• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/247

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

247 Cards in this Set

  • Front
  • Back
  • 3rd side (hint)

Exception

استثنا

Getaway

فرار


تعطیلات (معنی دوستانه و غیر رسمی)

In the order

به ترتیب، به ترتیبی که

Landlady

زن صاحبخانه

Mosquito

پشه

I book a table

رزرو کردن میز

pronoun

ضمیر

pronounce

تلفظ

Abstract idea

ایده های مفهومی، ایده های غیر مادی، ایده های انتزاعی

Boundry

مرز، حد و مرز، محدوده

Quantifier

صفت کمی، صفت شمارنده

Raisin

کشمش، مویز

Excessive

بیش از حد زیاد، زیاده روی کردن، زیاده گویی کردن اغراق

Cashpoint

عابر بانک، خود پرداز

ATM

Household

خانگی، اهل خانه، اهالی خانه، خانواده در یک خانه

Checkout

بررسی کردن، نگاه کردن، چک کردن، صندوق، تسویه کردن

Tidy

مرتب ، مرتب کردن، تمیز کردن



Tidy up جمع و جور کردن

cauliflower

گل کلم

Caugh

سرفه، سرفه کردن

Lasagne

لازانیا

Outfit

ست کامل لباس

Mean

معنی و مفهوم داشتن، قصد داشتن


حد وسط، میانگین


پست فطرت، خسیس، بدجنس، آب زیرکاه

Trousers

شلوار، شلوار پارچه ای

Colloquial

محاوره، عامیانه، گفتاری

Fancy

فانتزی، فانتزی انجام کاری را داشتن، علاقه داشتن، میل داشتن، میل به انجام کاری داشتن، شیک و فانتزی

Lasagne

لازانیا

Productive

تولید کننده، پر بار، پر حاصل

miserable

بدبخت، اسفبار، در مورد هوا میشه هوای بد

thunderstorm

رعد و برق

Recap = recapitulate

خلاصه، خلاصه کردن


روکش کردن recap

Turn out

مشخص شدن، معلوم شدن، کاشف به عمل اومدن، متوجه شدن، فهمیدن، کشف کردن

Superlative

صفت عالی ، بهترین منظور هست که در مقایسه سه چیز یا بیشتر استفاده می شود مثال: عالی ترین، زیباترین، بلندترین، کوتاه ترین و...

Camparative

صفت برتر، از اسمش مشخص هست مقایسه دو چیز با هم هست مثال: بهتر, بلندتر و...

colleague

همکار، شریک

Chores

کارهای خانه

Housework

vacuum

خلا، فضای بدون هوا، فضای خالی، مکش، جاروبرقی کردن

Cupboard

کمد دیواری، کابینت دیواری، قفسه، جاظرفی، کمد یا کابینتی که به دیوار تکیه میدهند معمولا مثل کمد های جدا که بعدا کنار اتاق میگذارند

Vacuum cleaner

جارو برقی

Suit

1 - کت شلوار


2 - ( حقوق ) دادخواست، دادخواهی، دعوی


3 - مدیر یا کارمندی که مجبوره در اداره کت و شلوار و لباس رسمی بپوشه


4 - خال پاسورfour cards of same suitچهار تا کارت از یک خال


5 - مناسب بودن ( وفق دادن )gifts that suit every pocket



Red suits youقرمز بهت میاد

Milestone

بزنگاه


مراحل رشدی


نقطه عطف


گلوگاه


نقطه ورود به مرحله مهم بعدی، انتقال فاز [ در پروژه ]

Affair

رابطه نامشروع مرد یا زن متاهل با فردی غیر از همسر خود ( با دوست پسر یا دوست دختر )




