• Shuffle
    Toggle On
    Toggle Off
  • Alphabetize
    Toggle On
    Toggle Off
  • Front First
    Toggle On
    Toggle Off
  • Both Sides
    Toggle On
    Toggle Off
  • Read
    Toggle On
    Toggle Off
Reading...
Front

Card Range To Study

through

image

Play button

image

Play button

image

Progress

1/22

Click to flip

Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;

Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;

H to show hint;

A reads text to speech;

22 Cards in this Set

  • Front
  • Back

ای دیو سپید پای در بند


ای گنبد گیتی ای دماوند

ای دماوند که در برف گرفتار هستی


ای دماوند که مانند ساختمان گنبدی شکلی هستی

از سیم به سر یکی کله خود


ز آهن به میان یکی کمربند

کلاه خود جنگی از برف، روی قله خود داری و کمربندی آهنی بسته ای

تا چشم بشر نبیندت روی


بنهفته به ابر چهرِ دلبند

برای اینکه مردم تو را نبینند خود را زیر ابر پنهان کردی

تا وارهی از دم ستوران


وین مردم نحس دیو مانند

تا از همنشینی و صحبت با مردم نامبارک و دیو مانند و حیوان صفت رها شوی

با شیر سپهر بسته پیمان


با اختر سعد کرده پیوند

تو اینقدر بلند هستی که به آفتاب و سیاره مشتری رسیده ای

چون گشت زمین ز جور گردون


سرد و سیه و خموش و آوند

هنگامی که زمین از ستم روزگار ارام و سیاه و ساکت و معلق (آویزان) شد

بنواخت ز خشم بر فلک مشت


آن مشت تویی تو ای دماوند

زمین از روی خشم بر آسمان مشتی زد، آن مشت تو هستی ای دماوند

تو مشت درشت روزگاری


از گردش قرن ها پس افکند

تو مانند مشتی هستی که روزگار نواخته و بعد از گذشت قرن ها برای ما به میراث مانده ای

ای مشت زمین بر آسمان شو


بر وی بنواز ضربتی چند

ای دماوند به آسمان برو و چند ضربه به آن بزن

نی نی تو نه مشت روزگاری


ای کوه نی ام ز گفته خرسند

نه نه ، ای دماوند تو مشت درشت روزگار نیستی


ای کوه من از سخن خود راضی و خشنود نیستم

تو قلب فسرده زمینی


از درد ورم نموده یک چند

تو مانند قلبی برای زمین هستی ، قلبی که از درد مقداری ورم کرده است

تا درد و ورم فرو نشیند


کافور بر آن ضماد کردند

برای اینکه درد و ورم تو ای دماوند کم بشود


برف را مانند مرهم روی آن قرار دادند

شو منفجر ای دل زمانه


وان آتش خود نهفته مپسند

ای دماوند قیام کن و خشم درونی خودت را پنهان نکن

خامش منشین سخن همی گوی


افسرده نباش خوش همی خند

آرام نباش قیام کن


منزوی نباش و با نشاط باش

پنهان نکن آتش درون را


زین سوخته جان شنو یکی پند

ای دماوند خشم و اعتراض خود را پنهان نکن


و اندرزی از این شاعر غمگین بشنو

گر آتش دل نهفته داری


سوزد جانت به جانت سوگند

ای دماوند به جانت قسم میخورم اگر خشم و اعتراض خود را پنهان کنی، جانت را می‌سوزاند و نابودت میکند

ای مادر سرسپید بشنو


این پند سیاه بخت فرزند

ای دماوند که پوشیده از برف هستی


پند مرا که فرزند تو هستم گوش کن

برکش ز سر این سپید معجر


بنشین به یکی کبود اورند

ای دماوند اعتراض کن و اوضاع را تغییر بده و برای خود تصمیم بگیر

بگرای چو اژدهای گرزه


بخروش چو شرزه شیر ارغند

ای دماوند ماند اژدهای خشمگین حمله کن


و مانند شیر خشمگین فریاد اعتراض برآر

بفکن ز پی این اساس تزویر


بگسل ز هم این نژاد و پیوند

ای دماوند پایه تزویر (ریاکاری) و حیله گیری را برانداز و سلطنت را نابود کن

برکن ز بن این بنا که باید


از ریشه بنای ظلم برکند

ظلم و ستم را نابود کن زیرا باید ظلم و ستم را کامل نابود کرد

زین بی خردان سفله بستان


داد دل مردم خردمند

ای دماوند حق مردم دانا و فرزانه را از این افراد نادان و فرومایه بگیر