• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/934

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

934 Cards in this Set

  • Front
  • Back

ادبار

بدبختی . سیه روزی

توفیق

سازگار گردانیدن

تیره رایی

بداندیشی . گمراهی

نژند

خوار و زبون . اندوهگین

جیب

گریبان . یقه

اقبال

خوشبختی . سعادت

چنگ

نوعی ساز که سر آن خمیده است و تار ها دارد

حمیت

غیرت . جوانمردی . مردانگی

دغل

ناراست . حیله گر

دون همت

کوتاه همت . دارای طبع پست و کوتاه اندیشه

زنخدان

چانه

شل

دست و پای از کار افتاده

شوریده رنگ

آشفته حال

غیب

پنهان . نهان از چشم . عالمی که خداوند و فرشتگان و .. در آن قرار دارند

فروماندن

متحیر شدن

قوت

رزق روزانه . خوراک . غذا

چاشنی بخش

آنچه برای اثر بخشی بیشتر کلام به آن اضافه می شود

اطبا

جمع طبیب . پزشکان

افگار

مجروح . خسته

ایزد

خدا . آفریدگار

برنشستن

سوار شدن

بی شبهت

بی تردید . بی شک

توقیع

مهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در زیر فرمان یا نامه

چاشتگاه

هنگام چاشت . نزدیک ظهر

حشم

خدمتکاران

خطوات

جمع خطوه . گام ها . قدم ها

خیر خیر

سریع . آسان

خیلتاش

هر یک از سپاهیانی که از یک دسته باشند

دربایست

نیاز . ضرورت

درست

تندرست . سالم

دوال

چرم و پوست

توقیع کردن

مهر زدن . امضا کردن

یک دوال

یک لایه . یک پاره

راغ

دامنه سبز کوه . صحرا

رقعت

رقعه . نامه کوتاه . یادداشت

روضه

باغ . گلزار

زایل شدن

نابود شدن . برطرف شدن

زر پاره

قراضه و خرده زر . زر سکه شده

سبحان الله

پاک و منزه است خدا . شگفتا

ستدن

ستاندن . دریافت کردن

سرسام

تورم سر و مغز و پرده های آن که یکی از نشانه های آن ، هذیان بوده است

سور‌

جشن

شبگیر

سحرگاه . پیش از صبح

شراع

سایه بان . خیمه

صعب

دشوار . سخت

صِلَت

انعام . جایزه . پاداش

ضَیعَت

زمین زراعتی . ضیعتک . زمین زراعتی کوچک

عارضه

حادثه . بیماری

علّت

بیماری

عز و وجل

عزیز است و بزرگ و ارجمند

عِقد

گردن‌ بند

غرامت زده

تاوان زده . کسی که غرامت کشد . پشیمان

غَزو

جنگ کردن با کافران

فارغ شدن

آسوده شدن از کار

فراخ تر

آسوده تر . راحت تر

فراغ

آسایش . آسودگی

فرودِ سرای

اندرونی . اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد،مخصوص زن و فرزند و خدمتگزاران

فیروزه فام

به رنگ فیروزه . فیروزه رنگ

قضا

تقدیر . سرنوشت

کافی

با کفایت . لایق . کارآمد

کران

ساحل . کنار . طرف . جانب

کراهیت

ناپسندی

کوشک

ساختمانی بلند ، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است . قصر . کاخ

گداختن

ذوب کردن

گسیل کردن

فرستادن . روانه کردن

لَختی

اندکی

لِلّهِ دَرُّکُما

خدا شما را خیر بسیار دهد !

مبشّر

نوید دهنده . مژده رسان

متقارب

نزدیک به هم . در کنار هم

محجوب

پنهان . مستور . پوشیده

مخنقه

گردن بند

مرغزار

سبزه زار . زمینی که دارای سبزه و گل های خودرو است

مطرب

آوازخوان . نوازنده

مقرون

پیوسته . همراه

مهمّات

کار های مهم و خطیر

موکد

تاکید شده . استوار

ناو

کشتی . به ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی

ندیم

همنشین . همدم

نکت

نکته ها

نماز پیشین

نماز ظهر

وبال

سختی و عذاب . گناه

وزر

گناه

همایون

خجسته . مبارک . فرخنده

یوز

یوزپلنگ . جانوری شکاری

افسر

تاج و کلاه پادشاهان

باره

اسب

برومند

بارآور . میوه دار

خرگه

خرگاه . خیمه به ویژه خیمه بزرگ

دمار از کسی کشیدن

دمار از کسی برآوردن . کنایه از نابود کردن کسی

سیماب گون

به رنگ جیوه . جیوه ای

سیماب

جیوه

گران

سنگین . عظیم

اجنبی

بیگانه . خارجی

اذن

اجازه . رخصت

اعطا

واگذاری . بخشش . عطا کردن

افراط

از حد درگذشتن . زیاده روی . مقابل تفریط

التهاب

شعله ور شدن و برافروختن . مجازاً ناآرامی . بی قراری . اضطراب

بَختک

موجود خیالی یا سیاهی ای که بر روی شخص خوابیده می‌افتد . کابوس

تحت الحمایگی

تحت الحمایه بودن

تسخیر

تصرف کردن جایی معمولا با زور

تفریط

کوتاهی کردن در کاری

توازن

تعادل . برابری

جنون

شیفتگی . شیدایی . شوریدگی

چنبره زدن

چنبره زدن . حلقه زدن . به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن

خصال

جمع خصلت . خوی ها . خواه نیک باشد یا بد

دارالسلطنه

پایتخت . در دوره قاجار و صفوی بعضی شهر ها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت

درایت

آگاهی . دانش . بینش

زبونی

فرومایگی . درماندگی

زنبورک

نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجار روی شتر می بستند .