*این واژه تنها و تنها اسم هست۱. اگه با s جمع بیاد یعنی Affairs، به معنی امور، کار، کارها و مسائل خواهد بود ( فعالیت های تجاری، تخصصی، عمومی، شخصی و . . . ) / اوضاع هم معنی میده◀️ Ministry of Foreign Affairs : وزارت امور خارجه◀️ Don't meddle in her affairs! : در کارهای او مداخله نکن!◀️ the state of affairs : چگونگی اوضاع◀️ They accused the U. S. of interfering in the internal affairs of other nations : آنها آمریکا را به دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر متهم کردند◀️ The group conducts its affairs [=business] in private : این گروه امور [=تجارت] خود را به صورت خصوصی انجام می دهد. ( کارلشو خصوصی انجام میده نه علنی )◀️ They seem to be quite pleased with the current/present state of affairs. [=situation] : به نظر می رسد که آنها کاملاً از وضعیت فعلی/حال حاضر راضی هستند. [=وضعیت]◀️ We were told to arrange/settle our affairs. = We were told to put our affairs in order : به ما گفته شد که امورمان را تنظیم/تفسیر کنیم. = به ما گفته شد که به امورمان نظم بدهیم◀️ handling/managing someone else's affairs : مدیریت/رسیدگی به امور دیگران ( سر و سامان دادن کارها و اوضاع دیگران )◀️ She's the company's director of public affairs. [=the person who manages a company's relationship with the public] : او مدیر امور عمومی شرکت است. [=کسی که روابط یک شرکت را با مردم مدیریت می کند]◀️ She's an expert in foreign affairs. [=events and activities that involve foreign countries] : او یک متخصص در امور خارجی است. [=رویدادها و فعالیت هایی که کشورهای خارجی را شامل می شود]◀️ world/international affairs [=events and activities that involve different nations] : جهانی/امور بین المللی [=رویدادها و فعالیت هایی که کشورهای مختلف را درگیر می کند]◀️ After the war, the government focused on its own domestic affairs : پس از جنگ، دولت بر روی امور داخلی خود تمرکز کرد۲. کار مربوطه ( کار و مسئله ای که به یه نفر مربوط میشه ) / مسئله🚨 کاربرد دوم Affair مترادف Business هست🚨 It's none of your affair = it's none of your business◀️ This has nothing to do with you. It's not your affair. [=business, concern] = It's none of your affair. [=business] : این ربطی به تو نداره. این موضوع و کار ( ی که ازش سر دربیاری و مربوط باشه بهت ) تو نیست. [سوژه نگرانی و دغدغه]◀️ It's no affair of mine : به من مربوط نیست◀️ This affair must be kept confidential : این مسئله باید محرمانه بماند۳. رابطه جنسی و عاشقانه پنهانی بین دو نفر ( که با هم ازدواج نکرده اند )◀️ adulterous/extramarital affairs between married men and single women : روابط زناکارانه بین مردان متاهل و زنان مجرد◀️ She divorced her husband after she discovered that he was having an affair : او ( آن زن ) بعد از اینکه متوجه شد شوهرش رابطه ( جنسی ) مخفیانه دارد ( با یه زن دیگه ) طلاق گرفت.◀️ She had an affair with a coworker : با یک همکار رابطه جنسی مخفیانه داشت◀️ He had affairs with several women : با چند زن رابطه ی نامشروع داشت◀️ a love affair : عشق بازی، رابطه ی عاشقانه◀️ His wife discovered that he was having a love affair [=having an affair] with another woman : همسرش متوجه شد که او با زن دیگری رابطه عاشقانه دارد◀️ Theirs was a great love affair. [=they were very much in love] :عشق آنها یک عشق بزرگ بود. [=خیلی عاشق بودند]◀️ The book describes America's love affair with baseball : این کتاب عشق بی حد و مرز آمریکا به بیسبال را شرح می دهد.🚨 an extramarital affair : ماجرای عشقی با شخص ثالث ( با غیر همسر )🚨 Love affair : یک رابطه عاشقانه یا جنسی به خصوص بین دو نفر که با یکدیگر ازدواج نکرده اند / معنی دوم love affair میشه : احساس علاقه و اشتیاق زیاد به چیزی۴. الف ) یک رویداد یا فعالیت اجتماعی ( واقعه - پیشامد - حادثه )◀️ He wants to make their wedding day an affair to remember. [=a special event] : او می خواهد روز عروسی آنها را به خاطره ای تبدیل کند. [=یک رویداد ویژه]◀️ We were invited to a black - tie affair [=a party in which men wear tuxedos and women wear fancy dresses] at the governor's mansion : ما به یک مراسم کراوات مشکی [=میهمانی که در آن مردان لباس های کوتاه و زنان لباس های شیک می پوشند] در عمارت فرماندار دعوت شده بودیم◀️ a simple/elaborate affair : یک موضوع/پیشامد/ واقعه ساده و مفصل۴. ب ) یک رویداد یا مجموعه ای از رویدادها که معمولاً افراد شناخته شده را درگیر می کند◀️ the famous hostage affair of the late 1970s : ماجرای گروگان گیری معروف در اواخر دهه 1970◀️ The public has shown little interest in the whole affair : مردم علاقه چندانی به کل این ماجرا نشان نداده اند.۵. شی - چیز◀️ The only bridge across the river was a flimsy affair of ropes and rotten wood : تنها پل روی رودخانه، یک چیزِ سست از طناب و چوب های پوسیده بود◀️ with the whole affair gone public the United States government issued an indefinite suspension of business decree to umbrella : با علنی شدن کل ماجرا، دولت ایالات متحده حکم تعلیق نامحدود تجاری را به چتر صادر کرد.

