Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;
Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;
H to show hint;
A reads text to speech;
100 Cards in this Set
- Front
- Back
- 3rd side (hint)
Aniticipate (v) Aniticipation (n) |
پیش بینی کردن ، انتظار داشتن پیش بینی ، انتظار |
We anticipate that sales will rise next year ما پیش بینی میکنیم که فروش سال آینده افزایش خواهد یافت |
|
Manufacturer (v) Manufacture(n) Manufacturer (n) |
ساختن ، تولید کردن ساخت ، تولید سازنده |
This factory manufactures machin parts این کارخانه قطعات ماشین تولید میکند |
|
Violate (v) Violation (n) |
تخطی کردن ، سرپیچی کردن تخطی |
Violate traffic rules سرپیچی کردن از قوانین ترافیک |
|
Tolerance (n) Tolerate (v) |
تحمل،تاب تحمل کردن |
I have no tolerance for lie من تحمل دروغ را ندارم |
|
Occur (v) Occurrence (n) |
اتفاق افتادن ،رخ دادن اتفاق، رخداد ، وقوع |
When exactly did the incident occur? چه موقع دقیقا حادثه رخ داد ؟ |
|
Delicately (adv) Delicate (adj) |
با لطافت لطیف |
Delicate skin پوست لطیف |
|
Fulfill (v) |
برآورده کردن |
Many people can't fulfill the basic needs of life بسیاری از مردم نمیتوانند نیاز های اساسی زندگی را برآورده کنند |
|
Necessitate(v) |
ایجاب کردن ،ملزم کردن |
Lack of money necessitated a change of plan کمبود پول یک تغییری را در برنامه ایجاب کرد |
|
Certainity (n) Certain (adj) Certainly (adv) |
اطمینان مطمئن،حتمی،خاص حتما |
She was certain to pass the exam او مطمئن بود که امتحان را قبول میشود |
|
Criticize (v) Criticism (n) Critical (adj) |
انتقاد کردن انتقاد بحرانی ، وخیم |
It was dangerouse to criticize the government انتقاد از دولت خطرناک بود |
|
Scold(v) |
سرزنش کردن |
Don't scold him for doing badly at school او را برای اینکه در مدرسه کار بدی کرده سرزنش نکن |
|
Fiercely (adv) Fierce (adj) |
شدیدا شدید |
The manager blamed his employee fiercely مدیر شدیدا کارمندش را سرزنش کرد |
|
Deadly (adj) |
مرگبار ، مهلک |
A gun is a deadly weapon اسلحه یک سلاح مرگبار است |
|
Subsequently (adv) Subsequent (adj) |
بعدا بعدی |
They met in 1992 , and subsequently they got married آنها در سال ۱۹۹۲ آشنا شدند و بعدا ازدواج کردند |
|
Mutual (adj) Mutually (adv) |
دوطرفه،متقابل متقابلا |
We eventually reached a figure that was mutually acceptable ما سرانجام به یک رقمی رسیدیم که متقابلا قابل قبول بود |
|
Prosperous (adj) Prosper (v) |
آباد ، موفق موفق شدن |
The hotels and restaurants failed to prosper هتل ها و رستوران ها نتوانستند موفق شوند |
|
Identical (adj) Identically (adv) |
یکسان ، مشابه به طور یکسان ، مساویا |
Two sisters always get dressed identically دو خواهر مشابه هم لباس میپوشند |
|
Strict (adj) Stricness (n) Strictly (adv) |
سخت گیر سخت گیری اکیدا |
She was a strict teacher او یک معلم سخت گیر بود |
|
Convince (v) |
متقاعد کردن |
Jim convinced her sister to lend him the car جیم خواهرش را متقاعد کرد که ماشین را به او قرض دهد |
|
Execute (v) Execution (n) |
اجرا کردن ،انجام دادن اجرا ،انجام |
The execution of the plan wil require everyone's help اجرای نقشه کمک همه را نیاز خواهد داشت |
|
Erupt (v) Eruption (n) |
فوران کردن فوران |
Lava erupts from a volcano گدازه از آتشفشان فوران میکند |
|
Diminish (v) |
کم کردن ، کاهش دادن |
Their parent's objection did not diminish their love مخالفت والدینشان از عشقشان کم نکرد |
|
Pacify (v) |
آرام کردن |