شایق

آرزومند . مشتاق

صفیر

صدای بلند و تیز

طاقت فرسا

توان فرسا . سخت و تحمل ناپذیر

غیرت

حمیت . تعصب

کورسو

نور اندک . روشنایی کم

معبد

پرستشگاه . محل عبادت

مقرر

معلوم . تعیین شده

موعد

هنگام . زمان

موزون

هماهنگ . خوش نوا

نهیب

فریاد بلند ، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن

وجد

سرور . شادمانی و خوشی

ولایات

جمع ولایت . مجموعه شهر هایی که تحت نظر والی اداره می شود . معادل شهرستان امروزی

پرورده

پرورش یافته

جمله

همه . سراسر

جهانگیر

گیرنده عالم . فتح کننده دنیا

جهد

کوشش . تلاش . سعی

چاره گری

تدبیر . مصلحت اندیشی

خنیده

مشهور . معروف . نامدار

خنیده نام تر گشتن

مشهور تر شدن . پر آوازه تر گردیدن

خویشان

جمع خویش . اقوام

رایت

بیرق . پرچم . دِرَفش

سرشت

فطرت . آفرینش . طبع

غایت

پایان . فرجام . نهایت

گزاف کاری

زیاده روی . بیهوده کاری

محمل

کجاوه که بر شتر بندند . مهد

موسم

زمان . هنگام

استحقاق

سزاواری . شایستگی

اصناف

جمع صنف . انواع . گونه ها . گروه ها

اعزاز

بزرگداشت . گرامیداشت

الوهیت

خدایی . خداوندی

بُعد

دوری . فاصله

تعبیه کردن

قرار دادن . جاسازی کردن

تلبیس

حقیقت را پنهان کردن . حیله و مکر به کار بردن . نیرنگ سازی

جلّت

بزرگ است

حضرت

آستانه . پیشگاه . درگاه

خزاین

جمع خزانه . گنجینه ها

خلیفت

خلیفه . جانشین

رأفت

مهربانی . شفقت

ربوبیت

الوهیّت و خدایی . پروردگاری

رغبت

میل و اراده . خواست

سست عنصر

بی اراده . بی غیرت

طوع

فرمان برداری . اطاعت . فرمانبری

عنایت

توجه . لطف . احسان

غَنا

بی نیازی . توانگری

قبضه

یک مشت از هر چیزی

قرب

نزدیک شدن . هم جواری

کبریایی

منسوب‌ به کبریا . خداوند تعالی

متألئ

درخشان . تابان

مذلت

فرومایگی . خواری . مقابل عزت

مُشتبِه

اشتباه کننده . دچار اشتباه

مُشتبِه شدن

به اشتباه افتادن

مشعشع

درخشان . تابان

مقرب

آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است

ملکوت

عالم غیب . جهان بالا

نفایس

جمع نفیسه . چیزهای نفیس و گران بها

وسائط

جمع وسیطه با واسطه . آنچه که به مدد یا از طریق آن به مقصود می رسند

هیئت

شکل . ظاهر . دسته ای از مردم

تشیع

همراهی و مشایعت کردن جنازه تا گورستان

خوش لقا

زیبارو . خوش سیما

رضوان

بهشت . نام فرشته ای که نگهبان بهشت است

زهد

پارسایی . پرهیزگاری

شبگرد

شبرو

شریعت

شرع . آیین . راه دین . مقابل طریقت

صنم

بُت . معشوق زیبارو(مجازا)

عازم

رهسپار . راهی

قَدَّسَ الله روحه العزیز

خداوند روح عزیز او را پاک گرداند

متفق

همسو . هم عقیده . موافق

محضر

محل حضور . مجازا مجلس درس یا مجلسی که در آن سخنان قابل استفاده گفته می شود

مرشد

آن که مراحل سیر و سلوک را پشت سر گذاشته و سالکان را راهنمایی و هدایت میکند . مراد . پیر . مقابل مرید و سالک

مَلَک

فرشته

مناسک

جمع مَنسِک . اعمال عبادی . آیین های دینی

وعظ

اندرز . پند دادن

آغوز

اولین شیری که یک ماده به نوزادش میدهد و سرشار از مواد مقوی است

آماس

ورم . تورم

آماس کردن

گنجایش پیدا کردن . متورم شدن

استسقا

نام مرضی که بیمار ، آب بسیار خواهد

انعطاف

نرمش . آمادگی برای سازگاری با دیگران ، محیط و شرایط آن

بالبداهه

ارتجالاً . بدون اندیشه قلبی

بذله گو

شوخ . لطیفه پرداز

به نقد

در حال حاضر . در وضعیت مورد نظر

پالیز

باغ . جالیز

تحفه

ارمغان . هدیه

تشرّع

شریعت . مقابل طریقت و عرفان

تمکّن

توانگری . ثروت

تهنیت

شادباش گفتن . تبریک گفتن . تبریک

چابک

تند و فرز

دستخوش

آنچه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطره آن است . بازیچه

سبک‌سری

سهل انگاری و بی مسئولیتی

شاب

برنا . جوان

شائبه

به شک اندازنده درباره وجود چیزی و ، به مجاز عیب و بدی یا نقص در چیزی

بی شائبه

بدون آلودگی و با خلوص و صداقت . پاک . خالص

شعر تمثیلی

شعر نمادین و آمیخته به مثل و داستان

شوریدگی

عشق و شیدایی

صَباحت

زیبایی . جمال

عندلیب

بلبل . هزاردستان

فرخنده

مبارک . خجسته

فرط

بسیاری

گیوه

نوعی کفش با رویه ای دست باف

لطایف

جمع لطیفه . نکته های دقیق و ظریف . دقایق .سخنان نرم و دلپذیر

لفاف

پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند

متعصب

غیرتمند

مسرّت

شادی . خوشی

مسرور

شادمان . خشنود

مشیّت

اراده . خواست

میثاق

عهد و پیمان

نکبت بار

شوم و ایجاد کننده بدبختی و خواری

نَمَد

پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کرک به دست می‌آید و از آن به عنوان فرش استفاده میکنند یا کلاه و بالاپوش می سازند . بالا پوش نمدی