Turbulent

آشفته، متلاطم، ناپایدار

sequence

توالی، دنباله، زنجیره، پشت هم چیدن، سکانس، پی در پی، مجموعه




in sequence به ترتیب، پشت سرهم

come over

رفتن به ملاقات و دید و بازدید یا مهمانی در خانه خود شخص را می گویند

linguistics

زبان شناسی


Ics رو هر وقت میبینیم باید یاد شناسی و علم بیفتی


مثلا


Physics علم فیزیک

Context

فضا، بستر، چارچوب، محیط، قالب، شرایط، متن

teaching assistant

کمک مربی

Tense

زمان فعل، تصریف زمان فعل، سفت، سخت، وخیم، ناراحت، کشیده، عصبی وهیجان زده، وخیم شدن، تشدید یافتن

catching up

رسیدن، وقتی کسی رو دیده چند وقت ندیده باشی و تازه به او رسیده باشی و تمامی خاطراتت رو براش تعریف کنی،

Whisk

Noun:مخلوط کن در آشپزخانه ( ابزار آشپزخانه )


Verb:مخلوط کردن مواد با هم مانند تخم مرغ و یه مایع. . . .


Whisk off: بردن سریع یک کسی یا یک چیزی به یک جایی ( معمولا جای نامشخص ) که informal هستش. . . فراری دادن

Grate

رنده، میله های اهنی، شبکه، بخاری پنجرهای، بخاری تو دیواری، قفس اهنی، صدای تصادم، زندان، سابیدن، بزور ستاندن، ساییدن، ازردن، حبس کردن، رنده کردن، با شبکه مجهز کردن، شبکه دار کردن، صدای خشن دراوردن



Grate : رنده کردن


Peel : پوست کندن


Chop : ریز ریز کردن


Beat : هم زدن


Cut up : تکه تکه کردن


Slice : ورقه ورقه کردن


Grease : چرب کردن کف ظرف

raspberry

تمشک

Spoil

۱. به فساد کشاندن، خراب و فاسد کردن


۲. لوس کردن، رو دادن( بد بار آوردن بچه )


۳. در بحث فیلم و سریال به معنای لو دادن داستان و اتفاقات یک فیلم هست


۴. ضایع کردن


۵.یغما، تاراج

Enhance

افزودن، زیاد کردن، بالا بردن، بلند کردن

off sick

مرخصی مریضی، غیبت به دلیل بیماری

book time off

رزرو مرخصی

Time off

مرخصی، زمان استراحت، استراحت

Do you mind

اشکالی نداره؟، ممکنه؟، برایتان امکان دارد؟



Do you mind if


اشکالی ندارد اگر


synonym

هم معنی، مترادف

Go ahead

بفرما_حرکت کن_ادامه بده

drown

غرق شدن (انسان)


Up to my eyeballs...

تا خرخره گرفتاربودن، بشدت گرفتار بودن

Revise

مرور کردن، بازبینی کردن، تجدید نظر کردن، اصلاح کردن

comprehend

درک کردن، فهمیدن

Understand

I won't keep you , I won't keep you any longer

یک اصطلاح مودبانه هست که ما هم داریم:


بیشتر ازین نگهت نمیدارم، بیشتر ازین وقتتونو نمیگیرم

I'll let you get on

اصطلاح هست برای خداحافظی کردن معنیش میشه مثلا:


خوب دیگه راحت باش، خوب دیگه به کارت برس، خوب دیگه تنهات میذارم، خوب دیگه آزادت میذارم،

I'm not sure I follow

یک اصطلاح هست:


مطمین نیستم که منظورتونو فهمیدم

to be of charging something

مسئول چیزی بودن، مسئولیت چیزی به عهده داشتن

Staff

1.کادر - کارکنان



2. چیز میز - وسیله - وسایل/چیز - ماده - مصالح/پر کردن - گاییدن

Move on

این کلمه معانی مختلفی داره:اگه اول جمله بیاد، حالت امری میگیره به معنی: 1 - حرکت کن، بجنب، برو. . .2 - move someone or something on: کسی یا چیزی را حرکت دادن3 - move on ( to something ) : تغییر یکی موضوع یا فعالیت4 - move on someone: اغوا کردن کسی ، از راه به در کردن کسی5 - move on something: انجام کاری در مورد چیزی6 - move on: به حرکت، سفر یا فعالیتی ادامه دادن بدون وقفه7 - ترک کردن جایی8 - رد شدن از موضوعی

To sum up

در مجموع، بطور خلاصه، در نتیجه، بعنوان جمع بندی

Help yourself

از خودت پذیرایی کن

Dig in

بزن تو رگ، بزن به بدن

Dessert

دسر

Top up

در مجموع میشه((پر کردن، بالا بردن، افزایش سطح چیزی))



