• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/59

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

59 Cards in this Set

  • Front
  • Back
  • 3rd side (hint)

back

back country دهات دوردست


back pay حقوق عقب افتاده


کمر، پشتی(صندولی و...)، عقب

background

Please give some background information on yourself. لطفا سوابق خود را ذکر کنید

پس زمینه، سابقه

backwards

Take a backward step ی قدم به عقب بردار


to read a number backward عددی را معکوس خواندن


Ali drove the car backwards. علی ماشینو عقبکی راند


Your son is somewhat backward. کودک شما قدری عقب افتاده است

backwalks به عقب رفتن میشه کدینگش


به سوی عقب، معکوس، عقب افتاده

bacon

bacon with egg for breakfast

ˈbeɪkən پختن گوشت خوک


گوشت نمک زده خوک


ban

to ban someone from leaving the country ممنوع الخروج کردن کسی


The group unanimously voted to ban all people who were under six feet. گروه به اتفاق آراء رأي دادند از ورود افرادي که کمتر از شش فوت قد دارند، جلوگیري کنند

n بنع=منع


بنا علی رو از کاشی کاری منع کرد.


قدغن کردن، منع کردن

bang

Don't bang the door درو محکم نبند

صدای بهم خوردن دو چیز جامد، کوبیدن صدای انفجار

bald


bold

he's going bald. سرش داره تاس میشه


bald hills تپه های عریان


Ali was a bold commander. علی سرکرده دلیری بود

bɔːld


طاس، کچل، لخت


bəʊld


نترس، بی باک

baffle

Sherlock Holmes would undoubtedly have been baffled by the way the crime was committed.شرلوك هولمز" مسلماً از نحوه رخ دادن جنایت گیج شده بود


She baffled all our attempts at finding her. او همه سعی مارا برای یافتنش مختل کرد

ˈbæfl̩ رفتار بوفالو ها آدم را گیج میکنه


گیج کردن، سر در گم کردن، مبهوت کردن

bar

an iron bar ی میله آهنی


bar of soap قالب صابون


illiteracy is a bar to success. بی سوادی مانع موفقیت است

تو بار ی میله مانع رفت‌وآمد بود


میله، شمش یا قالب، مانع، دادگاه

basic


basis

a basic arrangement ترتیب اساسی


on the basis of conjecture بر پایه حدس


on a weekly basis بطور هفتگی


on the basis of بر اساس

اساس و basis دوتاشم اخرش س


پایه ای، اساسی، اصلی، ابتدایی


پایه، طور، اساس

bat

He batted the thief on the head. با چوب زد به سر دزد

بتمن با چماقش اومد


خفاش، چماق

bath


bathroom

Have a bath everyday. هرروز حموم برو


She ran the bath. وان رو پر کرد


Is somebody in the bath? کسی حمومه

bɑːθ


استحمام، وان حمام، حمام


حمام

badger

She badgered her mother into finaly buying her the watch.

ˈbædʒə


بچگی کردن=هی اصرار و گریه میکنه برا چیزی ک میخاد کلافت میکنهبدجور کلافت میکنه گریتو درمیاره😤


سربه سر گذاشتن، اذیت کردن،نق زدن، کلافه کردن

baggage

Mrs. Montez checked her baggage at the station and took the children for a Walk. خانم "مونتز" چمدانش را در ایستگاه تحویل داد و بچه ها را به گردش برد


did you check in your baggage? چمدوناتو تحویل دادی

/'bægɪdʒ با bag زدن تو سرم گیج میزنم، لطفا اون چمدون من رو بیاراثاثیه ، وسایل ، باروبنه ، وسایل سفر، چمدان

bachelor

My brother took an oath to remain a bachelor.برادرم قسم خورد که مجرد باقی بماند


bachelor's degree درجه کارشناسی

ˈbæt͡ʃələ بچه لر اگرچه لیسانس داره ولی همیشه مجرد میمونه


مجرد، درجه لیسانس

barrier

barriers to progress موانع پیشرفت

ˈbæriə مانع در برابرش


مگ barمانع نبود.خب اینم مانعس


مانع، سنگر

ballot


bullet

they counted the ballots. برگه های رای رو شمردند


the next ballot will be in November. انتخابات بعدی در نوامبر خواهد بود


bullet hole سوراخ گلوله


Clyde, confident of victory, dropped his ballot into the box. کلاید که از پیروزي خود مطمئن بود، برگه ي راي را داخل صندوق انداخت.