بار

اجازه . رخصت

بار عام

پذیرایی عمومی . شرفیابی . همگانی . مقابل بار خاص

باره

اسب

برگ

توشه و هرچیز مورد نیاز . مایحتاج و آذوقه

تابناک

درخشان . نورانی

جرس

زنگ

جولان

تاخت و تاز

چاووش

آن که پیشاپیش زائران حرکت می‌کند و با صدای بلند و به آواز اشعار مذهبی می‌خواند

خاره

سنگ خارا . سنگ

راهوار

آنچه با شتاب اما نرم و روان حرکت می‌کند . خوش حرکت و تندرو

رحیل

از جایی به جای دیگر رفتن . کوچ کردن . سفر کردن

رَشحه

قطره . چکه

رُفت

رفتن . زدودن

رکاب

حلقه ای فلزی که در دو طرف زین اسب آویخته می‌شود و سوار پا در آن می‌گذارد

سترگ

بزرگ . عظیم

عَلَم

پرچم

فرض

واجب گردانیدن . آنچه انجام آن بر عهده کسی نهاده شده باشد . لازم . ضروری

کران

طرف . جهت . کنار

کلاف

نخ و ریسمان و جز آن که گرد کرده باشند . ریسمان پیچیده گرد دوک

محوطه

پهنه . میدانگاه . صحن

مَشک

انبان . خیک . کیسه ای از پوست گوسفند

نیلی

به رنگ نیل . کبود

وادی

سرزمین

ولی

دارنده بالاترین مقام در دین پس از پیغمبر . دوست

همپا

همراه . هم‌ قدم . هر یک از دو یا چند نفری که با هم کاری انجام می‌دهند

همپایی

همگامی . همراهی

آدینه

روز جمعه . آخرین روز هفته

انکار

باور نکردن . نپذیرفتن . نفی کردن

بیعت

پیمان . عهد . پیمان بستن برای فرمان برداری و اطاعت از کسی

چنبر

حلقه و هرچیز حلقه مانند

چنبر نفس

چنبر زدنِ مارِ نفس

رَستن

رها شدن . نجات یافتن

روحانی

منسوب به روح . معنوی . ملکوتی

سیمینه

منسوب به سیم . سیمین . اشیای ساخته شده از سیم یا نقره

مدار

مسیری معمولاً دایره ای شکل که در آن چیزی به دور چیزی میچرخد . مسیر

مرهم

هر دارویی که روی زخم گذارند . التیام بخش

منکر

انکار کننده . ناباور

آوری

بی گمان . بی تردید . به طور قطع

اژدها پیکر

در شکل و هیئت اژدها . دارای نقش اژدها

اساطیر

جمع اسطوره . افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم

الحاح

اصرار . پافشاری کردن

بازارگاه

جای خرید و فروش . بازار . در متن درس مقصود اهل بازار

پایمردان دیو

دستیاران حکومت . توجیه کنندگان حکومت بیداد

پایمردی

خواهشگری . میانجی گری . شفاعت

پشتِ پای

روی پا . سینه پا

تَرگ

کلاه‌خود

تفرّج

گشت و گذار . تماشا . سیر و گردش

خجسته

فرخنده . مبارک

خوالیگر

آشپز

درفش

پرچم . بیرق

درفش کاویان

درفش ملی ایران در عهد ساسانی (کاویان یا کاویانی: منسوب به کاوه )

دژم

خشمگین

زخمِ درای

ضربه پتک . درای در اصل زنگ کاروان است

سپردن

پای مال کردن و زیر پا گذاشتن

سپهبَد

فرمانده و سردار سپاه

َسَبُک

سریع . شتابان

سروش

فرشته پیام آور. فرشته

شمار گرفتن

حساب پس دادن

غو

فریاد . بانگ و خروش . غریو

فایق

دارای برتری . مسلط . چیره

فریاد خواندن

فریاد خواستن . طلب یاری کردن . دادخواهی کردن

گُرز گاوسر

گرزی که سر آن شبیه سر گاو بوده است

گیهان خدیو

خدای جهان

گیهان

کیهان . جهان . گیتی

لاف

سخنان بی پایه و اساس .دعوی باطل . ادعا

لاف زدن

خودستایی کردن . ادعای باطل کردن

مجرّد

صِرف . تنها

محضر

استشهادنامه . متنی که ضحاک برای تبرئه خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود

موبد

روحانی زردشتی . مجازاً دانشمند . دانا

نفیر

صدای بلند . فریاد

هنر

فضیلت . استعداد . شایستگی. لیاقت

یکایک

ناگهان

آوردگاه

میدان جنگ . نبردگاه

اَبرَش

اسبی که دارای پوست خال دار یا رنگ به رنگ (به ویژه سرخ و سفید) است . در اینجا مطلق اسب منظور است

امتناع

سرباز زدن از انجام کاری یا قبول کردن سخنی . خودداری کردن

برافراختن

برافراشتن . بلند کردن

پور

فرزند مذکر . پسر

تپیدن

بی قراری و اضطراب نمودن . لرزیدن از ترس

حبیب

دوستدار . یار . از القاب رسول اکرم

حرب

جنگ و نزاع

خدو

آب دهان . بزاق

دستوری

رخصت . اجازه دادن

رزمگه

مخفف رزمگاه . میدان جنگ

ژَنده

بزرگ . عظیم

ژیان

خشمناک . خشمگین

سهم

ترس

سهمگین

هراس انگیز . ترس آور

ضرب

زدن . کوفتن

غزا

پیکار . جنگ

غضنفر

شیر

قبا

نوعی جامه جلوباز که دو طرف جلوی آن با دکمه بسته میشود

کیش

آیین . دین . مذهب

کیمیا

ماده ای فرضی که به گمان پیشینیان فلزاتی مانند مس و قلع را به طلا و نقره تبدیل میکند

منزّه

پاک و بی عیب

هژبر

شیر

اختلاف

رفت و آمد

استخلاص

رهایی جُستن . رهایی دادن

اعتذار

عذر خواهی . پوزش خواهی

التفات

توجّه

اِمام

راهنما . پیشوا

اولی تر

شایسته تر . سزاوارتر

اهمال

کوتاهی . سهل انگاری کردن

بر اثر

به دنبال

اثر

ردّپا

تخلّص

رهایی

تعاون

یکدیگر را یاری کردن . یاری رساندن

تکفّل

عهده دار شدن

تگ

دویدن

تیمار

مواظبت . مراقبت

ثِقَت

اطمینان . خاطر جمعی

جال

دام و تور

حَبّه

دانه

خایب

ناامید . بی بهره

دَها

زیرکی . هوشمندی

راه تافتن

راه را کج کردن . تغییر مسیر دادن

رخصت

اجازه . اذن دادن

ریاحین

جمع ریحان . گیاهان خوش بود

زُمرّد

سنگ قیمتی به رنگ سبز

زهاب

آبی که از سنگی یا زمینی می‌جوشد . جای تراویدن آب در چشمه و مانند آن . مجازاً اشک

ستیزه روی

گستاخ و پُر رو

سَر

رئیس

سیادت

سروری . بزرگی

شکاری

منسوب به شکار . صید . نخجیر

صافی

پاک . بی غش . خالص

صواب

صلاح و درست

طاعن

سرزنشگر . عیب جو

عقده

گره

قفا

پشت گردن . دنبال و پی

گُرازان

در حال گرازیدن و به ناز و تکبّر راه رفتن . خرامان

گَشن

انبوه . پُر شاخ و برگ

مُتَصَیَّد

شکارگاه

متواتر

پی در پی . پیاپی

مجادله

جدال و ستیزه

مطاوعت

فرمان بری

مطلق

رها شده . آزاد

مُطَوَّقه

طوق دار

مظاهرت

یاری کردن . پشتیبانی

معونت

یاری . کمک

ملالت

آزردگی . ماندگی . به ستوه آمدن

ملامت

سرزنش

ملول

سست و ناتوان . آزرده

مناصحت

اندرز دادن

منقطع

بریده . قطع شده

مواجب

جمع موجب . وظایف و اعمالی که انجام آن بر شخص واجب است

مواضع

جمع موضع . جای ها

موافق

همراه . هم فکر

موالات

با کسی دوستی و پیوستگی داشتن . دوستداری

مودّت

دوستی . محبت . دوستی گرفتن

ناحیت

ناحیه . سرزمین

نَزِه

باصفا . خوش آب و هوا . خرّم

همگنان

همگان . همه

ورطه

مهلکه . خطر‌ و دشواری

وقیعت

بدگویی . سرزنش . عیب جویی

ابلاغ

رساندن نامه یا پیام به کسی

ارک

قلعه . دژ

برّ و برّ

با دقت . خیره خیره

بور

سرخ

بور شدن

شرمنده شدن . خجلت زده شدن

تأثّر

اثر پذیری . اندوه

تعلیمی

عصای سبکی که به دست گیرند

تلمّذ

شاگردی کردن . آموختن

چـُرتکه

واژه روسی . وسیله ای برای محاسبه جمع و تفریق شامل ....