1 - پر کردن حساب یا کارت اعتباری، شارژ مجدد اعتبار، پر کردن حساب بانکی ( به منظور گرفتن وام و. . . ) ، اضافه کردن مقداری پول یا تسهیلات بیشتر به مقدار پول یا تسهیلات موجود تا به سطح دلخواه افزایش یابد.مثال:


Don't forget to top up your account regularly, as payments are taken from it automatically


فراموش نکن حسابت رو بطور منظم شارژ کنی چون پرداخت ها از آن، بطور خودکار برداشت میشوند.اسم ) پول اضافه بر سازمان، یک مقدار اضافه از هر چیزی ( بخصوص پول مبلغی اضافه تر از آنچه که هست )


In addition to his student loan, his parents give him a top - up of �300 a month


علاوه بر وام دانشجویی او، والدینش هر ماه یک مبلغ اضافی تر 300 پوندی بهش می دهند.A top up loanیک وام اضافه بر سازمان!



2 - بالا بردن یا افزایش سطح چیزی ( بخصوص درآمد یا حقوق ) !


She tops up her salary with odd jobs on the side


او در کنار شغل اصلیش، با انجام کارهای متفرقه حقوقش را افزایش می دهد.



3 - دوباره پر کردن گیلاس نوشیدنی، پر کردن ظرف ( حاوی مایع یا پودر ) تا لبه ظرف یا سطح دلخواه، فنجان قهوه یا نوشیدنی کسی را مجددا پر کردن یا تازه کردن، پر کردن ظرفی که هنوز جا برای پر کردن دارد یا ظرفی که مقداری از مایع داخل آن استفاده شده است ( مثلا یک فنجان چای که مقداری از خورده شده باشد )


Can I top up your coffee?


میتونم فنجان قهوه شما را مجددا پر کنم؟


I'll just top up the teapot


من الساعه قوری چای را دوباره پر میکنم.


Top up the tank


مخزن رو دوباره پر کن.


Are you ready for a top up?


با یک نوشیدنی دیگه چطوری؟


I topped the fish tank up with fresh water.


من مخزن آب ماهی ها رو مجددا با آب تازه پر کردم.


courgette

کدو سبز، کدو سبز خورشتی

Roast

کباب کردن، سرخ کردن، برشته کردن(در مورد قهوه هم گفته می شود)


ضایع کردن خیت کردن مثلا میگن طرفو سوزوند ئا کباب کرد بسکه مثلا اذیتش کرد و کبابش کرد

Chop

ریز ریز کردن، تکه تکه کردن، خورد کردن(سبزی و...)

Red Pepper flakes

دونه های خشک شده فلفل تند قرمز

aubergine

بادمجان British

American=Eggplant

Stir in

ریختن چیزی در داخل یک غذا یا مایع وقتی دارید آنرا هم میزنید

Cutlery

کارد و چنگال

Untidy

نامرتب

Do the laundry

شستن لباس ها

Do the washing


Put a wash on



American = Put a load in

To make the bed

مرتب کردن تخت خواب

Take out the recycling

زباله های تفکیک شده و بازیافتی رو بیرون گذاشتن

British = Take out the rubbish


American = Take out the trash



آشغال ها رو بیرون گذاشتن هر نوع آشغالی

Broom

جاروی دستی دسته بلند

Sweep

جاروکردن با جاروی دستی خشک، پاکسازی کردن

Mop

تی دستی، تی کشیدن، ازین تی های طنابی شکل گرد که خیس میشه زمینو میشورن میگند

washing up

شستن ظرف ها، ظرف شستن

Do washing up

Laundry

لباس های کثیف، لباس های چرک

Dust

گرد و غبار، گردگیری کردن

Tidy

مرتب، تمیز، پاکیزه، مرتب کردن



Tidy up


هرچیزی را سر جایش گذاشتن

Fool

نادان، احمق، ابله


فریب دادن، گول زدن، مسخره کردن، دلقک بازی درآوردن

Grocery

فروشگاه مواد غذایی، سوپر مارکت، بقالی


Groceries


مواد غذایی

lounge

توجه داشته باشند که معادل سالن، hall است.lounge


به لابی، یا اتاق انتظار گفته می شود که معمولا قبل از ورود به سالن اصلی، در آنجا جمع می شوند، خوش و بش می کنند، نوشیدنی صرف می کنند و آماده رفتن به سالن می شوند.


