• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/136

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

136 Cards in this Set

  • Front
  • Back

ارتجالاً

بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن

استرحام

رحم خواستن، طلب رحم کردن

اقبال

نیک بختی، خوشبختی

ادبار

تیره بختی، بدبختی

الزام

ضرورت، لازم گردانیدن، واجب گردانیدن

اوان

وقت، هنگام

باری

القصه، به هر حال، خلاصه

بدسَگال

بداندیش، بدخواه

بسمل کردن

سر جانور را بریدن، از آنجا که مسلمانان در وقت ذبح جانور "بسم الله الرحمن الرحيم" میگویند، به عمل ذبح کردن، بسمل کردن گفته میشود

پلاس

جامه ای کم ارزش، گلیم درشت و کلفت

تعلیقات

ج تعلیق، پیوست ها، یادداشت مطالب و جزئیات در رساله یا کتاب؛ در اینجا نشانه های ارتشی

تقریر

بیان، بیان کردن

تکریم

گرامی داشت

تکیده

لاغر و باریک اندام

تصدیق نامه

گواهی نامه

تیمار

خدمت و محافظت از کسی که بیمار باشد، اندیشه

جافی

جفاکار، ستمکار

حُجب

شرم و حیا

حلبی

ورقه نازک فلزی، از جنس حلب

خسروانی خورش

خورش و غذای شاهانه

خودرو

خودرای، خودسر، لجوج

دانگ

بخش، یک ششم چیزی

دوات

مرکب دان، جوهر

زنگاری

منسوب به زنگار، سبزرنگ

شهناز

یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی، گوشه ای از دستگاه شور

صاحبدل

عارف، آگاه

ضایع

تباه، تلف

ضمایم

ج ضمیمه، همراه و پیوست، در اینجا نشان های دولتی

طبیعت

خو، عادت، طبع و سرشت

طمأنينه

آرامش، سکون و قرار

عِتاب کردن

خشم گرفتن بر کسی، سرزنش کردن

عنود

ستیزه کار، دشمن، بدخواه

فیّاض

سرشار و فراوان، بسیار فیض دهنده

قرابت

خویشی و خویشاوندی

کُمَیت

اسب سرخ مایل به سیاه

لاجَرَم

ناگزیر، ناچار

لَعب

بازی، لهو و لعب: خوش گذرانی

لمن تقول

برای چه کسی میگویی؟

لهو

بازی و سرگرمی، آنچه مردم را مشغول کند

مألوف

خو گرفته

متداول

معمول، مرسوم

مخذول

خوار، زبون گردیده

مسخرگی

لطیفه گویی، دلقکی

مُسکِر

چیزی که نوشیدن آن مستی می آورد، مثل شراب

مُحال

دروغ، بی اصل، ناممکن

مستغنی

بی نیاز

مولع

شیفته، بسیار مشتاق، حریص، آزمند

مطربی

عمل و شغل مطرب؛ مطرب: کسی که نواختن ساز و آواز را پیشه خود سازد

معاصی

ج معصیت، گناهان

مغلوب

شکست خورده

مفتول

سیم، رشته فلزی دراز و باریک

ملتفت شدن

آگاه شدن، متوجه شدن

منجلاب

محل جمع شدن آب های کثیف و بد بو

مندرس

کهنه، فرسوده

منکر

زشت، ناپسند

نموده

نشان داده، ارائه کرده، آشکار کرده

أحسنت

آفرین بر تو

اختیار

برگزیدن، انتخاب

از بر

از حفظ، از کنار

اسکلت

چارچوبی از استخوان های مربوط به هم که بدن را تشکیل می دهد، استخوان بندی، ساختار

افراشته

بالا برده

اندرز

پند، نصیحت، وصیت

آشیان

آشیانه، لانه، کلبه، خانه، مسکن

باب دندان

مطابق میل، چیزی که با ذوق و سلیقه جور در بیاید

بتّه

گیاه کوتاه، درخت کوتاه

بد گهر

مخفف بدگوهر، بد اصل، بدذات

برزن

محله ،کوی، کوچه

به سزا

شایسته، به شایستگی

پرفروغ

تابناک، منوّر، نورانی

پیشه

شغل

تدبیر

اندیشیدن، چاره اندیشی

تُشک

دُشک، زیرانداز، بستر

تلاوت

خواندن، قرائت

تنگ نظر

بخیل، کوته نظر

چالاکی

چابکی، زرنگی ، سبکی

حالت

خوشی، سرمستی، وضع

حرمت

احترام، ابرو، عزت

حریف

هماورد، هم نبرد، دشمن

خاصه

مخصوصأ

خشت میزد

پرحرفی میکرد، بیهوده گویی میکرد

خفّت

خواری، ذلت، سبکی

خودسر

سرکش، تکرو، مستبد

خوشمزگی

ظرافت، خوش طبعی، مزاح، لذیذی

داد

حق، عدل

دشنه

خنجر

دی

دیروز

ذوق

قریحه، استعداد، خوشی، نشاط، چشیدن

رسته باشی

دور باشی، جدا باشی

روزمره

هر روز، روزانه

رهاورد

ارمغان، تحفه، هدیه، سوغات

زهرخنده

خنده از روی قهر و غضب و خشم

سرای

خانه

سگال

اندیشه، فکر، از مصدر سگالیدن به معنی فکر کردن

سنگدل

بی رحم

شگرد

روش، تدبیر، حقه، فن

شگرف

عجیب، باعظمت، نیکو، نادر

شمشاد

درختچه های همیشه سبز

شیره ای

کسی که شیره ی تریاک استفاده کند

صبیان

ج صبی، کودکان، اطفال

صدمت

صدمه، آسیب، آزار

ضربت

ضربه

طاقت

توان

طرب

شادی

غالب

پیروز، چیزه

فراگرفتن

آموختن

فروکوفت

بر زمین زد، شکست داد

فعل

رفتار ،کار

فی الجمله

خلاصه، خلاصه کلام، اصل کلام

قبیله

طایفه، گروه ،ایل

قربان و صدقه

تعریف کردن

قریحه

ذوق، طبع، استعداد،ابتکار

قضا

تقدیر، سرنوشت، قَدَر

قوی پنجه

آنکه زور بازو دارد، زبر دست

کرک

پشم نرم

کژطبع

کسی که طبعی منحرف و ناراست دارد؛ طبع: سرشت، ذات

کنج

گوشه

گیرا

جذاب، موثر، نافذ

مبلغی

مقداری

محاوره

گفتگو، مباحثه، با هم سخن گفتن

مدار

نداشته باش

مَشمُر

به حساب نیاور

معالی

بلندی ها، بزرگواری، خصلت های نیکو

مقدار

میزان، اندازه

منتخب

گزیده، انتخاب شده

میاسا

آسوده مباش، دور نباش

می تراوید

می چکید تراوش میکرد، ترشح میکرد

می کوفت

می کوبید، صدمه میزد

نامدار

مشهور، نیک نام

نصاب

مقدار معین از چیزی، حد

نمای

نشان بده

نهاد

ذات، سرشت، اصل

ورانداز کرد

با نگاه عمیق نگریست، با دقت نگاه کرد

وقار

سنگینی، آهستگی، رزانت

ولگردی

آوارگی، هرزه گردی، بیکاری

هلیم

نوعی غذا از مرغ و گوشت و گندم

هلیم

نوعی غذا از مرغ و گوشت و گندم