Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;
Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;
H to show hint;
A reads text to speech;
20 Cards in this Set
- Front
- Back
- 3rd side (hint)
Adverse |
مخالف سو خصمانه |
آدم وقتی verse (شعر) او را میشنود مخالف او میشه او مخالف زدن ادویه به غذاست |
|
Extortion |
زورگویی اخاذی |
وقتی اکس میخوره و ترش میکنه شروع میکنه بهزورگویی کردن |
|
Imresario |
مدیر کنسرت یانمایش مدیر برنامه |
این اخلاق پریسا ازوقتی مدیر برنامه شده تغییر کرده این بره ساریو مدیر برنامه هارو بیاره |
|
asset |
امتیاز موهبت صفت ممتاز |
ا سه تا امتیاز داره ا سه تا امتیاز گرفت |
|
bigot |
شخص متعصب مرتجع |
هرکی بگت به زنش از خونه بیرون نرو آدم متعصبیه آدم های بیگ بسیار متعصبن |
|
blatant |
پر سرو صدا جلف و و قیح |
بلا رو تنت میاره که دیگه سرو صدا نکنی بله تنت رو بشور نگر نه باهات برخورد میشه |
|
entourage |
همراهان اطرافیان |
همراهان و اطرافیان من عاشق این ترنج شدن، این تور از ژاپن اومده همراهان و اطرافیان زیادی داره |
|
virulent |
خصمانه مرگبار خطرناک |
ورو لنتهات و عوض کن خطرناکه مرگباره،لنت ماشین و عوض نکردم منجر شد به یک حادثه خطرناک |
|
venom |
زهر مجازاٌ کینه
|
توی ونم به زنم زهر دادم ازش کینه دارم، |
|
spew |
بیرون ریختن استفراق کردن |
از بوی بد استفراق کردم،اسپ و استفراق کرد، |
|
loath |
بی میل بیزار متنفر |
از ادمهای لوث متنفرم،لوث نشو با رفتنت به لسانجلی بیمیلم |
|
solicit |
درخواست کردن تقاضا کردن |
ساای سی تومن درخواست کردیم ندادن براشون کار نکردیم،سالی سه تا کتاب از من درخواست کرد |
|
astute |
زیرک تیز فهم |
از توت خوردنش مسخصه آدمه زیرکیه،از توت خوردن باهوش شده |
|
advocate |
حمایت کردن از طرفداری کردن از |
اااا دو دوک فرانسه ازت حمایت کردن |
|
ineffectual |
بی نتیجه نالایق بی عرضه |
این افه کوچولوها بیفایدس، این افه اومدنت بی نتیجه س |
|
scrutinize |
بررسی کردن موشکافی کردن |
اسکورت اون نازه داره همه رو بررسی میکنه،اسکر تناز و بررسی کرد |
|
nefarious |
شنیع زشت موذی |
نفرینیس اون کارهاش زشته نفرین شدس، نفرای اوست که کارهاشون شنیع و موذیانه س |
|
amicable |
مسالمت آمیز صلح طلبانه |
امیرکبیر بامردم میالمت آمیز برخورد میکرد،عمه توکاره کابله خبلی صلح طلبه باهات راه میاد |
|
vexatious |
آزار دهنده پردردسر |
واکس زدن برا من آزار دهنده بود،بوی واکسش برام آذاردهنده بود |
|
malady |
ناخوشی نابسامانی آشفتگی |
با گوش دادن به ملودی بیماریش از بین رفت،ملتی آشفته ملت بیچاره ایران |