سالن استراحت، لمکده، اتاق استراحت


صندلی راحتی هم گفته میشود

Commute

مسیر رفت و برگشت، مسیر و مسافت رفت و برگشت خانه تا محل کار

favour

کمک کردن، کمک، مساعدت، لطف، مرحمت، نیکی کردن


Do someone favour


کمک کردن، کمک کردن به کسی

colloquially

محاوره، محاوره ای، در گفتگو

Fabric

پارچه

complaint

شکایت، شکوه، دادخواهی

possessive adjective

صفات ملکی - صفت ملکی - صفات مالکیت

pronoun

ضمیر

Possessive

مالکیت


Possessive form


مالکیت اسامی با s مالکیت را می گویند

Adjective

صفت

consonant

حرف بی صدا، حرف صامت

Vowel

حرف صدا دار، حرف مصوت

Cosy

دنج، گرم ونرم، راحت، جمع و جور

Option

خصوصیت، قابلیت


انتخاب، اختیار، آزادی عمل


گزینه، حق انتخاب

Set menu

گلچین شده از منوی اصلی یک رستوران که تمام غذاهای داخل آن یک قیمت می باشد. ( هر کدومو انتخاب کنی یک غذا مثلا با یک نوشیدنی پنج دلار )



منوی گلچین با قیمت ثابت ( منوی مخصوص )

Peanut

بادام زمینی

alergic to...

به چیزی حساسیت داشتن

Sort out

یک قضیه یا مشکلی رو حل کردن یا برطرف کردن


recommendation

توصیه، پیشنهاد، راهنمایی، سفارش، توصیه نامه، معرفی نامه

Respond

پاسخ دادن، واکنش نشان دادن، عکس العمل نشان دادن

Specific

مشخص، خاص، دقیق، صریح، قطعی


Specifics


مشخصات، ویژگی ها

Napkin

پیشبند، دستمال غذاخوری. دستمال سفره، هر نوع دستمال ( از جمله پیشبند ) که هنگام خوردن غذا استفاده شود.

Bland

بی مزه، بدون طعم، غذای بی مزه مثل آب و غیره



● بی مزه، بی نمک ( در مورد خوراک )


● ملال آور، کسل کننده، خسته کننده ( در مورد موضوع و بقیه چیزها )

Greasy

همون گریسی در فارسی هست یعنی :،چرب، روغنی، پرروغن، روغن دار، گریس دار/مانند، لیز،



چاپلوسانه، خود شیرین، چرب زبان oily, fatty

comprehension

یعنی فهم ، درک، دریافت






listening comprehension

درک شنیداری

reading comprehension

درک مطلب

under the name

اسمی که باهاش چیزی رو رزرو کردی مثال:


I booked a table under the name peter



من میزی را با نام پیتر رزرو کردم

edamame

سویای سبز و تازه

attentive

مواظب، متوجه، مراقب، بادقت، ملتفت، حواس جمع، مهربان، مهرنما، ملاحظه کار


scenery

منظره، چشم انداز

Expression

اصطلاح، حالت چهره، قیافه

Adverb

قید

Phrase

عبارت، اصطلاح

Modify

توصیف کردن - وصف کردن - صفات چیزی را بیان کردن



اصلاح کردن، تعدیل کردن، پیراستن، تغییر دادن

Deli

delicatessen


مخفف در عامیانه گفته می شود


پروتینی، جایی که مواد غذایی از قبل آماده شده مثل گوشت و غیره توش بفروش میره


delicatessen

Secondhand shop

مغازه دست دوم فروشی

Spot

یافتن، تشخیص دادن، شناسایی کردن



1. تفرجگاه2. نقطه، لکه3. لک روی پوست4. قسمتی ( معمولا گرد ) در یک جسم یا جاندار که متفاوت از قسمتهای دیگر استفعل:1. متوجه شدن یا تشخیص دادن ( وقتی که تشخیص سخت باشد )

Gem

جواهر، گوهر، سنگ گرانبها

Worth a try

ارزش یکبار امتحان کردن رو داره

Through

از وسط = از میان،


درون = از = از درون،


به واسطه = از طریق = بوسیله،


سرتاسر = سرتاسری = سراسر = سراسری،


تمام = تمام شدن = تمام شده،


داخل = درون = در = تو

Across

از میان، از عرض، از وسط، یکسره، ازاین طرف بان طرف، از این سو بان سو، در میان


از یک سو به سوی دیگر، از یک طرف به طرف دیگر، از یک زمان به زمان دیگر، به طور ضربدر، به طور متقاطع، در آن سوی، در آن طرف، در طرف مقابل، از پهنا، عرضا، پهنا، آن طرف، آن سوی، سرتاسر