چلّه

زه کمان که انتهای تیر در آن قرار دارد و با کشیدن و رها کردن آن،تیر پرتاب می‌شود .

رفعت

اوج . بلندی . والایی

سو

دید . توان بینایی

شماتت

سر کوفت . سرزنش . ملامت

شوربا

آش ساده که با برنج و سبزی می پزند

صورتک

چهره ای مصنوعی که چهره اصلی را می پوشاند و در آن سوراخ هایی برای چشم و دهان تعبیه شده است . نقاب . ماسک

عیار

خالص . سنجه . مقابل غش و ناپاکی

تمام عیار

کامل و بی نقصان . پاک . خالص

فرام

فریم . قاب عینک

فرنگی مآب

کسی که به آداب اروپاییان رفتار می کند . متجدّد

فرنگی مآبی

به شیوه فرنگی‌ها و اروپایی ها (مآب به معنای بازگشت یا جای بازگشت است،اما در اینجا معنای شباهت میدهد )

قدّاره

جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه

قدّاره کش

کسی‌ که با توسل به زور به مقاصد خود می‌رسد

قُلا

کمین

قُلا کردن

کمین کردن . در پی فرصت بودن

قوّال

در اینجا مقصود بازیگر نمایش های دوره گردی است

کذا

آن چنانی . چنان

کلون

قفل چوبی که پشت در نصب می کنند و در را با آن می بندند

کمیسیون

واژه فرانسوی. هیئتی که وظیفه بررسی و مطالعه درباره موضوعی را بر عهده دارد . جلسه (مجازاً)

کمیسیون کردن

تشکیل جلسه دادن

متجدّدانه

نوگرایانه . روشنفکرانه

محقّر

کوچک . حقیر

مخاطره

خطر . خود را در خطر انداختن

مسامحه

آسان گرفتن . ساده انگاری

مسحور

مفتون . شیفته . مجذوب

مشروعیّت

منطبق بودن رویه های قانون گذاری و اجرایی حکومت با نظر مردم آن کشور

مُضحک

خنده آور . مسخره آمیز

مغتنم

با ارزش . غنیمت شمرده

مُهملی

بی کارگی و تنبلی

موقّر

با وقار . متین

مهیب

سهمگین . ترس آور

نخ قند

نوعی نخ که از الیاف کنف ساخته می‌شود

هفت صندوقی

دسته هفت صندوقی . گروه های نمایشی دوره گردی بوده اند که با اجرای نمایش های روحوضی ، اسباب سرگرمی و خنده مردم را فراهم می کردند . این گروه ها وسایل و ابزار خود را در صندوق هایی می‌نهاده‌اند . پرجاذبه‌ترین و کامل ترین گروه آنهایی بودند که هفت صندوق داشته اند . به هر یک از بازیگران گروه قوّال یا قوّالک می‌گفته‌اند