ˈbælət من بین میوه ها به بلوط رای میدم


برگه رای، انتخابات


ˈbʊlɪt


گلوله

bait

The secret of successful trout fishing is finding the right bait. رمز موفقیت در صید ماهی قزل آلا انتخاب ی طعمه مناسب است


to bait a trap with meat گوشت در تله گذاشتن


in espionage sex is used as a bait. در جاسوسی از سکس برای به دام اندازی استفاده میشود

/'beɪt در بیت ماهی گیران طعمه هاي زیادي براي ماهی وجود داردطعمه، دانه، دام، تله، طعمه دادن

base

the base of a atatue پایه مجسمه


base prise قیمت مبنا


a military base پایگاه نظامی


باز رو از باسهbase گرفتن دیگ


پایه، مبنا، پایگاه، قلیا یا باز

battery

a battery of hard tests. یک سلسله آزمون های سخت

ˈbætri ی گروه باتری


باتری، دسته، گروه

beforehand

Ring up beforehand to reserve a table. برای رزرو میز از قبل تماس بگیرید

bɪˈfɔːhænd اَل قبل


از پیش، از قبل

bear


bare

a man who bears bad news. کسی که حامل خبر بد است


Robab bore 6 children. رباب 6بچه زایید


The tree bore fruit. درخت میوه داد


She couldn't bear her mother in low. نمیتوانست نامادریش را تحمل کند


bare legs ران های لخت


a bare room اتاق خالی از اثاثیه


she bared her teeth in a smile. با لبخندی دندوناشو نمایان کرد


bare one's soul صمیمانه دردودل کردن

beə خرس عسل حمل میکنه تحمل میکنه


bear..bore..borne


خرس، حامل چیزی بودن، چیزی دادن، تحمل کردن


beə


برهنه، لخت، آشکار کردن

bean

.

biːn مستر لوبیا


تو بینیش نخود لوبیا کرده


باقلا، لوبیا، دانه، حبه

beat

His stepfather beat him every day. ناپدریش هرروز او را میزند


Waves beat the shore. موج ها به کرانه میخورند


It was not easy to beat Kennedy. شکست دادن کندی اسان نبود


to beat a drum طبل زدن


heartbeat ضربان قلب

بیت میشه زدن..کتک زدن،ضربه زدن


کتک زدن، خوردن به، شکست دادن، ضرب زدن، تپیدن

beer

root beer آبجو ریشه

ə


وان=واین..مشروب


بیر همون یک= آبجو


آبجو

below

10 meters below the surface ده متر زیر سطح دریا


below average کمتر از میانگین

bɪˈləʊ


زیر، کمتر از، ذیل

belt

to fasten one's belt کمربند خود را بستن


seat belt کمربند ایمنی

کمر ترکی میشه بل.ت


کمربند

bend

a bend in the road خمیدگی در جاده


to bend the arm at the elbow دست را از آرنج خم کردن


Pari bent down and gathered the papers. پری دولا شد و کاغذ ها را جمع کرد


Reza bent to Marzie's wishes. رضا تسلیم میل مرضیه شد

بند راحت خم میشه


خم، خمیدگی، خم کردن یا شدن، تسلیم شدن

belong

This book belongs to me. این کتاب مال من است


Jaffar belongs to this club. جعفر عضو این باشگاهه


She belongs in the movies. به درد بازیگری تو فیلما میخوره

بیله منیم دی💪


متعلق بودن، عضو بودن، رابطه داشتن با

beneath

She concealed her money beneath the mattress.(kənˈsiːl) پولاشو زیر تشک قایم کرد


Iraj was standing on the step beneath Mina. ایرج روی پله ی پایینتر از مینا ایستاده بود