vice versa

برعکس، در جهت مخالف، بطور عکس، بعکس

Platform

سکو، بستر، چارچوب

Gate

در، دروازه، در ورودی، ورودی

Take time

وقت گذراندن، وقت صرف کردن، طول کشیدن، زمان بردن، زمان گذاشتن برای کاری

Due

۱. در اثر۲. موعد سررسید۳. طلب یا حق کسی۴. مقتضی، شایسته

Strike

1. کوبیدن، خوردن به2. ضربه زدن، زدن3. خطور کردن یا به نظر رسیدن4. اعتصاب کردن5. حمله کردن ( به کسی )6. صدمه ( یا ضربه ) زدن ( به کسی یا چیزی )7. اتفاق افتادن8. ( رعد و برق ) زدن9. رعد و برق زدن10. به صدا درآمدن ساعت ( به تعداد عدد ساعت مورد نظر )11. امتیاز گرفتن12. حذف کردن از لیست13. به توافق رسیدن یا توافق کردن14. ( سکه یا چیزی شبیه به آن ) ضرب کردناسم1. اعتصاب2. حمله ( مخصوصا به وسیله جنگنده ها )3. کشف ( نفت )4. ضربه ( به توپ در بیسبال )5. ( بولینگ ) زدن تمام بطری ها6. اصابت ( رعد و برق )

expect

در انتظار بودن، انتظار داشتن، منتظر بودن، احتمال دارد، اینطور پیش بینی می شود

inconvenience

ناراحتی، اذیت، نا سازگاری، ناجوری، اسیب، زحمت، اسباب زحمت، مزاحمت، درد سر

inform

اگاه کردن، گفتن، خبر دادن، اگاهی دادن، مطلبی را رساندن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از، اطلاع دادن، مستحضر داشتن

colloquial

محاوره، مصطلح، گفتگویی

Rush

عجله کردن، شتاب کردن

Boarding

سوار شدن، مسافر گیری

queue

صف، صف اتوبوس و غیره، در صف گذاشتن، در صف ایستادن، صف بستن

Can you make it to...

می تونی بیای

Attend

شرکت کردن، پیوستن به ( مراسم، جلسه، کلاس. . . )

Particular

مخصوص، بخصوص، ویژه، خصوصی

Make it somewhere

حضور به هم رسوندن، در مراسم مهمانی جلسه ای حاضر شدن

Respond

پاسخ دادن، واکنش نشان دادن

I already have something on

من کار دیگه ای دارم، من قبلا کار دیگه ای رو هماهنگ کردم اون تایم، در جواب کسی که دعوتمان می کند


Can you make it to my party?



I'm sorry but I already have something on


Count me in

وقتی برای مهمونی یا چیزی دعوت می شویم، منم میام، منم بشمارید، و...



توجه روی من حساب کن نیس روی من حساب کن می شود


Count on me


روی من حساب کن

To have someone over

کسی را دعوت کردن

At mine / At yours

در خانه من، در خانه تو

sore throat

گلو درد


sore


دردناک، درد


throat


گلو

dizzy

سرگیجه

Suffer

عذاب کشیدن، رنج کشیدن، اذیت شدن

To pick up a bug

گرفتن مریضیگرفتن ( بیماری مسری )گرفتن ( بیماری واگیر دار )

get over

1- بهبود یافتن، جبران کردن، دوباره به دست آوردن، بازیافتن


2- فراموش کردن، نادیده انگاشتن


appreciate

قدردانی کردن، درک کردن، تقدیر کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن

Symptom

علایم بیماری که توسط بیمار حس می شود و امکان دارد نشانه بیرونی داشته باشد یا نه



واژه Sign: نشانه؛ یک شاهد عینی از بیماری است که توسط پزشک معاینه کننده قابل درک بوده است.اماSymptom هر گونه احساس یا تغییر [ذهنی] در عملکرد بدن که توسط بیمار تجربه می شود و با بیماری خاصی همراه است:


obligation

وظیفه، مسئولیت، الزام فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش

Modal verb

فعل کمکی


مثل:


can, could , be able to , shall , should , may , might , must.


Would , will , have to

assumption

گمان، فرض، پنداشتن، غرور، قصد، خود رایی، خود سری، خود بینی، انگاشت، تعهد

Hand in

Hand in تحویل دادن ( هر چیز فیزیکی با دست )Turn in تحویل دادن ( هر چیزی )

Rigid

سفت، سر سخت، محکم


exhaust

از پای در آوردن ، نیروی چیزی را گرفتن، به شدت خسته کردن، بی رمق کردنتهی کردن یا شدن، ( کاملا ) مصرف کردن یا شدن، ته ( چیزی را ) بالاآوردن،ته کشیدن، ( موجودی یا ذخیره یا خوراک و غیره ) تمام کردن، ( کاملا ) خالی کردن،در رو، اگزوز

prescription

تجویز، نسخه

imperative

امری، دستوری، ضروری

screw

پیچ، پیچ که با پیچ گوشتی باز می شود منظور هست

argue

جر و بحث

Food Supplement

مکمل غذایی

demonstrative adjective

صفت اشاره

flatmate

هم اتاقی، همخونه

phrasal verb

فعل دو بخشی یا دو قسمتی مثل


Make up, diet out,eat out

constract

منقبض شدن، کوچک شدن و مخفف شدن دو کلمه مثل:


It's , I'll,...



