• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/72

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

72 Cards in this Set

  • Front
  • Back

آبنوس

درختی است که چوب سیاه رنگ آن سخت و صیقل پذیر است؛ مجازا به معنی تیره و سیاه

بارگی

اسب «باره» نیز به همین معنی است

بهرام

سیاره مریخ

پتک

چکش بزرگ فولادین، آهن کوب

ترگ

کلاه خود

تیز

تند و سریع

جاه

مقام ، درجه

خدنگ

درختی بسیار سخت ، محکم ، و صاف که از چوب آن ، نیزه ، تیر ، زین اسب و مانند آنها می ساختند

خود

کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی بر سر می گذارند

دد

جانور درنده ، مانند شیر و پلنگ و گرگ

زجر

ازار ، اذیت ، شکنجه

زه

چله کمان ، وتر

سپَردن

طی کردن

ستوه

خسته ، درمانده ، رنجور

سلیح

افزار جنگ، ممال سلاح

سندروس

صمغی زردرنگ که از نوعی سرو کوهی گرفته می شد

عامل

حاکم ، والی

عنان

افسار ، دهانه

کام

مراد ، آرزو ، قصد ، نیت

کاموس

یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب

کوس

طبل

کیوان

سیاره زحل

گبر

نوعی جامه جنگی ، خفتان

گرد

دلیر ، پهلوان

مزیح

ممال مزاح ، شوخی

مصادره

تاوان گرفتن ، جریمه کردن

مضرت

زیان ، گزند رسیدن

هماورد

حریف ، رقیب

افسر

تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی

افسون

حیله کردن ، سحر کردن ، جادو کردن

آورد

جنگ، نبرد ، کارزار

بادپا

اسب تندرونده

باره

دیوار قلعه ، حصار

بردمیدن

خروشیدن , برخاستن

برگاشتن

برگردانیدن

بسنده

سزاوار، شایسته ، کافی ، کامل ؛ بسنده بودن با چیزی : توانایی مقابله داشتن

پدرام

سرسبز و خرم

تاب

چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف باشد ، پیچ و شکن، در این بیت به معنی شور و هیجان است

چاره گر

کسی که با حیله و تدبیر کارهارا بسامان کند؛ مدبر

خطه

سرزمین

خیره

متحیر ، سرگشته

درع

جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند ، زره

دژ

قلعه

دمان

خروشنده، غرنده ، مهیب ، هولناک

زره

جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می‌پوشیدند

سالار

سردار ، سپهسالار ، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باید ، حاکم

سمند

اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده (در این درس مطلق اسب مورد نظر است)

سنان

سر نیزه ، تیزی هرچیز

شیراوژن

شیرافکن ، کنایه از بسیار دلاور و قدرتمند

فتراک

ترک بند ، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند

هژیر

خوب ، پسندیده ؛ چابک ، چالاک

فرازآمدن

رسیدن ، نزدیک آمدن

فوج

گروه ، دسته

کمندافکن

کمند انداز

نظاره

تماشاگر ، بیننده

ویله

صدا ، آواز ، ناله ؛ ویله کردن : فریاد زدن، نعره زدن ، ناله کردن

ابدال

ج بدیل و بَدَل مردان کامل

اشباه

ج شِبه و شَبَه ، مانند ها ، همانندان

تلطف

مهربانی ، اظهار لطف و مهربانی کردن ، نرمی کردن

جولقی

پشمینه پوش ، درویش

حاذق

ماهر ، چیره‌دست

خواجه‌وش

کدخدامنش

زبون

خوار ، ناتوان

سرگین

فضله برخی چهارپایان ، مانند اسب و ...

سفاهت

بی‌خردی ، کم‌عقلی ، نادانی

سوداگر

آنکه کارش دادوستد است ، بازرگان ، تاجر

طاس

کاسه مسی

عربده

فریاد پرخاشجویانه برای برانگیختن دعوا و هیاهو ، نعره و فریاد

قهر

خشم، غضب

کل

مخفف کچل

مسلم داشتن

باورکردن ، پذیرفتن

ندامت

پشیمانی ، تاسف