یُغور

درشت و بدقواره

برزیگر

برزگر . دهقان . کشاورز

چراغدان

جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند

برّ

خشکی . بیابان

خوان

سفره یا طَبَقی که در آن غذا می‌گذاشتند

رستن

نجات یافتن . رها شدن

ریشخند

تمسخر

شَعَف

خوشی . شادمانی

مبدّل

دگرگون . تغییر داده شده

مطلق

بی شرط و قید

معتبر

محترم . ارزشمند

مُفرِّح

شادی بخش . نشاط آور

مقیَّد

گرفتار . بسته . در قید شده

مُمد

مدد کننده . یاری دهنده

هلهله

سر و صدای همراه با شادی و شور‌ و شوق . خروش

چالاک

چابک . تند و فرز

حشر

رستاخیز . قیامت

عصیان

نا فرمانی . گناه و معصیت

هول

ترس . هراس

نابسته

باز . گشوده

قرین

نزدیک . همدم . یار

تدبیر

اندیشیدن . پایان‌بینی

ابد

زمانی که آن را نهایت نباشد . متضادّ ازل

کمال

کامل شدن . تمام شدن . بالاترین مرتبه چیزی

صنع

آفریدن . ساختن

نگون بخت

بدبخت . سیاه بخت

روزی‌رسان

روزی رساننده . خدا . رزّاق

کنج

گوشه . زاویه

فرو برد

پایین برد

تیمار

خدمت . غم‌خواری . فکر . اندیشه . پرستاری

محراب

جای ایستادن پیش نماز در مسجد . بخشی از عبادت‌گاه

درّنده

وحشی . پاره کننده

سعی

کوشش . جهد . کار کردن

کرم

بخشش . جوان‌مردی . سخاوت

زورمندی

نیرومندی . قوی بودن

رود هیرمند

رودی بزرگ در سیستان

جامه ها افگندند

گستردنی ها را گستردند . بستر ها را مهیّا کردند

دریدن

شکستن

هزاهز

آشوب و فتنه‌ای که مردم را به جنبش در آورد

غریو

فریاد . صدای غرّش . گریه و زاری

هنر آن بود

بخت یار بود . خوش‌بختانه

درجستن

پریدن . جَستن . ناگهان و به سرعت سوی چیزی یا کسی رفتن

از آن جهان آمده

از مرگ نجات یافته

تَر

خیس

اضطراب

پریشان حال شدن . آشفتگی . بی‌تابی . لرزیدن

تشویش

بی آرامی . آشفتگی . اضطراب

اعیان

جمع عَیّن . بزرگان . اشراف . ثروتمندان

استقبال

به پیشواز کسی رفتن . پذیره . پیشواز

غزنین

شهری بزرگ نزدیک زابلستان

مثال داد

فرمان داد

مستحق

سزاوار . شایسته . دارای استحقاق . محتاج . نیازمند

بار دادن

اجازه ملاقات دادن

متحیّر

سرگشته . حیرت‌زده . حیران

آغاجی خادم

خادم مخصوص سلطان مسعود غزنوی

بشارت

خبر خوش دادن . نوید دادن . مژده . خبر خوش . نکویی

کتان

گیاهی است که از ساقه های الیاف آن در نسّاجی استفاده می‌کنند

تاس

تشت مسی

زبر

بالا . فوق . متضاد زیر

توزی

منسوب به توز . پارچه نازک کتانی که نخست در شهر توز‌ می‌بافته‌اند

دُرستم

سالم هستم . حالم خوب است

علّت

بیماری

دوات

ظرفی که در آن مرکب ریزند . مرکّب‌دان . جوهردان

نامه توقیعی

نامه امضا شده

دبیر

نویسنده . کاتب

قلم درنهاد

شروع به نوشتن کرد

تنگ دست

تهی دست . فقیر

گزاردن

انجام دادن . ادا کردن . به جا آوردن . بیان کردن

فخر

نازیدن . مباهات کردن . افتخار

ولایت

بخش هایی از یک کشور که یک نفر والی بر آن ها فرمان‌روایی کند . شهرستان

سنّت

راه . روش . سیرت

در عهده این نشوم

مسئولیت این رو به عهده نمیگیرم

مرا چه افتاده است

به من چه ارتباطی دارد

عمید

سرور . رئیس قوم . سردار

علی ایّ حال

به هر حال

حطام

ریزهٔ گیاه خشک . پاره و شکسته . خرده و ریز . مال دنیا

کفایت

کافی . بسندگی

اندیشه‌مند

متفکر . آنکه در فکر فرو رود

عرصه

میدان . فضای خالی جلوی خانه . حیاط

عرضه‌ده

نمایش دهنده . ارائه کننده . نشان دهنده

نادره

بی مانند . بی‌نظیر

شاهد

زیبارو . محبوب . معشوق

القصّه

خلاصه

خاست

بلند شد (خواست : طلب کرد)

تازی

عرب

سینه مالان

سینه خیز

فروغ

روشنی . پرتو

سند

رودی در مشرق زمین

جیحون

رودی در آسیای صغیر

خوناب

خونابه . اشک خونین . خون آمیخته به آب

شفق

سرخی آسمان بعد از غروب آفتاب

رستاخیز

قیامت . به پا خاستن مردگان . جنبش

عافیت سوز

کشنده . بُرنده

اختر

ستاره . کوکب . نجم

غلتیدن

گردیدن جسمی روی جسمی دیگر . از پهلویی به پهلوی دیگر گشتن

ژرف

گود . عمیق

اهریمن

شیطان . دیو

خُود

کلاه‌خود . کلاه فلزی جنگی

بادپا

اسب . تندرو

بی پایاب

عمیق . ژرف . جایی که عمق آن معلوم نیست

نامور

معروف . سرشناس . دارای نام نیک

معین

تعیین شده . مشخص گردیده . معلوم

دجله

رودی در عراق

کریم

جوان‌مرد . بخشنده

رعنا

خوش قد و قامت . زیبا . در اصل زن احمق

فراخ

گسترده . وسیع

امتداد

کشش . درازی . کشیده شدن . طول

رعیّت پروری

رعایت کردن حال رعیّت و زیردستان

طوایف

جمع طایفه . قبیله ها

تباهی

فساد . نابودی . خرابی

قبایل

جمع قبیله . تیره ها . دودمان ها

تصرف

به دست آوردن . مالک شدن . تصاحب

لُعاب

روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن میکشند .

محض

خالص . ناب . بدون ترکیب

چیرگی

پیروزی . تسلط . غلبه

مصمّم

با عزم و اراده . آنکه تصمیم به کاری گرفته باشد

چابک

زرنگ . ماهر . زبردست . تند و سریع

آز

طمع . حرص . زیاده‌خواهی

پهنه

ساحت . میدان . وسعت . گشادی

خزان

پاییز . خریف

محشر

روز قیامت . جای گرد آمدن

رمق

توان . تاب . باقی ماندهٔ جان

توفندگی

غوغا کردن . غرّیدن . فریاد کردن . خروشیدن

سرسپردگی

فرمان بردن . تسلیم . تابع بودن

نایب السّلطنه

کسی که به نیابت از پادشاه امور سلطنت را به عهده بگیرد

خوف

ترس . بیم

اعجاب

متعجّب شدن . تعجب . حیرت

منسجم

هماهنگ . با نظم و درست . ساختار یافته

مهیب

ترسناک . سهمگین

ذهنیت

نوع تفکر . بینش

رغبت

میل . خواست . اراده

اسرا

جمع اسیر

صلیب سرخ

سازمانی بین‌المللی برای کاهش دردهای انسان و پیشرفت بهداشت عمومی

اعیاد

جمع عید . جشن ها

طبع شعر

استعداد شعر گفتن

منزوی

گوشه گیر . گوشه‌نشین . خلوت گزین

آسمان گیر

برافراشته . مشهور.

بخت

اقبال . شانس . طالع . نصیب

درماندن

ناتوان گشتن . بیچاره شدن

چاره ساز

علاج کننده . چاره کننده . چاره گر

وِرا

وی را . او را

زبان کشیدند

سخن گفتند

به اتفاق

همگی . متفق‌القول

حاجت گه

محل گرفتن حاجت . محل برآورده شدن نیاز . برآورندهٔ نیاز

مهد

محمل . کجاوه

حلقه در گوش

غلام . متوسل

رستگاری

رهایی . خلاصی‌. آزادی . نجات یافتگی

مبتلا

گرفتار . در بلا افتاده . اسیر

بر

آغوش . کنار

کمال

کامل شدن . تمام شدن . رسایی . فضیلت

بِستان

بگیر

لُکام

نام کوهی

طین

گِل . گِل خشک

عزت

سربلندی . آبرو . احترام . ارجمندی

ذوالجلالی

بزرگواری . صاحب جلال بودن . از صفات خدا

تاب

توان . توانایی . طاقت . صبر

قربت

نزدیکی . خویشی

اکراه

اجبار . ناپسند داشتن

قهر

اجبار . خشم و غضب . چیرگی

طائف

شهری در عربستان

دو اسبه

شتابنده . چون سوار دارای دو اسب

تحیّر

حیران شدن . سرگشتگی . سرگردانی

ذلیل

خوار . زبون . پست

الطاف

جمع لطف . مهربانی ها

انّی اعلم ما لا تعلمون

من چیزی میدانم که شما نمی‌دانید

ازل

زمان بی آغاز . متضاد ابد

نقش های بوقلمون

نقش های رنگارنگ . جلوه های گوناگون

ید

دست

نشتر

نیشتر . چاقوی فلزی نوک تیز . تیغ جراحی

شباروز

شبانه روز

تصرف کردن

مالک شدن . دست به کاری زدن

دفین

مدفون . پنهان . زیر خاک رفته

خازن

خزانه‌دار . نگهبان خزانه . فرشته

قالب

جسم . شکل . کالبد

موضع

محل . جا

مردود

رد شده . طرد شده . غیر قابل قبول

مرصاد

محل رصد . کمین گاه . رصدخانه

رستم دستان

رستم پسر زال (دستان : لقب زال )