ایجاد کردن، بنا کردن، احداث کردن، ساختن

Get in touch with

تماس برقرار کردن، تماس گرفتن، در ارتباط بودن، در تماس بودن، رابطه برقرار کردن

Get in contact with

all inclusive

جامع و کامل، شامل همه ی چیزهای مربوط، جامع، کامل

laid back

ریلکس، بی خیال، آرام، خونسرد، بی شتاب

Hang out

وقت گذراندن، خوشگذرانی کردن، دورهم جمع شدن، وقت زیادی گذراندن

rationalization

توجیه سازی، توجیه کردن دلیل تراشیدن

Cruise

سفر دریایی، سفر با کشتی

forecast

گمانی زنی، پیش بینی



به اندازه prediction قطعی نیست ولی یک جور گمانه زنی هست در مورد پیش بینی وضع هوا خیلی استفاده می شود

Entrance

ورودی، درب ورودی

Distinguish

تشخیص دادن، متمایز کردن، تمیز دادن

Crisps

چیپس به biritish میشه این در حالیه که انگلیسی ها به french fries🍟میگن chips


Chips (American)

Peel

پوست کردن




Grate : رنده کردن


Peel : پوست کندن


Chop : ریز ریز کردن


Beat : هم زدن


Cut up : تکه تکه کردن


Slice : ورقه ورقه کردن


Grease : چرب کردن کف ظرف

Stir

هم زدن

Prep

آماده شدن، مخفف prepare

Shortened prepare

Grill

گریل کردن، کبابی کردن، سیخ کردن، گوشت کباب کن، بریان کردن

Nut

آجیل، مغزدانه ی هر هسته ی سفت و سخت را می گویند

properly

درست، بطور صحیح، موافق اداب، بطورشایسته، کاملا، خیلی خوب

Tofu

پنیر یا خمیر سویا، این ماده در ایران کاربرد زیادی ندارد ولی گاهی از آن در غذا به جای گوشت استفاده میشود چون پروتیین بسیار زیادی دارد و در فارسی هم به آن توفو میگویند.

spoil appetite

کور کردن اشتها، اشتها کور کردن


مثال:


don't spoil your appetite


اشتهاتو کور نکن

appetite

اشتها، میل، شهوت، اشتیاق، آرزو، رغبت

suburb

شهرک های مسکونی اطراف شهر، حومه شهر


suburb:


به معنی حاشیه شهر و خارج شهر نیست به شهرک های مسکونی دور از مرکز شهر و نزدیک به حاشیه شهر گفته می شود که خانه های حیاط دار دارند و به مراتب ارزون تر شهرند. به خاطر اینکه suburb مرز فیزیکی دارد میگوییم


in a suburb


outskirts:


حاشیه شهر، اشاره به مرز فیزیکی شهر دارد که می تواند صنعتی و یا مسکونی باشد و چون به صورت خط است میگوییم


on the outskirts

apparently

ظاهرا



اینطور که بوش میاداینطور که به نظر میادتا اونجایی که یه نفر میدونهگویا / انگار که / مثل اینکه

Come across

مواجه شدن، برخوردن، دیدن، رو در روشدن

trousers

شلوار، ساق پوش

American:Pants


British:trousers

trainers

کفش کتونی

Neat

تمیز و مرتب، آراسته، ترگل ورگل

Blazer

کت تک

Refund

پس گرفتن پول از مغازه، پس دادن جنس به مغازه و پس گرفتن پول، استرداد پول به شما


Give refund


پس دادن پول

Preposition

حرف اضافه

spontaneous

خود به خودی، فی لبیداهه


۱. با میل شخصی خود۲. طبیعی۳. فی البداهه۴. بدون تمرین۵. ناخودآگاه۶. خود به خود۷. ذاتی


spontaneous decision


تصمیم یهویی، تصمیم ناگهانی

Threat

تهدید، خطر، ترساندن، تهدید کردن

Intention

قصد ، تمایل، هدف، خواسته، علاقه، منظور ، خیال

Indicate

نشان دادن، نمایان ساختن، حاکی بودن،


اشاره کردن بر

Cauliflower

کلم، گل کلم

Catch up on

به کار عقب افتاده رسیدگی کردن، جبران عقب ماندگی کردن در کاری را کردن، جبران مافات

Catch up with

1- رسیدن به ( کسی یا چیزی )


You go I'll catch up with you


تو برو من بهت می رسم.