It is beneath you to cheat. در شان شما نیست که تقلب کنید


beneath a blanket زیر پتو

bɪˈniːθ بینیش زیر چشمشه


زیر، شان

besiege

The lake is besieged by trees. درخت ها دریاچه را احاطه کرده اند

bɪˈsiːdʒ نیروهای بسیج دشمنان را محاصره کردند


محاصره کردن

benefit

the benefits of daily exercise مزایای ورزش روزانه


He has benefited from the rise of prices. او از بالا رفتن قیمت ها سود کرده است

ˈbenɪfɪt بنفعت


سود، بهره، سود بردن

behave

He used to behave badly toward his wife. او نسبت به زنش بد رفتاری میکرد


How did he behave last night. دیشب رفتارش چطور بود

bɪˈheɪv


رفتار کردن

beach

They were walking on the beach.

biːt͡ʃ


ساحل

beard

Ali had a long beard. علی ریش بلندی داشت

bɪəd


ریش

beckon

The delicious smell of fresh bread beckoned the hungry boy. بوي مطبوع نان تازه، پسر گرسنه را به سوي خود کشید


he beckoned me to follow him. به من اشاره کرد که دنبالش بروم


wealth and fame beckoned him. ثروت و شهرت او را شیفته کرد

/'bekən اون به کندي سینی غذا رو به طرف خودش کشید


به سوي خود کشاندن، جذب کردن، با حرکت دست فراخواندن

belief


believe

political beliefs عقاید سیاسی


religious beliefs اعتقادات مذهبی


I believed his words. حرفاشو باور کردم


I believe in God. به خدا ایمان داشتن


I believe he is American. فک میکنم امریکایی باشد

عقیده، باور


باور کردن، ایمان داشتن، اطمینان کردن، گمان داشتن

beyond

beyond the river آنسوی رود


beyond the visiting hours بعد از ساعات اداری

مخالف بیان..میشه اویان..ینی آنسوی


در پس، آن سوی، دیرتر

bet

I bet it will be rain tonight. شرط میبندم امشب بارون میباره

بت قول میدمم..باهات شرط میبندم


شرط بستن، شرط بندی کردن

beside

He stood beside the tree. کنار درخت ایستاد


Beside yours my shares seems small. در مقایسه با تو سهم من کوچک است


Who, beside him, is qualified? کی بجز اون صلاحیت داره


That's beside the point. اون به موضوع ربطی نداره

bɪˈsaɪd اره همون کنار


کنار، در مقایسه با، نامربوط

beef

herds of beef گله های گاو

biːf بیف استرگانوف دیگ..با گوشت گاو درس میشه


گاو، گوشت گاو

bewilder


bewildered

the fast movement of our forces bewildered the enemy. حرکات تند نیروهای ما دشمن را حیران کرد


His partner’s weird actions left Mohsen bewildered. کارهاي عجیب و غریب شریک محسن او را متحیر کرده بود

bɪˈwɪldə = Be wild red متحیر و شگفت زده ام از اینکه گاو با دیدن قرمز وحشی میشهگیج، شگفت زده، متحیر، مات، گیج کردن، سردرگم کردن

betray

Without realizing what he was doing, the talkative soldier betrayed His unit's plans. سرباز وراج بدون این که متوجه کارش باشد، طرح هاي یگانش را فاش ساخت


those who betrayed their country آنان به کشور خود خیانت کردند


he betrayed my trust in him. از اعتماد من سواستفاده کرد


his face betrays his fear صورتش ترسش را نشان میدهد


he betrayed the organization's secrets. او اسرار سازمان را افشا کرد

/bɪˈtreɪ/ یک بطري مشروب باعث فاش شدن خیانت زن به شوهرش شدآشکار کردن، فاش کردن، خیانت کردن، بی وفایی کردن

beneficiary

l was the beneficiary of $8,000 when my grandfather died. وقتی پدربزرگم مرد، من وارث هشت هزار دلار بودم

/.benɪ'fɪ∫ərɪ بالاخره بن ماهی (fish) را به ارث بردموارث

behalf

I speak in his behalf. از جانب او حرف میزنم


On behalf of bride and groom, I wish to thank all the guests. به نمایندگی از عروس و داماد از همه مهمانان تشکر می کنم