None of the mayor's explanation could pacify the furious crowd هیچ یک از توضیحات شهردار جمعیت خشمگین را آرام نکرد |
|
Collide (v) Collision (n) |
تصادف کردن،برخورد کردن تصادف،برخورد |
The cars collided in the icy parking lot ماشینها در پارکینگ یخ زده تصادف کردند |
|
Launch (v) |
پرتاپ کردن(موشک) ، شروع کردن |
They launched the missile آنها موشک را پرتاپ کردند |
|
Facilitate (v) Facilitation (n) |
آسان کردن،تسهیل کردن تسهیل |
Friendly contacts between different people facilitate the cultural interchange روابط دوستانه بین افراد مختلف تبادلات فرهنگی را آسان میکند |
|
Trivial (adj) |
کم اهمیت ، جزیی |
There had been afew trivial complaints , but most people seemed to be happy with the renovation شکایات جزیی وجود داشت اما اکثر مردم به نظر میرسید که از بازسازی راضی باشند |
|
Keen(adj) Keenly(adv) |
تیز ، مشتاق شدیدا ، با اشتیاق |
Dogs have keen sense of smell سگ ها حس بویایی تیزی دارند |
|
Abandone(v) |
ترک کردن |
He abandoned his family او خانواده اش را ترک کرد |
|
Mainly(adv) |
عمدتا |
The rise in crime mainly due to social factors افزایش جرم عمدتا به دلیل عوامل اجتماعی است |
|
Indistinctly (adv) |
به طور نا مفهوم |
He speaks so indistinctly that many listeners did not find out what he was saying او انقدر نامفهوم صحبت میکند که بسیاری از شنوندگان نفهمیدند چه چیزی او میگفت |
|
Principal (n,adj) |
عمده ، اصلی ،مدیر مدرسه |
The principal is visiting the classrooms مدیر مدرسه در حال بازدید از کلاس های درس است |
|
Manual (n, adj) |
دستی ، دفترچه راهنما |
Making small models requires manual skill ساختن مدلهای کوچک مهارت یدی میطلبد |
|
Disturbing (adj) |
نگران کننده |
Disturbing news اخبار نگران کننده |
|
Extraordinary (adj) |
خارق العاده ، استثنایی ، فوق العاده |
Mozart had extraordinary musical talent as a child موزارت استعداد خارق العاده ای موسیقیایی داشت به عنوان یک بچه |
|
Imply(v) Implication (n) |
دلالت کردن ، اشاره داشتن،حاکی بودن دلالت |
Did his silence imply consent? آیا سکوت او حاکی از رضایت بود؟ |
|
Involving(adj) Involve (v) |
شامل ، حاوی شامل شدن، شرکت دادن |
Establishing a new business involves risk تاسیس کردن کسب و کار جدید شامل ریسک زیادی میباشد |
|
Mysterious (adj) Mystry (n) |
اسرار آمیز ، سری راز ،سر |
|
|
In contrast (adv) |
برعکس ، در مقابل |
He is not guilty. On the cotrary,he is innocent contrary او گناهکار نیست برعکس او بی گناه است |
|
Praise (v) |
تمجید کردن ، تعریف کردن |
The teacher praised al his students all معلم از همه دانش آموزانش تعریف کرد |
|
Adopt (v) |
به فرزند خواندگی قبول کردن |
They decided to adopt a child آنها تصمیم گرفتند که یک بچه را به فرزند خواندگی قبول کنند |
|
Previlege(n) |
امتیاز |
Senior management enjoy certain privileges مدیریت ارشد از امتیازات خاصی برخوردار است |
|
Perceive (v) |
درک کردن،فهمیدن |
The students are learning how the brain perceive sound دانش آموزان دارند یاد میگیرند که چطور مغز صدا را درک میکند |
|
Administer (v) Adminstration |
اداره کردن،مدیریت کردن اداره ، مدیریت |
The department of agriculture administers the food program بخش کشاورزی برنامه غذایی را اداره میکند |
|
Inspect (v) Inspection (n) |
بازرسی کردن ، تفتیش کردن بازرسی |
They inspected all suitcases carefully آنها همه چمدان ها را با دقت بازرسی کردند |
|
Survive(v) Survival (adj) |
زنده ماندن بقا |
They were trapped in a cave for days , and it was a miracle that they survived آنها به مدت چند روز در غار گیر افتاده بودند و آن یک معجزه بود که آنها زنده ماندند |