دد

جانور درنده . جانور غیراهلی

ملول

اندوهگین . به ستوه آمده . دل تنگ . آزرده

ملقب

دارای لقب . لقب نهاده شده

رهسپار

عازم . راهی . روانه . رهگذر

سوختگان

عاشقان . عارفان

نواحی

جمع ناحیه . کناره ها . اطراف شهر . حدود

آوازه

شهرت . صیت

بصیرت

بینش . دانایی

حلب

شهری در سوریه

ارشاد

راهنمایی کردن . تربیت

معارف

جمع معرفت . علوم . دانش ها

مشایخ

جمع مشیخه و شیخ . پیران . علما . دانشمندان . مرشدان

ملامت

نکوهش . سرزنش کردن . بدگویی

هیاهو

جار و جنجال . داد و فریاد . غریو

غضب

خشم گرفتن . خشمگینی . خشم

تکاپو

رفت و آمد به شتاب . جست و جوی بسیار .کوشش

گریزپا

فراری . بی‌دوام . گریزان

غوغا

داد و فریاد . خروش . مردم بسیار و درهم آمیخته . جار و جنجال

افغان

فغان . زاری . ناله . فریاد

برزن

کوی . محله

فرّ

شکوه . جلال . فروغ ایزدی که بر دل هرکس بتابد او را بر دیگران برتری میدهد

طرز

روش . سبک . شکل .شیوه

سیرت

خلق و خو . عادت . مذهب . روش

سرآمد

برگزیده . نخبه . بالاتر

بردباری

صبر . شکیبایی

طعن

سرزنش کردن . کنایه زدن . نیزه زدن

تماشا

نگاه کردن . گردش کردن . راه رفتن

قافله‌سالار

سردار قافله . رئیس . سرپرست

بالین

بستر . بالش

عزم

قصد چیزی کردن . اراده . قصد

خُرد

کوچک . کم سال . ریز

دریغ

افسوس . اسف . حسرت

شیرخوارگی

نوزادی

متمکّن

ثروتمند . دارا . جا گرفته

متمکّن

ثروتمند . دارا . جا گرفته

کبوده

نام دهی

توکل

کار خود را به خدا واگذاشتن . به دیگری اعتماد کردن

استحکام

محکم شدن . استوار شدن .استواری

بحران

آشفتگی و تغییر حالت ناگهانی . آشوب . بالاترین مرحله یک جریان

بینگارد

بپندارد . از مصدر انگاشتن به معنی پنداشتن . تصور کردن

بخل

خسیسی . خسّت

عاری

فاقد . بدون . بی بهره . برهنه

متمرکز

تمرکز یافته .یکجا جمع شده . فراهم آمده و جمع شده در یک نظام

مذهبیات

امور مربوط به دین و مذهب

عوارض

جمع عارضه . حادثه ها . پیشامد ها . حوادث

ورد

ذکر . دعا

پرّان

پرواز کننده . پر از خیال

ذوق

استعداد . قریحه . چشیدن

مفاتیح

جمع مفتاح . کلید ها

جنان

جمع جنت . بهشت ها

غم گسار

غم خوار . دوست . یار (گسار از‌ مصدر گساردن به معنی خوردن و نوشیدن )

اندرز

پند . نصیحت . وصیّت

هیبت

شکوه . عظمت . ترس . هول

حفره

سوراخ . گودال . قبر

اضداد

جمع ضد . چیز های مخالف و مغایر با یکدیگر . آنان که با هم ناموافق اند

ادراک

دریافتن . فهمیدن . پی بردن

احدی

کسی . فردی

ناشیانه

از روی ناشی گری . از روی بی‌تجربگی

فوران

جوشیدن یا جهیدن یا مایعی از جایی با فشار . جوشش . جهیدن

قوز

برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان . خمیدگی پشت

لُکّه

حالتی بین راه رفتن و دویدن همچون یورتمهٔ اسب

پالیز

باغ . بوستان . کشتزار . جالیز

مسجّع

آهنگین . دارای آرایه سجع (سجع : آواز کبوتر )

عضله

ماهیچه

کورمال

حرکت با احتیاط در تاریکی

دُرافشان

درافشاننده .شیرین سخن . شخص بلیغ و زبان آور

گریبان

یقه . بخشی از جامه که گردن را در بر میگیرد

چلچله

پرستو

گرداگرد

اطراف . پیرامون . حوالی

قبا

نوعی لباس بلند مردانه

متأثّر

اثر پذیرنده . اندوهگین . تحت تاثیر واقع شده

آرمان

آرزو . امید

صراحت

آشکار شدن . وضوح و آشکار شدن سخن . روشنی . خالص و بی‌غش گردیدن

قریحه

ذوق . استعداد . طبع

طبع

استعداد . توانایی

مایه

اصل . اساس . مال . ثروت

بالجمله

خلاصه

بسزا

سزاوار . شایسته

فروگذاری

کوتاهی . قصور . مضایقه . اهمال

اوراق

جمع ورق . برگ ها . برگه ها

دوشیزه

دختر . دختر شوهر نکرده

سلب

جدا کردن . کندن . ربودن

فصیح

زبان آور . خوش سخن

دریادل

دلیر . شجاع

بوسه گاه

جایی که مقدس است و بر آن بوسه میزنند .

وادی ایمن

وادی مقدس . بیابان و صحرایی که در آن‌جا ندای حق تعالی به موسی رسید

قبطیان

قبطی ها

قبطی

منسوب به قبط (قبط : گروهی از مردم مصر بوده اند . نام مردم قدیم مصر )

کلیم

سخنگو . هم سخن . لقب حضرت موسی

آهنگ (یعنی کلیم آهنگ )

قصد . سوء قصد (در اینجا )

سامری

نام مردی از قوم بنی اسرائیل که پس از رفتن موسی به کوه طور و توقف چهل روزه ایشان در آنجا، گوساله ای از طلا ساخت و مردم را به پرستش آن فراخواند . مردم نیز دعوت اورا پذیرفتند . حضرت موسی در بازگشت از طور این گوساله را تکه تکه کرد و در نیل افکند

هامون

دشت . بیابان

جلودار

پیشرو . رهبر . فرمانده

جولان (جانان من برخیز بر جولان برانیم )

نام منطقه ای ، قسمتی از بلندی های کشور سوریه

دیر یاسین

نام روستایی است از روستا های فلسطین در نزدیکی قدس

سینین

سینا . نام سرزمینی که کوه طور محل مناجات حضرت موسی با خدای متعال بود ، در آن واقع است

آنک

حال . اکنون

یَم

دریا

مُجاهد

کوشش‌کننده . کارزار کننده با کافران در راه خدا

دَف

یکی از آلات موسیقی به شکل دایره ای چوبی است که پوست نازکی روی آن کشیده آمد و با سر انگشتان آن را می‌نوازند

