Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;
Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;
H to show hint;
A reads text to speech;
73 Cards in this Set
- Front
- Back
برزخ |
حدفاصل میان دو چیز ،زمان بین مرگ تا رفتن به بهشت یا دوزخ،فاصله بین دنیا و اخرت |
|
چشمداشت |
انتظار و توقع امری از چیزی یا کسی چشم داشتن :منتظر دریافت پاداش یا مزد بودن |
|
داعیه |
ادعا |
|
زخمه |
ضربه،ضربه زدن |
|
گشاده دستی |
بخشندگی،سخاوت |
|
بی حفاظ |
بدون حصار و نرده انچه اطراف ان را حصار نگرفته باشد |
|
بی حفاظ |
بدون حصار و نرده انچه اطراف ان را حصار نگرفته باشد |
|
تشر |
سخنی که همراه با خشم خشونت و اعتراض است و معمولا به قصد ترساندن و تهدید کردن به کسی گفته میشود |
|
بی حفاظ |
بدون حصار و نرده انچه اطراف ان را حصار نگرفته باشد |
|
تشر |
سخنی که همراه با خشم خشونت و اعتراض است و معمولا به قصد ترساندن و تهدید کردن به کسی گفته میشود |
|
پگاه |
صبح زود. هنگام سحر |
|
تعلل |
عذر و دلیل اورد. به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری. درنگ. اهمال |
|
تعلل |
عذر و دلیل اورد. به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری. درنگ. اهمال |
|
جناق |
جناغ. استخوان پهن و دراز جلو قفسه سینه |
|
تعلل |
عذر و دلیل اورد. به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری. درنگ. اهمال |
|
جناق |
جناغ. استخوان پهن و دراز جلو قفسه سینه |
|
حزین |
غم انگیز |
|
حمایل |
نگه دارنده. محافظ حمایل کردن. محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر |
|
حمایل |
نگه دارنده. محافظ حمایل کردن. محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر |
|
حیثیت |
ابرو. ارزش. اعتبار اجتماعی که باعث سربلندی و خوش نامی است |
|
خشاب |
جعبه فلزی مخزن گلوله گه به اسلحه وصل می شد و گلوله ها پی در پی از ان وارد لوله سلاح میشوند |
|
خشاب |
جعبه فلزی مخزن گلوله گه به اسلحه وصل می شد و گلوله ها پی در پی از ان وارد لوله سلاح میشوند |
|
دنج |
ویژگی جای خلوت و ارام و بدون رفت و امد |
|
خشاب |
جعبه فلزی مخزن گلوله گه به اسلحه وصل می شد و گلوله ها پی در پی از ان وارد لوله سلاح میشوند |
|
دنج |
ویژگی جای خلوت و ارام و بدون رفت و امد |
|
دیباچه |
اغاز و مقدمه هر نوشته |
|
خشاب |
جعبه فلزی مخزن گلوله گه به اسلحه وصل می شد و گلوله ها پی در پی از ان وارد لوله سلاح میشوند |
|
دنج |
ویژگی جای خلوت و ارام و بدون رفت و امد |
|
دیباچه |
اغاز و مقدمه هر نوشته |
|
روضه |
انچه در مراسم سوگواری اهل بیت پیغمبر و به ویژه مراسم سوگواری امام حسین خوانده شود ذکر مصیبت نوحه سرایی |
|
شامه |
حس بویایی |
|
شامه |
حس بویایی |
|
شبح |
انچه به صورت سیاهی به نظر می اید سایه مرهوم از کسی یا چیزی |
|
شامه |
حس بویایی |
|
شبح |
انچه به صورت سیاهی به نظر می اید سایه مرهوم از کسی یا چیزی |
|
شرف |
بزرگواری. حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزش های اخلاقی به وجود می اید |
|
شامه |
حس بویایی |
|
شبح |
انچه به صورت سیاهی به نظر می اید سایه مرهوم از کسی یا چیزی |
|
شرف |
بزرگواری. حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزش های اخلاقی به وجود می اید |
|
طفره رفتن |
خودداری کردن از انجامدکاریداز روی قضد و با بهانه اوردن به ویژه خودداری مردن از پاسخ صریح به سوالی با کشاندندموضوع به موضوعات دیگ. |
|
کلافه |
بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع ازار دهندت |
|
شامه |
حس بویایی |
|
شبح |
انچه به صورت سیاهی به نظر می اید سایه مرهوم از کسی یا چیزی |
|
شرف |
بزرگواری. حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزش های اخلاقی به وجود می اید |
|
طفره رفتن |
خودداری کردن از انجامدکاریداز روی قضد و با بهانه اوردن به ویژه خودداری مردن از پاسخ صریح به سوالی با کشاندندموضوع به موضوعات دیگ. |
|
کلافه |
بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع ازار دهندت |
|
متقاعد |
مجاب شده. مجاب. قانع شده. متقاعد کردن. مجاب کردن. وادار به قبول. امری کردن |
|
متقاعد |
مجاب شده. مجاب. قانع شده. متقاعد کردن. مجاب کردن. وادار به قبول. امری کردن |
|
مجسم |
به صورت جسم درامده. تجسم یافته |
|
متقاعد |
مجاب شده. مجاب. قانع شده. متقاعد کردن. مجاب کردن. وادار به قبول. امری کردن |
|
مجسم |
به صورت جسم درامده. تجسم یافته |
|
محضر |
دفترخانه. داد گاه |
|
متقاعد |
مجاب شده. مجاب. قانع شده. متقاعد کردن. مجاب کردن. وادار به قبول. امری کردن |
|
مجسم |
به صورت جسم درامده. تجسم یافته |
|
محضر |
دفترخانه. داد گاه |
|
مسلم |
پیرو دین اسلام |
|
متقاعد |
مجاب شده. مجاب. قانع شده. متقاعد کردن. مجاب کردن. وادار به قبول. امری کردن |
|
مجسم |
به صورت جسم درامده. تجسم یافته |
|
محضر |
دفترخانه. داد گاه |
|
مسلم |
پیرو دین اسلام |
|
مصر |
اصرار کننده. پافشاری کننده |
|
متقاعد |
مجاب شده. مجاب. قانع شده. متقاعد کردن. مجاب کردن. وادار به قبول. امری کردن |
|
مجسم |
به صورت جسم درامده. تجسم یافته |
|
محضر |
دفترخانه. داد گاه |
|
مسلم |
پیرو دین اسلام |
|
مصر |
اصرار کننده. پافشاری کننده |
|
معبر |
محل عبور. گذرگاه |
|
متقاعد |
مجاب شده. مجاب. قانع شده. متقاعد کردن. مجاب کردن. وادار به قبول. امری کردن |
|
مجسم |
به صورت جسم درامده. تجسم یافته |
|
محضر |
دفترخانه. داد گاه |
|
مسلم |
پیرو دین اسلام |
|
مصر |
اصرار کننده. پافشاری کننده |
|
معبر |
محل عبور. گذرگاه |