|
Fault(n) Faulty (adj) |
نقص ، ایراد معیوب،ناقص |
There is a fault in the car engine موتور ماشین ایراد دارد |
|
Incompetent (adj) Incompetence(n) |
نالایق بی لیاقتی |
Mr Amini is a competent teacher آقای امینی یک معلم شایسته است |
|
Contribute to(v) |
باعث شدن ، دخیل بودن |
Does smoking contribute to lung cancer? آیا سیگار کشیدن باعث سرطان ریه میشود؟ |
|
Overcome (v) |
غلبه کردن |
Try to overcome to your problems سعی کن بر مشکلاتت غلبه کنی |
|
Tragedy (n) |
تراژدی ، مصیبت ، فاجعه |
His untimely death was a tragedy مرگ نابهنگام او یک مصیبت بود |
|
Suffer from |
رنج بردن از چیزی |
Do you suffer from insomnia? آیا از بی خوابی رنج میبرید؟ |
|
Maybe(adv) |
شاید |
|
|
Frightening (adj) Frighten(v) |
ترسناک ترساندن |
The tiger can be a frightening creature ببر یک موجود ترسناک میتواند باشد |
|
Attractive(adj) Attract(v) |
جذاب جذب کردن ،جلب کردن |
A smile makes every face attractive لبخند هر صورتی را جذاب میکند |
|
Unwiling (adj) Unwillingness (n) |
بی میل بی میلی |
They were unwiling to invest money in the project آنها بی میل بودند که در پروژه سرمایه گذاری کنند |
|
Probability (n) Probable (adj) |
احتمال ، شایش احتمالی ، محتمل |
It is probable to rain محتمل است که باران ببارد |
|
Disrupt (v) Disruption (n) |
مختل کردن، برهم زدن اختلال، اشفتگی |
the storm disrupted the telephone lines throughout the area طوفان شب گذشته خطوط تلفن کل منطقه را مختل کرد |
|
Domestic (adj) Domestication (n) |
داخلی ، خانگی ،اهلی اهلی سازی |
Domestic animals حیوانات اهلی |
|
Fund(v) Funds(n) |
سرمایه گذاری کردن ، تامین مالی کردن بودجه |
This project is funded by several local companies این پروژه توسط چندین شرکت محلی تامین مالی میشود |
|
Donation (n) Donate(v) |
اهدا ، کمک مالی اهدا کردن |
Would you like to make donation to our charity? آیا مایل هستید که به خیریه ما کمک مالی کنید؟ |
|
Hazy(adj) |
مبهم |
my childhood memories had become hazy to me خاطرات دوران کودکی برایم مبهم شده است |
|
Indistinct ion(n) |
ابهام |
The uncertainty about the date of Ferdowsi's birth ابهام در مورد تاریخ تولد فردوسی |
|
Emerge(v) Emergence (n) |
پدیدار شدن،ظاهر شدن ظهور ، پیدایش |
the sun emerged from behind the clouds خورشید از پشت ابر ها پدیدار شد |
|
Rejection(n) Reject(v) |
رد ، طرد رد کردن |
Rejection of allegation رد اتهامات |
|
Vigoursly(adv) Vigorous(adj) |
با قدرت ، قویا قدرتمند،قوی |
We oppose such a policy vigorously ما قویا با چنین سیاستی مخالف هستیم |
|
Haphazardly(adv) Haphazard(adj) |
به طور اتفاقی ، تصادفی تصادفی،اتفاقی |
We came across each other haphazardly at the library ما به طور اتفاقی در کتابخانه به هم برخوردیم(اتفاقی آشنا شدیم) |
|
Annual(adj) Annually (adj) |
سالیانه سالانه |
We are allowed to take two weeks day off annually ما سالانه مجاز به دو هفته مرخصی هستیم |
|
Beneficial (adj) Benefit(n) |
سود رساندن،مفید بودن سود ، منفعت |
A healthy diet will benefit you یک رژیم غذایی سالم برایتان مفید خواهد بود |
|
Abruptly (adv) Abrupt (adj) |
ناگهان،یهویی ناگهانی |
The rain started abruptly باران ناگهان شروع شد |
|
Fortunate (adj) Fortunately (adv) |
خوش شانس خوشبختانه |
Fortunately, nobody was hurt خوشبختانه هیچ کس صدمه ندیده بود |
|
Previously(adv) |
قبلا |
Almost half of the group members had been heavy smokers previously تقریبا نصف اعضای گروه قبلا سیگاری قهار بودند |
|