کِل کشیدن

بانگ شادی برآوردن

کِل

هلهله . شادی

هیئت (هیأت)

شکل . صورت و وضع

یال

موی گردن اسب و استر گردن . در متن درس به معنی بالا . قسمت فوقانی است

نهضت

جنبش . حرکت و قیام

حلول

فرود آمدن درجایی . وارد شدن روح شخصی در دیگری

ایثار

دیگری را بر خود ترجیح دادن . بذل و عطا

ایثارگر

بخشنده

پاس داشتن

محافظت کردن . نگاه داشتن . مراعات کردن

ضیا

نور . روشنایی

شفیع

واسطه . میانجی . خواهشگر

دمیدن

سرزدن و طلوع کردن

جانانه

تمام عیار . از روی جانبازی . کامل و حسابی

جنون

دیوانگی . شیدایی

دست‌خون

اصطلاح بازی نرد است . در واقع آخرین بازی نرد است آنگاه که کسی همه‌چیز را باخته و دیگر چیزی ندارد و شرط و گرو بر سر خود یا یکی از اعضای بدن خویش می‌بندد

هَلا

از اصوات تنبیه و آگاهانیدن است به معنی ای . الا

فرط

بسیاری

آلاله

لاله سرخ . شقایق

ملوک

جمع مَلِک . شاهان

سعد

مبارک . خجسته

جوشن

زره . لباس ویژه جنگ

کَرب

اندوه

خویشاوندی

خویشی . قرابت

دیرینه

کهن . قدیمی

موعود

وعده داده شده

التیام

بهبود یافتن زخم

منسوب

نسبت داده شده . مربوط

برافراشتن

بلند کردن . بالا بردن

معرّب

عربی شده

مظهر

جای آشکار شدن . نشان و علامت

خو

عادت . خصلت

اَوستا

کتاب مذهبی ایرانیان قدیم و زردشتیان

موافقت

سازگاری . همراهی

خورش

خوردنی . طعام

فرزانه

خردمند . دانا و آگاه

کهتر

کوچک تر . خُرد تر . زیر دست

مهترزادگان

بزرگ زادگان . اشرف و اعیان

دیوان

دفتر . محکمه . بارگاه

خورشگر

آشپز . خوالیگر . طباخ

منش

خو . سرشت

خبیث

ناپاک . پلید . زشت سیرت

زبونی

خواری . فرومایگی

فرودست

زیر دست . کم مرتبه

بیداد پیشه

ستمگر . ظالم

برانگیختن

تحریک کردن . واداشتن

شهریار

پادشاه . فرمانروای شهر

انجمن شده

گرد آمدن . جمع شدن

انجمن

جمع . گروه . محفل و مجلس

دیوانگان

دیوصفتان . بی خردان

جادویی

سِحر . جادوگری

مهتران

بزرگان . سروران . رؤسا

نامور

مشهور . نامدار

راستان

افراد درستکار و نیکوکار و برحق

هم‌داستان

موافق . همراه

بَر

کنار . نزد

بازدادن

پس دادن

گوا

گواه . شاهد

اندیشیدن

بیم داشتن . هراس

درگاه

بارگاه . ایوان سلطنتی . کاخ

پوییدن

راه رفتن نه به شتاب و نه آرام

بپویید

برخیزید . قیام کنید . حرکت کنید

آهرمن

اهریمن . شیطان

گُرد

دلیر . پهلوان . یَل . شجاع

سالار

سَرور . فرمانده

منزل

مرحله

کینه

انتقام . دشمنی و نفرت

بُن

تَه . عمق . ژرفا

فتراک

ترک بند . تسمه و دوالی که از پس و پیش زین اسب آویزند

برگستوان

پوششی که جنگاوران قدیم به هنگام جنگ می‌پوشیدند . پوشش اسبان و فیل ها به هنگام جنگ

سوفار

دهانه تیر که زِه کمان را در آن بند کنند

رکاب

حلقه فلزی که به زین اسب آویزند

سنا

نور . روشنایی

شهره

مشهور . به نام

بدر

ماه کامل و تمام

هلال

ماه نو

دستان

دست ها . مکر و ترفند . نغمه و سرود . لقب زال

زال

پیر سپید موی

گردون

آسمان . چرخ

روضه

باغ . گلزار

خُلد

بهشت . همیشگی . بقا

مجد

بزرگی . عزت

تبرئه

پاک کردن . رفع اتهام کردن

گر

معادل حرف یا

کمربستن

آماده شدن برای کاری

سپهر

آسمان . فلک

بَرِ

نزدِ . کنارِ

کین

نفرت . دشمنی . جنگ

سیه‌روز

کنایه از بدبخت

الُه

خدا

عَلَم کردن

برافراشتن . برکشیدن . بالا بردن

خاییدن

جویدن . به دندان نرم کردن

شاهد

زیبارو . محبوب

بردمیدن

پدید آمدن . بلند شدن

هفت کشور

هفت اقلیم . هفت قسمت بزرگ جهان قدیم

زره

جامه جنگی با آستین کوتاه که از حلقه های ریز فولادی بافته می‌شده

لَخت لَخت

تکه تکه . پاره پاره

وصی

جانشین

بینداخت (بینداخت شمشیر را شاه دین)

بزد . فرود آورد

خصم

دشمن

تیغ

شمشیر

باذل

بخشنده . سخی

دَغل

ناراستی . مکر . تباهی (گاهی به معنی مکار و ناراست به کل میرود )

ولیّ

دوست . یار . بنده نیک و صالح و مقرب خداوند

در زمان

در حال . فوراً

کاهلی

سستی . درنگ

کاهل

سست . ناتوان . تنبل

گذاشتن

رها کردن . آزاد کردن . اجازه دادن

گوهر

فطرت . جوهر . نژاد

فرزانگی

خردمندی . دانایی

اهریمن

ابلیس . شیطان

لحن

آهنگ . آواز

مَرغزار

سبزه زار . زمینی که دارای سبزه و گل های خودرو است

عکس

پرتو . انعکاس . بازتاب

نمودن

جلوه کردن . به نظر رسیدن

مانستن

شبیه بودن . مانند بودن

دِرفشان

درخشان . تابان . روشن . لامع

داغ

سیاهی . نشان . غم و اندوه

باده

شراب . می

خَشَن

گیاهی که از آن جامه می‌بافند و فقیران و درویشان میپوشند

خَشَن جامه

دارای لباسی از جنس خَشَن . دارای لباس نامرغوب و زِبر و ضَخیم و کلفت

باری

به هر نحو که باشد . هر طور که پیش آید

طاعت

بندگی . فرمان برداری

روزگار گذاشتن

سپری کردن عمر . وقت صرف کردن

ایستادن

شروع کردن (به تگ ایستاد )

