردن
wrath
خشم، غضب
expose
در معرض (چيزي) قرار دادن؛ نشان دادن، تمايان كردن، افشا/ فاش كردن
legend
افسانه، اسطوره، قصه؛ (ادبيات) افسانه ها، قصه ها؛ (روي سكه، مدال) نوشته، شرح
ponder
تعمق كردن، به فكر فرو رفتن، درباره ي (چيزي) فكر كردن
resign
استعفا دادن، كنار گيري كردن (از)؛ [resign oneself to ] رضايت دادن به، از روي ناچاري پذيرفتن، تن (در) دادن به
drastic
حاد، شديد، جدي؛ اساسي؛ مؤثر
wharf
بارانداز، اسكله، لنگرگاه
amend
قانون، اسناد] اصلاح كردن، تجديد نظر كردن
ballot
اسم] برگه ي رأي؛ رأي مخفي؛ [فعل] رأي (مخفي) دادن؛ رأي گرفتن، رأي گيري كردن