2 - اثر سو گذاشتن بر ( کسی یا چیزی )


Old age catches up with everyone in the end


سن پیری در نهایت بر هر شخصی اثر سوء میگذارد



3 - پیدا کردن و دستگیر کردن کسی،


The Police eventually caught up him in Texas


پلیس در نهایت او را در تگزاس پیدا و دستگیر کرد



4 - (غیررسمی ) ملاقات کردن با ( کسی )


I've got to go, I'll catch up with you later


من باید بروم، بعدا میبینمتون

Every now and then

هر ازگاهی،گاه و بیگاه، گهگاه، گاهی، هر چند گاه، هرچندوقت یکبار، گاه گاهی


Sometimes



Every once in a while

Every once in a while

از گاهی، هر از چندی، گاهگاهی، بعضی وقتها، هر چند وقت یکبار،

Sometimes



Every now and then

Journey

سفر، مسافرت، سیاحت، سفر کردن

Conditional sentence

جمله شرطی

book in advance

از قبل رزرو کردن

we don't get along well

ما با هم خوب نیستیم(وقتی درمورد خودش و کسه دیگه حرف میزنه)


Me and jack don't get along well


من و جک با هم خوب نیستیم

Hostel

خوابگاه دانشجویی، رجوع شود به: youth hostel، مسافرخانه، مهمانسرا، شبانه روزی دانشکده، مهمانخانه، هتل، شبانه روزی

campsite

اردوگاه

accommodation

اقامتگاه، اقامتگاه موقت

coast

ساحل، کرانه، کناره، ساحل دریاهای بزرگ

deserve

لیاقت داشتن لایق بودن، حق داشتن، سزاوار بودن، شایستگی داشتن، مستحق بودن

Rather

1. Ratherنسبتا ، تا حدی2. Would ratherترجیح دادن3. Or rather:به استثنای، جز. . .4. Not. . . But ratherفلان چیز نیست ( درست نیست ) ، بلکه بهمان چیز است ( درست است ) مثلا:The problem is not the time of the exam, but rather the lessons which are terrible.

Tan

برنزه کردندباغی کردنبه رنگ قهوه ای درآوردن


جلوی آفتاب در ساحل برنزه کردن

Coach

مربی، اتوبوس، کالسکه



نسبت به bus اتوبوس راحتتر و مجهزتر و بزرگتری هست معمولابرای سفر های طولانی استفاده میشه فکر کنم همون اتوبوس های vip خودمونه



Bus =» coach = اتوبوس مجهزتر برای شفر

Bus = coach

Depart

حرکت کردن، راه افتادن

schedule

برنامه، فهرست، جدول، برنامه زمان بندی شده

Ferry

قایق یا کشتی کوچک برای مسافت های کوتاه نسبت به کشتی های بزرگ

Imply

اشاره کردن، اشاره داشتن بر

Plenty

به اندازه کافی، بیش از اندازه

convince

متقاعد کردن، قانع کردن

Inviting

دعوت کننده ( چیزیکه خیلی جذاب باشه و باعث بشه شما بهش جذب بشید انگار دعوتتون داره میکنه ) - انگیزگر، وسوسه آمیز، دلبرانه، رباینده، مجذوب کننده، کشنده، جاذب

Once in a lifetime

یک بار در طول عمر، بشدت نادر، تکرارنشدنی، دست نیافتنی، استثنائی

Highlight

برجسته، نکات برجسته، بخش پر نور هر چیزی

Best part of somthing

luxurious

مجلل، شیک، پر زرق و برق

Horrible

بسیار بسیار بدمزخرفناگوارناخوشایندحال بهم زنوحشتناکعامیانه : جِر زن

jaw dropping

همون فک افتادن، خودمون دهن باز موندن


حیرت آور - خیره کننده - تعجب آور - محشر - عالی - فوق العاده


Jaw= ، فک ،دهان، آرواره

Do it justice

عدالت رو اجرا کردن، حق مطلب رو ادا کردن، عادلانه قضاوت کردن

Justice

عدل، عدالت، داوری، انصاف

leave much to be desired

برای بیان اینکه چیزی که اصلا یه ذره هم خوب نیست !

rhyme

قافیه، هم قافیه، تطابق، شباهت، همخوانی

All that said

با تمام ای حرف ها (دقیقا مانند فارسی که یا گفتن این از قسمتهای منفی داستان به سمت مثبت میرسم در انکلیسی هم به همین شکل هست)