نصفش باش از طرفش حرف بزن



از سوی، به نمایندگی از

bite

My sister's dog bit me. سگ خاهرم گازم گرفت


a dog bite گاز گرفتگی توسط سگ


Acid bites into the metal. اسید فلز را میخورد


He was bitten by two charlatans. دو شیاد سرش کلاه گذاشتند

باید تورووووو گاز بگییییرم


گاز گرفتن، نیش زدن، گاز، نیش، زنگ زدن، گول زدن

bin

He put the sugar in the bin. شکر را در صندوقچه گذاشت

مستربین خرسشو تو صندوقچه میذاشت


صندوقچه، سطل دردار

bill

a Pelican's long bill منقار بلند پلیکان


How much is our bill? صورت حساب ما چقد است


صورتحساب، قبض، منقار

bitter

Peach stones are bitter. هسته ی هلو تلخ است


Their argument became bitter. بحث آنها به تلخی گرایید

بیبر یردن بیتر و آجی دی


تلخ

bigamy

Some people look upon bigamy as double trouble. برخی از افراد به دو زن داری به عنوان مشکلی مضاعف نگاه می کنند.


Some people look upon bigamy as double trouble. برخی از مردم مسئله دو همسري را مشکل مضائف می دانند

ˈbɪɡəmi دو زن داری ینی بی گمی(بیغمی) دیگ


اگه منم دو زن داشتم بی غم بودم


آدم دو زندار باید با بی غمی بگذرونه


زوجات(دو زن داری یا دو شوهرداری)

biography

The biography of malcolm X is a popular book in our school. زندگی نامه مالکوم اکس در مدرسه ي ما کتاب معروفی است.

/baɪˈɒɡrəfi


زندگی نامه

bit

a bit tired کمی خسته


Add a bit of salt. یکم نمک بزن

جانینا بیذره بیت توشوب


a little bit دیگهههههه


مقدار کم

bid

Do as you are bidden. آنچه را که از تو خواسته اند انجام بده


He bade them rise. ازشون خواست بلند شن

یادته تو ببره میگفتنااا بید


ها پول زور وده..توروخدا پول زور وده


التماس کردن، درخواست کردن

blend

The colors of rainbow blend into one another. رنگ هاي رنگین کمان در یکدیگر مخلوط می شوند


a blend of various races تنوعی از نژاد های گوناگون


He doesn't blend well with other students. با شاگردای دیگه خوب نمیجوشه

از موي بلوند خوشم میاد وقتی با مشکی مخلوط میشه


مخلوط، مخلوط کردن، آمیختن

bless

He bless us with his guidance. با رهنمود های خود مارا مستفیض کرد


The priest blessed the bride and the groom. کشیش برای عروس و داماد تقاضای برکت و آمرزش کرد


We bless his holy name. نام مقدس او را ستایش میکنیم

مستفیض الیرم بیلزی دعای خیریمنن


تبرکه بلیسش


مستفیض کردن، دعای خیر کردن، مقدس خواندن

blame

He never said a word of blame against me. هرگز سرزنشم نکرد


I'm free from blame. من بی تقصیرم


I'm not to be blamed. تقصیر من نیس


Don't blame it on others. تقصیرو گردن بقیه ننداز


Whose blame is it? تقصیر کیست

بلای منه تقصیر منه


تقصیر، سرزنش، سرزنش کردن، مقصر دانستن

blatant

a blatant loudspeaker بلندگوی گوشخراش


blatant ignorance جهل آشکار

ˈbleɪtnt بالاتنت به شکل وقیحانه ای زده بیرون


چشمگیر، آشکار، پرسروصدا

belligerent

the belligerent countries کشور های در حال جنگ


a belligerent gesture or tone حرکت یا لحن ستیزامیز

bəˈlɪdʒrəntكد:بيلي جنگجو!كد٢:belli(tom)and gerry always quarrel in TOM and GERRY cartoon.معني:جنگجو/متخاصم

belittle

don't belittle yourself. خودتو دست کم نگیر


I find it belittling to wait behind the door of his room. برای من تحقیر کننده است که پشت در اتاقش منتظر بمانم

bɪˈlɪtl̩كد:be+little ميخواي كسي رو مسخره كني ميگي كوتوله ديگه!معني:مسخره كردن/تحقير كردن