Autonomouse (adj) Autonomously(adv) |
خودمختار،مستقل به طور خودمختار |
The country is divided into 17 autonomous regions این کشور به ۱۷ منطقه خودمختار تقسیم شده است |
|
Patience(n) Patient(adj) |
صبر صبور |
This job demands patience and endurance این شغل صبر و تحمل میطلبد |
|
Concern (n) |
نگرانی |
rovision of shelter was their main concern تامین پناهگاه نگرانی اصلی آنها بود |
|
Consequence (n) Consequently |
عاقبت،پیامد درنتیجه |
My father didn’t take his medicin , consequently , his illness got worse . پدرم دارویش را نخورد در نتیجه بیماریش بدتر شد |
|
Relatively(adv) |
نسبتا |
His English relatively good انگلیسی اش نسبتا خوب است |
|
Respect(n,v) |
احترام ، احترام گذاشتن |
I respect your idea من به نظرات شما احترام میگذارم |
|
Organize (v)Organization(n) |
سازمان دادن،نظم دادن سازمان |
Now I have organized my files , I can find what I need more easily حاال من پوشه هایم را نظم داده ام و میتوانم انچه که نیاز دارم را به راحتی پیدا کنم |
|
Remarkable (adj) Remarkably |
چشمگیر به طور چشمگیر |
A herb with a remarklable quilities یک گیاه با خواص چشمگیر |
|
Desperately (adv) Desperation(n) |
از روی استیصال ،از روی درماندگی ناامیدی ،یاس،استیصال |
She had to steel food out of desperation او مجبور شد از روی بیچارگی غذا بدزدد |
|
Consent(v) |
راضی بودن |
He silence indicate consent سکوتش نشانه رضایت است |
|
Decorative (adj) |
تزیینی |
Decorative objects اشیای دکوری |
|
External (adj) |
خارجی |
External factors عوامل خارجی |
|
Formal(adj) Formally (adv) |
رسمی به طور رسمی |
They have not announced their engagement formally آنها نامزدیشان را رسماً اعلام نکردند |
|
Enable(v) |
قادر ساختن |
The bird's wings enable it to fly بالهای پرنده آن را قادر میسازد که پرواز کند |
|
Energize (v) Energetic(adj) |
انرژی دادن پر انرژی |
His speech energised the crowd سخنرانی اش به جمعیت انرژی داد |
|
Boundary(n) |
مرز |
The boundary between two countries مرز بین دو کشور |
|
Margin(n) |
حاشیه |
It is illegal to drive on the margin of a highway رانندگی در حاشیه بزرگراه غیرقانونی است |
|
Dedication (n) Dedicate(v) |
از خودگذشتگی ، فداکاری فدا کردن،تقدیم کردن |
She dedicates his life to help others او عمرش را فدای کمک به دیگران کرد |
|
Emphasis (n) Emphasize (v) |
تاکید تاکید کردن |
This school put a lot of emphasis on creativity این مدرسه تاکید زیادی روی خلاقیت دارد |
|
Achieve (v) Achievement(n) |
بدست اوردن،نایل شدن دستاورد ،موفقیت |
Mary finally achieved her goal of becoming a doctor ماری سرانجام به هدف دکتر شدنش نایل شد |
|
Cease(v) |
متوقف کردن یا متوقف شدن |
The rain ceased and sky cleared باران بند آمد و آسمان صاف شد |
|
Carification(n) Clarify(v) |
شفاف سازی شفاف سازی کردن |
This matter needs further clarification این موضوع به شفاف سازی بیشتری نیاز دارد |
|
Instrument (n) |
ابزار |
An instrument for the estimation of air humidity یک وسیله بزای تخمین رطوبت هوا |
|
Order(n) |
نظم ، ترتیب |
The chairs were arranged orderly صندلی ها با نظم چیده شدند |
|
Severe(adj) Severity(n) |
شدید شدت |
His injuries were fairly severe جراحاتش نسبتا شدید بود |
|
Break down |
خراب شدن(ماشین/ماشین آلات) |
My car broke down on my way home ماشینم سر راهم به خانه خراب شد |
|
Rescue(v,n) |
نجات دادن |
Survivores of the crach were rescued by helicopter بازماندگان تصادف با هلیکوپتر نجات یافتند |
|
Sorrow (n) |
غم، غصه |
The sorrow of separation غم جدایی |