• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/32

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

32 Cards in this Set

  • Front
  • Back

لوند

روسپی، فاحشه

روسپی

زن بدکاره

دِیر

صومعه

پیش قراول

سربازی که پیش از همه برای نگهبانی و دیده بانی حرکت میکند، جلودار

سیاه ابلق سپید

اَبلَق یعنی سیاه سفید

ابوقیس

میمون یزید

مِهمیز

آلتی فلزی که بر پاشنه چکمه میبندند و همگام سواری بر تهیگاه اسب میزنند

تهیگاه

پهلوی راست و چپ شکم

محاق

محاق : (مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) پوشیده شده ، احاطه شده . 2 - سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود.

کوسن

بالشتک، بالشت

لِم

فوت و فن کار، قلق کار

کورمال

حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی

چمباتمه

(چُ مِ) نوعی از نشستن که کف پا را بر زمین بگذارند و زانوها را در بغل بگیرند. چندک و چمبک نیز گویند.


چوغولی کردن

چوغولی کردنچغلی کردن . خبر آوردن برای کسی . (ناظم الاطباء). شکایت از کسی پیش کسی بردن . نمودن اعمال و افعال درخور نکوهش کهتری پیش مهتری . باز نمودن اعمال کودکان نزد بزرگتران تا مجازات شوند. رجوع به چوغولی و چغلی شود.


خبرچینی کردن


ته تغاری

ته تغاریآنچه در ته تغار ماند از ماست و غیره . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به مزاح ، فرزند بازپسین زن که پس از آن نزاید. بچه آخرین زنی . فرزند واپسین .


نوچه

نوچه : (نُ چِ) (اِمصغ .) 1 - جوان ، کم سن . 2 - پهلوان کم سن و تازه کار.


لندهور

لندهور: (لَ دِ یا دَ) (ص .) (عا.) درشت اندام ، قوی هیکل .


بلبشو

بلبشواز اتباع است ، و شاید در اصل بِهِل و بِشو باشد یعنی بنه و برو. (یادداشت مرحوم دهخدا). هرج ومرج . شلوغ . شلوغ پلوغ . بی نظم . شلوغیی که در آن کسی به فکر کسی نباشد. (از فرهنگ فارسی معین ).-اوضاع بلبشو ; اوضاع درهم و برهم .-بلبشوبازی درآوردن ; شلوغ کردن.


افاده

افادهدر تداول عامیانه ، کبر. برتنی . خودفروشی . تکبر. فیس . نخوت . عجب . (یادداشت بخط مولف ). ماخوذ از تازی ، اظهار فضل و شرف در صورتی که دارای آن نباشد. (ناظم الاطباء).-افاده کردن ; کبر نمودن . فیس کردن . (یادداشت بخط مولف ). بخود بستن فضل و شرف . (ناظم.


زپرتی

زپرتی(در تداول عامه ) فرسوده . کم استقامت .


نمور

نموربسیارنم . نمگین . بوی نمور; بوی نم چنانکه در زیرزمین های مرطوب و نان و آرد مانده در رطوبت و کپره زده . از نم به معنی ندا و «'_ور» به معنی دارنده و«'_ور» از قبیل گنجور و رنجور و دستور. (از یادداشت مولف ). جای نم دار. (از یادداشت مولف ). نمناک.


چشم‌غره

چشم غلهچشم آغول . چشم آغیل . چشم غره . نگاه خشم آلود. تهدید. تخویف . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به چشم آغول و چشم آغیل و چشم غله رفتن شود.


دندان قروچه

نمیدونم سرچ کن

دمخور

دمخورهمدم . همنفس . همنشین و همفکر: دمخور بودن یا نبودن کسی را; با وی انیس و جلیس و همدل بودن یانبودن . سازگار بودن یا نبودن . (از یادداشت مولف ).


خزوخیل

سرچ کن

نِزار

لاغر و نحیف

بدیع

بدیع : (بَ) [ ع . ] (اِ . ص .) 1 - نو، تازه . 2 - دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد. 3 - عجیب ، نادر.


نغز

نغزخوب . نیک . نیکو. (برهان قاطع). چیزی نیکو و زیبا و بدیع و عجب از نیکوئی . هر چیز عجیب از نیکوئی . (یادداشت مولف از فرهنگ اسدی ). هر چیزی عجیب و بدیع که دیدنش خوش آید. (برهان قاطع): یکی نغز گردون چوبین بساخت به گرد اندرش تیغهادر نشاخت .فردوسی .به مریم.


عاقل‌اندر‌سفیه

سرچ کن

نوچ، پوست نوچ در اثر رطوبت

چسبناک، در اثر شیرینی

رقت انگیز

چیزی ‌که ترحم و دلسوزی فرد را تحریک میکند

رخنه

سوراخ، شکاف