ضبط

نگه داشتن . حفظ کردن

در ضبط آوردن

به تصرف درآوردن . گرفتن

خود را کوشیدن

برای نجات خود تلاش کردن

حالی

اکنون . این زمان

جمله

همه . همگی

قوّت کردن

زور زدن

برگرفتن

بلند کردن . بالا بردن

ایستادن در پیِ

به معنای حرکت کردن ، راهی شدن و تعقیب کردن است

آخِر

عاقبت . سرانجام

آخَر

دیگر . دیگری

درماندن

درمانده شدن . ناتوان شدن . خسته شدن

فرجام

انتها . آخر . عاقبت

دفع

راندن . دور کردن . برطرف کردن

به جد

جدّی

دل برگرفتن

کنایه از قطع امید کردن

اشارت

دستور . فرمان . نصیحت

تیمار داشتن

مواظبت کردن

فراخور

متناسب . مناسب . درخور

حکمت

دانایی . خرد . فرزانگی

برحَسبِ

مطابقِ

به تعجیل

با عجله . شتابان

اصحاب

یاران . همراهان

حدیث

موضوع . مبحث

مکرر کردن

تکرار کردن.

نَفس

تن . جان

حاجت

نیاز . احتیاج

گزاردن

به جا آوردن . ادا کردن

جَستن

رها شدن . خلاص شدن

لوازم

جمع لازم . بایسته ها . چیز های لازم . ضروریات

ضمیر

درون دل . باطن

شرکت

مشارکت. شریک شدن

فَراغ

آسایش . فَراغت

موافقت

همراهی کردن . سازگاری . سازش کردن

مجال

وقت . فرصت

مکرُمت

بزرگی . جوانمردی . کَرَم

اهلِ مکرُمت

کریمان . جوانمردان

ارباب

صاحبان . دارندگان.

ارباب مودّت

دوستداران . صاحبان محبت

خصلت

خوی . عادت

سیرت

عادت . رفتار . طریقه . روش

ستوده

مدح شده . ستایش شده . نیکو

عهد

پیمان . میثاق

مروّت

جوانمردی . مردانگی.

کمند

ریسمان و طنابی که برای اسیر کردن انسان یا حیوان به کار برند

سبیل

راه . شیوه . رسم

ردا

بالاپوش . عبا . خرقه . جبّه . آن چه روی لباس پوشند

عَزَّ و جَلّ

عزیز و بزرگ است . به عنوان صفت خداوند به کار میرود

تجدّد

نوگرایی . نو شدن

افراط

زیاده روی . از حد گذشتن

عَلَم

پرچم . بیرق . رایت

افسار گسیخته

وحشی . بی پروا . گستاخ

هردم‌بیل

بی نظم . بی قاعده

هپل و هپو

بی قانون . بی تربیت

ولنگاری

بی بند و باری . بی قیدی

دریادل

جوانمرد . با سخاوت . صاحب کَرَم

لاتی

فقر . تهیدستی

روضه

مطالب و اشعاری که هنگام عزا و سوگواری میخوانند . باغ و گلزار از معانی دیگه این واژه است

نقّال

قصه گو . افسانه گو

زادالمعاد

توشه بازگشت . در این جا نام یک کتاب دعا

جودی

نام کتابی با شعر های مذهبی

تعزیه

سوگواری . عزاداری . نمایشی منظوم یا آهنگین که مصائب ائمه به ویژه امام حسین (ع) را به تصویر می‌کشد

مرثیه

نوحه سرایی . شعری که در سوگواری و مدح مرده خوانند

بُقچه

پارچه بزرگی که در آن لباس یا چیز دیگر از جنس پارچه پیچند

موصوف

وصف شده . تعریف شده

طالع

طلوع کننده . برآینده

سوء ظن

بدگمانی . شک

کاسه ای زیر نیم کاسه بودن

کنایه از نیرنگی در کار بودن

قوز بالا قوز

مشکل بالای مشکل

ظَن

گمان . حدس

دست انداختن

به تمسخر گرفتن . ریشخند کردن

گنگ

لال . بی زبان

مبهوت

سرگردان . حیرت زده

خفّت

خواری . ذلّت

صحن

عرصه . میدان . فضا . ساحت

قِران

واحد پول ایران در دوره قاجار و اوایل پهلوی . معادل ریال

تعامل

با یکدیگر داد و ستد کردن . ارتباط داشتن

طلبه

جمع طالب . خواهندگان . در فارسی به صورت مفرد و به معنای دانشجوی علوم

پیشینه

سابقه

طُلّاب

جمع طالب . خواهندگان . محصّلان علوم دینی

مُخبِر

خبر دهنده . آگاه کننده

تپانچه

اسلحه گرم کوچک دستی

ترجیح

برتری داشتن . رجحان

بَدنهاد

بدگهر . بد سرشت . بد ذات

خلوص

پاکی . سادگی

طهارت

پاکی

محضر

پیشگاه . محل حضور

خان

عنوان رجال و بزرگان

میرپنج

امیر و فرمانده واحدی در حدود پنج هزار تن

موهبت

بخشش . عطیه

شمایل

شکل . صورت

مستبد

خود رأی . خودسر

یَد

دست

تأمّل

نیک نگریستن . اندیشه کردن

چَنته

کیسه . توبره . کیسه ای که درویشان و شکارچیان با خود دارند و در آن توشه و لوازم خود را میگذارند

سُلطه

قدرت . چیرگی

جملگی

همگی . همه

اجانب

جمع اجنبی . بیگانگان

بی هوا

بی توجه . بدون آگاهی قبلی . بی احتیاط

حوزه

حوزه علمیه . محل آموزش علوم اسلامی

حدّت

تندی . تیزی . شدّت

هیاهو

سر و صدا . شور و غوغا . بانگ و فریاد

فروتنی

افتادگی . تواضع . خضوع

زنهار

آگاه باش . بپرهیز

دست شستن

ترک گفتن . صرف نظر کردن

واستاندن

پس گرفتن

تجسّم

به صورت جسم در پیش چشم نمایان شدن . ظهور

رَغبت

میل و اراده . خواستن

اسما

جمعِ اسم . نام ها

بازماندن

ماندن . اقامت کردن

اختر

ستاره . نجم

حصار

دیوار

بی کرانه

نامحدود . نامتناهی . بی پایان

عدم

نیستی . نابودی

طنین

پژواک . آواز صوت

سَر خوردن

دلزده شدن . ناامید شدن

فرسنگ

فرسخ . واحدی برای اندازه گیری مسافت . تقریبا شش کیلومتر

وجد

خوشحالی . فَرَح . ذوق و شوق

مرکّب

ترکیب شده

مظهر

نماینده . نشان دهنده

جوهر

استعداد . لیاقت . توانایی

گسلاندن

پاره کردن . جدا کردن

مکافات

کیفر . مجازات . پاداش بدی